بیوگرافی مایکل مورپورگو

بیوگرافی مایکل مورپورگو

بیوگرافی مایکل مورپورگو

مایکل مورپورگو» نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس و اپرانویس بریتانیایی است که بیشتر به سبب آثارش در حوزه ی ادبیات کودکان شناخته می شود. او در سال 1943 در سنت آلبانس هرتفوردشایر انگلستان متولد شد.

 

تولد او همزمان با سال های پایانی جنگ جهانی دوم بود و همین همزمانی سبب جا به جایی و نقل مکان های مختلف خانواده ی او شد. مورپورگوی جوان به ورزش علاقه داشت و هرگز تصور نمی کرد که روزی نویسنده ای پرآوازه شود. او پس از دانش آموختگی در زبان انگلیسی و فرانسه از کالج کینگ لندن به تدریس پرداخت.

 

مورپورگو در این دوران بود که نوشتن را آغاز کرد. مورپورگو پس از ده سال نویسندگی را رها کرد و به همراه همسرش مزرعه‌ای خریداری کرد و ترتیبی داد تا کودکان و نوجوانان شهری تعطیلات‌شان را در این مزرعه بگذرانند.

 

او پس از سال‌ها تدریس و کار با کودکان به این نتیجه رسیده بود که زندگی شهری بچه‌ها را با دنیای اطرافشان ناآشنا کرده و باعث شده است  آن‌ها به اندازه‌ی کافی با طبیعت تماس نداشته باشند و در نتیجه آمدن به مزارع و کار کردن در آن جا تجربه‌ی بسیار خوبی برای بچه های شهری است.

 

از این نویسنده تاکنون بیش از 100 عنوان کتاب منتشر شده است و جوایز بسیاری را دریافت کرده است. مدال های کارنگی، ‌ویت برد و اسمارتیز از شانزده جایزه ای است که تاکنون به آثار این نویسنده تعلق گرفته است. از پنج داستان مورپورگو فیلم ساخته شده است.

 

او آثار نمایشی برای اپرا نیز نوشته است. در سال 2003 مورپورگو به عنوان سومین دارنده ی نشان افتخاری ادبیات کودک بریتانیا برگزیده شد، جایزه ای که خود به تد هیوز در برپا کردن آن کمک کرد.

 

این مقام به سبب خدماتی که در طول زندگی در جهت توسعه ی ادبیات کودکان و نوجوانان انجام داده است به او تعلق گرفت.از آثار او که به فارسی نیز ترجمه شده است می توان به “دوست یا دشمن”، “شیر سوسیسی تام”، وومبات کوچولو مادرش را پیدا کرد”، “شیر پروانه ای” اشاره کرد.

 

او در گفت‌و گو با یک سایت انگلیسی درباره‌ی خودش و نویسندگی حرف می‌زند. او معتقد است برای اینکه چیزی را بنویسی باید آن‌را حس کرده باشی و بشناسی و خیلی‌ وقت‌ها این کاری ساده نیست.

 

 وقتی کاری را می آفرینم، فقط به شیوه‌ای رنج می‌برم که هر هنرمند یا نویسنده‌ای آن‌را تجربه می‌کند. برای اینکه چیزی را بنویسی باید آن‌را حس کرده باشی و بشناسی و خیلی‌ وقت‌ها این کاری ساده نیست. مثلاً در یکی از کتاب‌هایم درباره‌ی آخرین شب زندگی یک سرباز نوشته‌ام که قرار است در سپیده‌دم اعدام شود. نمی‌توان به سادگی و آرامش خیال درباره‌ی چنین موضوعی نوشت.
 
 

تصویری از مورپورگو:

 

-وقتی بچه بودم، مادرم قبل از خواب برایم کتاب می‌خواند. او مرا به داستان و دنیای موسیقی علاقه‌مند کرد.

 

-نخستین پیشرفتم این بود که موفق شدم کتابی را منتشر کنم. این مایه‌ی خوش‌شانسی من بود. پیشرفت دیگرم این بود که با کتاب «جنگ اسب‌ها» برنده‌ی جایزه‌ی «ویت‌برد»(که حالا نامش جایزه‌ی کتاب «کاستا» تغییر یافته است) شدم.

 

 وقتی این جایزه را به دست آوردم، منتقدان زیادی متوجه کارهایم شدند. موفقیت بعدی‌ام این بود که فیلمی از روی یکی از کتاب‌هایم به نام «وقتی وال‌ها آمدند» ساخته شد.

 

-«تد هوگز» بزرگ‌ترین الهام‌بخش من بوده است. خانه‌ی او کمی پایین‌تر از خانه‌ی ما در «دون» بود. آشنایی با نویسنده‌ای مثل او، ردوبدل کردن دست‌نویس داستان‌ها با او و به همراه داشتن تشویق‌هایش عالی بود.

 

-وقتی کاری را می آفرینم، فقط به شیوه‌ای رنج می‌برم که هر هنرمند یا نویسنده‌ای آن‌را تجربه می‌کند. برای اینکه چیزی را بنویسی باید آن‌را حس کرده باشی و بشناسی و خیلی‌ وقت‌ها این کاری ساده نیست. مثلاً در یکی از کتاب‌هایم درباره‌ی آخرین شب زندگی یک سرباز نوشته‌ام که قرار است در سپیده‌دم اعدام شود. نمی‌توان به سادگی و آرامش خیال درباره‌ی چنین موضوعی نوشت.

 

-شهرت، بدی‌های زیادی هم دارد. نباید شهرت را جدی بگیرید. شهرت مثل آفتاب داغی است که پوست را می‌سوزاند اما خوشبختانه همسر من «کلر» به من کمک کرده است که با این مشکلات مواجه نشوم.

 

-سال 1983، گاردین یک نقد درباره‌ی یکی از کتاب‌های من با نام «ریسمان طلایی» نوشت. در این نقد آمده بود: «این کتابی نیست که من خواندنش را به شما توصیه کنم. علاوه بر آن پیشنهاد می‌کنم کتاب بعدی این نویسنده را نیز نخوانید.»

 

این حرف برای من مثل سیلی بود که به صورتم نواخته شد اما بعدها متوجه شدم که نویسنده باید حرف‌هایی مثل این را در کنار خوبی‌های نویسنده بودن تحمل کند.

 

-امروزه، فضا ندادن به نویسنده‌های جدید نشر کتاب را تهدید می‌کند. به خاطر اینکه به دلیل فشار بازار و علاقه‌ی ناشران برای دست پیدا کردن به فروش زیاد، نویسندگان تازه‌کار مجبورند زمان بیشتری را در انتظار بمانند تا آثارشان چاپ شود.

 

جدیدترین مطالب سایت