فیلمهایي كه گاهی فروش بسیار خوبی تجربه كردهاند، گاهی تبدیل به پای اثبات جایزه گرفتن در بعضی رشتهها از جشنها و جشنوارههاي معتبر جهان بودهاند و گاهی هم تنها مورد دقت و حمایت دوستداران جدی سینما قرار گرفتهاند. این هفته به سراغ معرفی تعدادی از این فیلمها رفتهایم.
درست هست كه فیلمهاي سینمای مستقل و كم هزینه در صنعت سینما زیاد جای مانور ندارند و هر چند سال یكبار شاید تنها چند استثنا را بتوان پیدا كرد كه با فروش یا اقبال بالایی كه مواجه میشوند، علاقهمندان به سینما در سراسر جهان را غافلگیر كنند
، اما هنوز هم خیلیها اعتقاد دارند به لحاظ داستانی و شخصیت پردازی فیلمهایي كه در سینمای مستقل و كم هزینه ساخته می شوند غنیتر از آثار صرفا سرگرم كنندهاي میباشند كه سهمشان از گیشه و دقت سینمای جهان رقمهاي چند صد میلیون یا میلیارد دلاری هست.
طبیعتا در میان فیلمهاي مستقل و كم هزینه اکثر آثار در ژانرهای درام، ملودرام و وحشت ساخته می شوند و تریلرهای اكشن و جنایی بهعلت ماهیت پرخرجی كه دارند عموما توسط كمپانیهاي معروف در سراسر جهان كه قادر به هزینه كردن دهها میلیون دلار بودجه میباشند، ساخته می شوند.
با این حال میباشند تریلرهای اكشن و جنایی خوش تولید و جذابی كه بدون بریز و بپاشهاي آنچنانی و توسط كارگردانها و شركتهاي كوچك فیلمسازی در سراسر جهان ساخته می شوند.
دیوید آیر تا پیش از كارگردانی «پایان شیفت» در سال 2012با نگارش فیلمنامه فیلم تحسین شده «روز تمرین» و كارگردانی فیلم «سلاطین خیابان» علاقهاش به تولید آثار پلیسی را نشان داده بود، اما «پایان شیفت» یك اثر متفاوت در كارنامه سینمایی اوست.
این بار او برخلاف دو فیلمی كه اشاره شد، به سراغ نشان دادن درگیری بین پلیس سالم و فاسد نرفته بلكه سرنوشت دو پلیس را كه از قضا رفیق شفیق میباشند به عکس كشیده هست. دو پلیس درستكار كه در محله جنوبی لسآنجلس مشغول به انجام خدمت میباشند. محلهاي بدنام كه مركز اصلی خرید و فروش موادمخدر و جنایت در كل شهر لسآنجلس هست.
برایان تیلور«جیك جیلنهال با ظاهری متفاوت و موهایی تراشیده» و مارك زاولا«مایكل پنا» دو پلیس همكاری میباشند كه در عین همكار بودن با هم رفیق میباشند. زندگی خانوادگی مارك پر ثبات هست و زندگی برایان كمی متزلزل و فیلم، داستان سرنوشت تراژیك و تكاندهنده این دو پلیس دوست داشتنی در یك محله و شاید بهتر بگوییم؛ دنیای ناامن هست. این دو رفیق در یكی از ماموریت هايشان ناگهان با یك كارتل موادمخدر قدرتمند سرشاخ میشوند؛ كارتلی بسیار خطرناك كه زورش چندین برابر آن دو افسر تنهاست. در فیلمهایي كه سر و كار مخاطب با دو رفیق هست، اینكه رابطه بین انها مفید از كار درآید بسیار مهم هست.
جیلنهال و پنا هم به خوبی وظیفه خود را در این اساس انجام دادهاند. در داستان فیلم شخصیت برایان تصمیم می گیرد زندگی هرروز دو پلیس را تبدیل به یك مستند كند. به همین علت بخشهاي زیاداي از فیلم از نمای دوربین برایان روایت میشود، اما كل نماهای فیلم هم دوربین روی دست هست و مخاطب حتی در صحنههاي اكشن، خود را در كنار شخصیتهاي اصلی احساس میكند.گرچه این ویژگی فیلم هم مورد استقبال زیادی قرار گرفت و هم با انتقاداتی مواجه شد. یك سوم پایانی فیلم بهگونهاي هست كه تقریبا می توان به راحتی از كنار هر نقطه ضعف دیگر فیلم گذشت.
شاید كمتر كسی تصور میكرد اولین تجربه كارگردانی دن گیلروی، فیلمنامهنویس نه زیاد مطرح آمریكایی آن هم در سن 55سالگی تا این اندازه مورد استقبال قرار گیرد. تریلری تكان دهنده، روانشناسانه و مهیب كه تعداد زیادی از علاقهمندان به سینما را غافلگیر كرد. گیلروی «شبگرد» را در سال 2014و با بودجه بسیار محدود 8.5میلیون دلار جلوی دوربین برد كه 50میلیون دلار فروخت و یكی از آثار پیروز سینمای مستقل در این سال بود. «شبگرد» یك ضدقهرمان پیچیده و غیرقابل پیشبینی به نام لوییس بلوم دارد كه جیك جیلنهال در یكی از درخشانترین نقش آفرینیهاي كارنامه سینماییاش این شخصیت را به عکس كشیده هست.
لوییس یك دله دزد ساكت و كم حرف و مرموز هست كه از ساختمانهاي نیمه كاره لسآنجلس آهن آلات میدزدد و انها را میفروشد تا زندگیاش بگذرد. او كه در طول داستان مخاطب با بیپروایی، تلاش و هوش او اکثر آشنا میشود، یك شب اتفاقی با یك صحنه تصادف مواجه می شود كه یك نفر در حال فیلم برداری از آن هست و در صحبت با فیلمبردار متوجه میشود كه میتواند از اتفاقات و حوادثی كه در شهر اتفاق میافتد فیلم برداری كند و آن را به شبكههاي خبری بفروشد.
او كه وضع مالی زیاد خوبی ندارد سریع به فكر خریدن یك بیسیم پلیس برای ردیابی حوادث و یك دوربین فیلم برداری ارزان قیمت میافتد و كارش را آغاز میكند. عکسهای بسیار خوبی كه او از چند حادثه میگیرد نینا رومینا«رنه روسو» مدیر بخش خبری یكی از شبكههاي تلویزیونی را مجاب میكند كه خیلی جدیتر به فكر همكاری با این تازه خبرنگار ناآشنا بیفتد.
لوییس پس از مدتی متوجه میشود هر چقدر حوادث هولناكتر و تكان دهندهتر باشند فیلمهاي او قیمت بیشتری پیدا میكنند.پس تصمیم می گیرد یك روش بسیار خطرناك برای تهیه فیلم هایش در پیش بگیرد. «شبگرد» از یك طرف به نقد صریح بیاخلاقی امروز جهان و رسانهها در تهیه خوراك روز برای مخاطبانشان می پردازد و از طرف دیگر هشداری جدی به مخاطبش درمورد افزایش خشونت و میل به دیده شدن به هر قیمتی میدهد.
در تعداد زیادی از نظرسنجیها این فیلم یكی از 10 فیلم برگزیده سال 2014معرفی شد و ریز احمد، بیل پاكستون و آن كیوزاك از دیگر بازیگران آن میباشند. دن گیلروی برای فیلمنامه «شبگرد» نامزد اسكار شد و جیك جیلنهال هم نامزد برترین بازیگر مرد گلدن گلوب.
در سال 1978والتر هیل یكی از معروفترین كارگردانان سینمای جهان یكی از برترین فیلمهاي كارنامه سینمایی خود به نام «راننده» را با بازی رایان اونیل، بروس درن و ایزابل آجانی جلوی دوربین برد. فیلمی كه داستان علاقهمند شدن یك راننده حرفهاي به دختر جوانی هست ؛آن هم درحالیكه پلیس در تعقیب اوست.
فیلم طرفداران سفت و سختی پیدا كرد و شخصیت راننده آن یكی از محبوبترین شخصیتهایي سینمایی آن دهه شد. سال 2011نیكلاس ویندینگ رفن كارگردان معروف دانماركی فیلمی تولید به نام «رانندگی» كه هر چند حسین امینی فیلمنامه نویس ایرانی آن را از روی رمانی به همین نام اثر جیمز سالیس اقتباس كردههست، اما شباهتهاي انكارناپذیری با فیلم «راننده» والتر هیل دارد.
با وجود این شباهت «رانندگی»رفن اکثر از فیلم هیل مورد دقت قرار گرفت و حتی «كن» فرانسه جایزه برترین كارگردانی جشنواره سال 2011خود را برای این فیلم به رفن داد. فیلم ماجرای مرد جوانی هست كه تخصصاش رانندگی هست. او با كار در گاراژ مكانیكی، بدلكاری در سینما و رانندگی شبانه برای دزدها و خلافكاران زندگیاش را میگذراند. راننده در كار با خلافكاران چند قانون مهم برای خودش وضع كرده تا هیچ وقت گیر نیفتد، اما خانوادهاي همسایه او میشوند و آغاز رابطه او با این خانواده زندگیاش را به هم میریزد. راننده مجبور می شود چند تا از قوانین زندگیاش را زیر پا بگذارد و همین مساله وی را وارد بحران بدی میكند.
رفن در «رانندگی» یك قهرمان درست و حسابی خلق كرده و رایان گاسلینگ هم به خوبی توانسته به این قهرمان جان دهد. شخصیت «راننده» بسیار كم حرف و درون گراست و گاسلینگ تمام و كمال جزئیات شخصیتی وی را به عکس كشیده هست. گرچه دیگربازیگران فیلم ازجمله كری مولیگان، برایان كرانستون، آلبرت بروكس و اسكار ایزاك هم در نقشهاي مكمل، كار خود را درست و دقیق انجام دادهاند. كلیف مارتینز هم با موسیقی متنی كه ساخته نقش مهمی در تولید فضای مورد نظر كارگردان ایفا كرده هست. راننده با بودجهاي 15میلیون دلاری حدود 80میلیون دلار فروخت.
آدام وینگارد تا پیش از تولید «مهمان» چند فیلم در ژانر وحشت ساخته كه آثار نسبتا خوش ساختی بودند، اما این فیلم یك سر و گردن از همۀ آن ها بالاتر ایستاده هست. فیلم هم تریلر هست و هم تعلیقهایي كه در آن وجود دارد، بیشباهت با كلیشههاي متعارف در آثار ژانر وحشت نیست. در كل «مهمان» فیلمی هست كه تقریبا از ژانرهای گوناگون می توان در آن رد و نشانی پیدا كرد و این از نقاط قوت فیلم هست. این فیلم داستان خانواده پترسون هست كه پسر جوان خود را در جنگ آمریكا و افغانستان از دست دادهاند.
روزی مرد جوانی به نام دیوید كالینز«دن استیونس» به منزل انها می آید و میگوید همرزم كلیب پسرشان در جنگ بوده و بنا به قولی كه به او داده حالا كه از جنگ برگشته آمده تا به خانواده او سری بزند. آمدن دیوید كه پسری خوش رفتار و خوش تیپ و معقول بهنظر میرسد با استقبال خوبی از سوی خانواده پترسون مواجه می شود و وی را با گرمی میپذیرند و میزبانش میشوند. با گذشت چند روز، كمكم رفتارهای عجیب و غریب دیوید آغاز میشود، خصوصا كه هر كس در قبل او كنكاش و جستوجو میكند با آسیبی بسیار جدی مواجه میشود.
خانواده پترسون كم كم به انچه دیوید به انها گفته شك میكنند و به این ترتیب جدالی نفسگیر آغاز میشود. وینگارد تمام تلاش خود را كرده تا روایت داستانش بهگونهاي باشد كه مخاطب نتواند مسیر داستان را حتی برای چند دقیقه رها كند و انصافا پیروز هم شده هست. در زیر لایههاي فیلم هم نویسنده و كارگردان كنایهها و انتقادات تند و تیزی به جنگ افروزی آمریكاییها و عواقب و نتایج مضر آن روی جوانان، وارد میكنند. وینگارد «مهمان» را سال 2014با بودجه بسیار محدود یكمیلیون دلار تولید. جدا از بازی دن استیونس در نقش دیوید، دیگر بازیگران این فیلم ازجمله شیلاكلی «لوراپیترسن»، لیلنداورسر، لنسردیك هم بازیهاي قابلقبولی ارائه دادهاند.
آنتون كوربین یكی از برترین موزیك-ویدئو سازان جهان هست كه هر از چند گاهی پشت دوربین تولید فیلم سینمایی هم قرار میگیرد. «آمریكایی» تا این جا برترین فیلم كارنامه كاری اوست كه با بودجهاي 20میلیون دلاری در سال 2010ساخته شده هست. در این فیلم مخاطب با یكی از برترین بازیهاي كارنامه سینمایی جورج كلونی مواجه می شود. جك با بازی كلونی یك متخصص در تولید سلاحهاي تركیبی هست و معمولا مشتریان خاص و محدودی دارد. ر
ئیس جك به او می گوید، باید برای انجام ماموریتی به روستای كوچكی در ایتالیا برود و به سفارش یك ایتالیایی اسلحهاي را آماده كند. این در حالی هست كه او تحت تعقیب هم قرار گرفته و عدهاي كه مشخص نیست نام و نشان آن ها چیست بهدنبال جك افتادهاند. جك در ایتالیا پس از پذیرفتن سفارش، كارش را مخفیانه درایتالیا آغاز میكند. یكی از قوانین زندگی جك این هست كه برای زنده ماندن به كسی اعتماد نكند، اما شرایطی در این روستای كوچك ایتالیایی بهوجود می آید و او مجبور می شود پا روی قوانین بگذارد و طبیعتا عهد شكستن تاوان خودش را دارد.
این فیلم با اقتباس از رمانی به نام «یك جنتلمن خیلی خاص» نوشته مارتین بوث ساختهشده و كلونی تمام تلاش خود را كرده همان تصویری را از شخصیت جك به عکس بكشد كه در رمان از آن یادشده هست. شخصیتی آرام، خوش پوش، كم حرف و بسیار حساس به اطرافش كه به سختی باید رفتارش را طوری جا بیندازد كه كسی به كاری كه میكند مشكوك نشود، حتی زمانی كه خطر، لحظه به لحظه به او نزدیك می شود.
هر چند فیلم صحنههاي اكشن و تعقیب و گریز آنچنانی ندارد، اما تعلیقی كه در فیلم موجود هست آن را تبدیل به تریلری جذاب و موردپسند منتقدان و مخاطبان سینما كرده هست. گرچه خیلیها مهمترین نقدی كه به این فیلم میكنند كمبود صحنههاي موش و گربه بازی پرهیجانتر هست و معتقدند ظرفیت فیلم با دقت بهخود رمان بیش از این ها بوده هست.
در سال 2004پیر مورل فرانسوی فیلمی تولید به نام «بلوك 13» كه صحنههاي اكشن آن بهعلت تخصص شخصیت اصلی در ورزش پاركور متفاوت بود و بسیار هم مورد دقت قرار گرفت و دنبالههایي هم برایش ساخته شد. این فیلم كم هزینه صحنههاي اكشن خلاقانه زیادی داشت و از همین جهت خیلی از علاقهمندان سینما را غافلگیر كرد،
اما كمتر كسی تصور میكرد كارگردانی اصالتا انگلیسی در سال 2011در مالزی با بودجهاي اندك فیلمی بسازد كه طراحی صحنههاي اكشن آن بسیار هیجانانگیزتر و میخكوب كنندهتر باشد و داستان آن نفسگیرتر. گرت ایوانز در «كمین» با فیلمنامهاي كه خودش نوشته سراغ سوژهاي عجیب رفته هست.
راما «ایكو یوویس» یكی از نیروهای پلیس ویژه جاكارتاست كه عازم ماموریتی بسیار خطرناك هست.او باید به همراه 20مأمور دیگر به آپارتمانی در محله فقیرنشین جاكارتا حمله كنند؛ آپارتمانی كه آخرین طبقه آن محل زندگی یكی از مخوفترین جنایتكاران این شهر به نام تاماست.
انها وارد آپارتمان میشوند بدون اینكه بدانند كل ساكنان آپارتمان از زیردستان تاما میباشند و آن ها راه سختی تا رسیدن به طبقه بیستم خواهند داشت. طراحی سكانسهاي اكشن فیلم با دقت به اینكه كل داستان در یك محیط آپارتمانی میگذرد كار بسیار سخت و پیچیدهاي بوده كه ایوانز كارگردان فیلم به خوبی از پس آن برآمده هست.
گرچه این وسط نباید از نقش تعیینكننده مت فلانری، فیلمبردار «كمین» درخلق عکسهای این سكانسها به سادگی گذشت. یكی از ویژگیهاي مهم صحنههاي اكشن فیلم بهرهگیری همزمان از تفنگ و ورزشهاي رزمی هست كه به تنهایی سهم زیاداي از جذابیت «كمین» را به دوش میكشد. فیلم ضرب آهنگ بسیار تندی دارد و لحظهاي تماشاگررا به حال خودش وا نمی گذارد. سه سال پس از تولید این اكشن خوش تولید، مستقل و كم هزینه كه تنها 1.1میلیون دلار بودجهاش بود قسمت دوم این فیلم سینمایی در سال 2014ساخته شد كه آن هم مورد دقت منتقدان و علاقهمندان سینما قرار گرفت.
اگر از آن دست مخاطبان جدی سینما باشید و به شما بگویند قرار هست فیلمی درمورد سفر در زمان به شما نشان دهند احتمالا منتظر یك اثر علمی– تخیلی كلیشهاي یا كمدی خواهید نشست، اما «لوپر» تمام تصورات قبلی شما را به هم میزند. فیلمی كه با وجود كلی لوكیشن و داشتن جلوههاي ویژه نسبتا مفید تنها 30میلیون دلار هزینه آن شد و در كمال ناباوری حدود 180میلیون دلار فروخت و در تعداد زیادی از نظرسنجیها یكی از برترین فیلمهاي سال 2012لقب گرفت.
رایان جانسون كه موفقیت اش در این فیلم باعث شد بهعنوان كارگردان قسمت اخیر آلبوم «جنگهاي ستارهاي» هم گزینش شود، اضافه بر كارگردانی، فیلمنامه «لوپر» را هم به نگارش درآورده هست. داستان در ذات خودش اتفاق پیچیدهاي را روایت میكند، ولی حسن فیلم در آن هست كه این پیچید گی با زبانی ساده و با بهرهگیری از صحنههاي اكشن و جذاب و بازیهاي درخشان به مخاطب ارائه می شود تا مشاهده فیلم لذتبخش ترشود.
در سال 2044«لوپر» بودن یك شغل پردرآمد هست. از آینده یا دقیق تر؛ سال 2074كه اتومبیل زمان اختراع شده ولی بهرهگیری از آن ممنوع هست، توسط گروههاي مزدور و گنگسترهای خلافكار، آدمهاي ناشناسی به سال 2044فرستاده میشوند كه باید كشته شوند. با هر كدام از این افراد شمشی طلایی هم بهعنوان دستمزد برای لوپرها فرستاده می شود.
حالا علت فرستادن افراد به قبل چیست؟ لوپرها نه می دانند و نه خیلی به نفعشان هست كه بدانند. لوپر بودن قوانینی دارد كه یكی تمرد نكردن از دستورات هست. هر لوپری كه قوانین را نقض كند آینده را به سراغش میفرستند و بعد از آن تنها 30سال می تواند زندگی كند.
جو با بازی بسیار مفید جوزف گودن لویت یكی از برترین لوپرهاست ولی یك روز از قوانین سرپیچی میكند و خودش در آینده كه مرد تنومندی«بروس ویلیس» هست بهعنوان قربانی برایش فرستاده میشود. اما جو در جوانی، خودش در آینده را میشناسد و ماجرا وارد یك تقابل عجیب و جذاب میشود. «لوپر» پر از جزئیات و نكات جذاب هست كه احتمالا با یكبار مشاهده نمیتوان به همۀ آن ها پی برد با این حال بدون دقت به آن همۀ جزئیات غافلگیركننده درون داستان و روایت، فیلمی كه جانسون كارگردانی كرده اثری سرگرمكننده هست و این احتمالا مهمترین برگ برنده «لوپر» هست.