زندگینامه اندرو ساریس

زندگینامه اندرو ساریس

زندگینامه اندرو ساریس

اندرو ساریس که استاد سینما در دانشگاه کلمبیا و نویسنده کتاب سینمای آمریکاست به‌قدری در فرهنگ سینما مطالعه داشت که گاهی تصور می‌شد خود، سازنده برخی از فیلم‌های مورد نقدش بوده است.

 

مبارز اسبق دنیای نقد فیلم این روزها آرام در آپارتمانش در نیویورک نشسته و به مجموعه کارهایش فکر می‌کند، به تمامی جدل‌های مطبوعاتی با رقبایش و یا بحث در مورد آخرین فیلم فلینی و کوبریک که گاهی تا نیمه شب به طول می‌انجامید. زندگی او در دهه‌1960 عمدتا در سالن‌های تاریک سینما یا پشت میز کارش برای تایپ آخرین نقدها و پیشی‌گرفتن از رقبایش می‌گذشت.

 

در این لحظات همیشه به این نکته فکر می‌کرد که پالین کیل درباره این فیلم چه می‌نویسد یا اینکه چطور می‌تواند برای یک بار هم که شده پوزه جان سیمون را به خاک بمالد.

 

درآن سال‌ها همیشه کارگردان‌ها و فیلم‌هایی پیدا می‌شدند که او دست به ستایش‌شان بزند و برای مثال« ماجرا» ساخته آنتونیونی را ادیسه مدرن دنیای هنر بنامد.

 

ولی اندرو ساریس 81‌ساله از این دوران فاصله زیادی گرفته و تنها خاطرات مبهمی را به همراه دارد او در مورد روزهای روشن سینما می‌گوید: ما همه هیجان زده بودیم و دائما سعی می‌کردیم تا در رقابت نانوشته‌مان برترین باشیم. ما می‌دانستیم که گاهی اوقات حرف‌های احمقانه می‌زنیم ولی سینما برای همه مهم‌تر از هر چیز دیگری بود و تعجیل برای نوشتن درباره این سینمای خوب مقدم بر هرکار دیگری بود.

 

این منتقدان عمدتا شرایط مالی خوبی نداشتند اما درگیری‌های لفظی آنها همیشه مورد توجه علاقه‌مندان سینما بود تا جایی که روزنامه نیویورک‌تایمز در سال‌1971 دو صفحه کامل روزنامه را به جنگ لفظی سیمون و ساریس در مورد سینمای مؤلف و ارزش آن در سینمای روز اختصاص داد و ساریس در انتهای آن گفت‌وگو وقتی نتوانست سیمون را راضی به پذیرش نظرش کند آن جمله معروف را درباره او گفت: سیمون بزرگترین منتقد سینمایی قرن نوزدهم است!

 

ساریس که از ماه ژوئن گذشته با احترام از کار در روزنامه نیویورک آبزرور کنار گذاشته شد یکی از آخرین بازماندگان روزهای طلایی نقد فیلم بود. این عصر طلایی نقد از اوایل دهه‌1950 و با حضور فیلم‌‌های کارگردان‌هایی چون فرانسوا تروفو، اینگمار برگمان، آکیرا کوروساوا و ژان‌‌لوک‌گدار آغاز شد و پس از ‌ 2دهه حاکمیت بی‌چون‌وچرای سینمای اروپا و آسیا، نوبت به موج جدید سینمای آمریکا در دهه‌1970 رسید که حرف‌های تازه‌ای برای گفتن داشت.

 

در تمامی این دوران تعداد معدودی از منتقدان- اندرو ساریس،  پالین کیل، استنلی کافمن و منی فاربر- معتقد بودند این جنبه از سینما ارزش بحث و بررسی دقیق را دارد و روندی که آنها در دهه‌1950 آغاز کردند به تیتر سال‌1969 روزنامه نیویورک تایمز منجر شد: برای فرار از زندگی به سینما نروید، سینما حالا هنر برتر است.

 

با صف کشیدن علاقه‌مندان سینما در مقابل سالن‌های ویژه نمایش آثار هنری در نیویورک و منهتن، دیگر فرصت برای بحث درباره فیلم‌هایی چون بانی و کلاید، به پیانیست شلیک کن، دکتر استرنج لاو و روانی مهیا شده بود.

 

موریس دیکستین از دانشگاه نیویورک درباره تاثیر‌گذاری این دسته از منتقدان بر فرهنگ سینمایی دهه‌های ‌1950‌تا‌1970 می‌گوید: این دوره‌ای بود که سینما تجربه‌ای مدرن را پشت سر می‌گذاشت و منتقدان این هنر مدرن را به داخل جامعه آوردند. در این راه ساریس آمریکایی‌ها را با تئوری سینمای مولف فرانسه آشنا کرد؛ جایی که کارگردان‌‌ همچون نویسنده ‌ای  که با کتاب‌هایش با خواننده ارتباط برقرار می‌کند، مسائلی را با تماشاگر در میان می‌گذارد و به این ترتیب نقش کارگردان به‌مراتب مهم‌تر از ستاره سینماست.

 

او البته اشاره کرده بود که هالیوود در دوران اوج خود مؤلفانی چون اورسن ولز، ساموئل فولر و جان فورد داشته است.

 

مارتین اسکورسیزی از دیداری که سال‌ها قبل با ساریس در خیابان چهل و دوم نیویورک داشته و طی آن در‌باره فیلم‌‌هایی که برای ساخت‌شان دنبال سرمایه‌گذار بوده صحبت کردند، می‌گوید: اندرو ساریس برای نسل جوان آن دوره کار مهمی انجام داد و به آنها یاد داد که سینمای آمریکا تنها کارخانه تولید فیلم نبوده بلکه سینماگران مؤلفی هم داشته که هنر واقعی را ارائه می‌کردند.

 

این منتقدان عمدتا شرایط مالی خوبی نداشتند اما درگیری‌های لفظی آنها همیشه مورد توجه علاقه‌مندان سینما بود تا جایی که روزنامه نیویورک‌تایمز در سال‌1971 دو صفحه کامل روزنامه را به جنگ لفظی سیمون و ساریس در مورد سینمای مؤلف و ارزش آن در سینمای روز اختصاص داد و ساریس در انتهای آن گفت‌وگو وقتی نتوانست سیمون را راضی به پذیرش نظرش کند آن جمله معروف را درباره او گفت: سیمون بزرگترین منتقد سینمایی قرن نوزدهم است!

 

اما رقابت اصلی ساریس با پالین‌کیل بود تا جایی که بعدها طرفداران این دو منتقد در مطبوعات، ساریسی‌ها و کیلی‌ها خوانده می‌شدند.

 

مبارز اسبق دنیای نقد فیلم این روزها آرام در آپارتمانش در نیویورک نشسته و به مجموعه کارهایش فکر می‌کند، به تمامی جدل‌های مطبوعاتی با رقبایش و یا بحث در مورد آخرین فیلم فلینی و کوبریک که گاهی تا نیمه شب به طول می‌انجامید.

 

زندگی او در دهه‌1960 عمدتا در سالن‌های تاریک سینما یا پشت میز کارش برای تایپ آخرین نقدها و پیشی‌گرفتن از رقبایش می‌گذشت.

 

ساریس که استاد سینما در دانشگاه کلمبیا و نویسنده کتاب سینمای آمریکاست به‌قدری در فرهنگ سینما مطالعه داشت که گاهی تصور می‌شد خود سازنده برخی از فیلم‌های مورد نقدش بوده.

 

او شیفته میزان‌سن و میزان ارتباط فیلم با تماشاگر بود. پالین‌کیل در مقابل معلومات دانشگاهی نداشت اما یک روشنفکر سینمایی بود و در نیویور‌کر سعی می‌کرد بیشتر به بعد بصری فیلم‌ها بپردازد و به کارکرد فرهنگی فیلم‌ها چندان اهمیتی نمی‌داد.

 

دشمنی این دو تا جایی شدت گرفت که وقتی در سال‌1969 ساریس با مولی هاسکل- یکی دیگر از منتقدان سینمایی- ازدواج کرد و پالین‌کیل را به مراسم عروسی دعوت کرد، کیل در جواب گفت: منتظر می‌مانم تا به عروسی دوم هاسکل بروم!

 

اما این دو در زمانی که منافع منتقدان سینمایی به‌طور کلی به خطر می‌افتاد و یا اینکه موقعیت منتقدان را در رسانه‌ها ضعیف احساس می‌کردند به‌خوبی از هم حمایت می‌کردند و گاهی هم مشترکا از یک کارگردان تمجید می‌کردند. جی هوبرمن، منتقد نشریه ویلج‌وویس با ذکر این نکته می‌گوید:

 

پالین و اندرو هر دو کارهای دپالما و اسکورسیزی را دوست داشتند.

 

ساریس در نشریه ویلج‌وویس در دهه‌1960 چهره‌ای منحصر به فرد بود. او یک‌سال تمام با کارگردان‌های موج نو سینمای فرانسه در کافه‌ها قهوه خورده و گپ زده بود و همین آشنایی‌اش باعث شد تا بعدا سردبیر نسخه انگلیسی کایه دو سینما شود.

 

خاطره مهم دیگر او تماشای بر باد رفته برای چهل و هشتمین بار و لذت بردن از بازی ویوین‌لی در بار چهل‌و‌هشتم به اندازه بار اول است. در دهه‌1960 ویلج وویس از معدود نشریاتی بود که جریان اصلی سینما را با تردید و شک دنبال می‌کرد و در عوض به اتفاقات سینمایی آن سال‌ها بعد دیگری می‌داد. ساریس درباره فیلم روانی هیچکاک نوشت:

 

آلفرد هیچکاک آوانگاردترین فیلمساز امروز آمریکاست و روانی در کنار تکرار فضای وحشت فیلم‌های قبلی او نقدی بر دنیای مدرن است که در آن احساس و انگیزه‌های بشری اهمیتی ندارند.

 

اینگونه نقدها باعث شد تا او به زعم برخی، یکی از ایدئولوگ‌های دنیای نقد فیلم باشد؛ شخصی که همچون پادشاهی که از قلعه‌اش در قرون وسطی دفاع می‌کند، تا آخرین لحظه از نقدها و نظراتش دفاع می‌کرد؛ هر چند که این نوشته‌ها همچون توصیفی که برای فیلم شب یک روز سخت داشت و آن را همشهری کین دنیای موزیکال نامید به مذاق بسیاری خوش نیاید. اما کنت جونز در سال‌2005 نقد جدید ساریس درباره ادیسه فضایی 2001 را پس از تماشای مجددش یکی از بزرگترین لحظات در تاریخ نقد فیلم تلقی کرد.

 

در سال‌1989 او ویلج وویس را ترک کرد و به نیویورک آبزرور رفت و تا ژوئن در آنجا مشغول به کار بود ولی این نشریه هم درگیر بحران مالی شد و به شکلی مؤدبانه عذر ساریس را خواست.

 

سردبیران نشریه به او گفته بودند که به شکل نامرتب نقدهایی برای نشریه بنویسد اما ساریس ترجیح داد که این کار را برای نشریه فیلم کامنت انجام دهد؛ هرچند که خودش اعتراف می‌کند به‌خوبی گذشته نمی‌نویسد.

 

او در پاسخ به این سؤال که آیا فیلمسازی بوده که نظرش بعدا درباره او تغییر کرده باشد می‌گوید: در بحث‌هایی که با تروفو داشتم او وادارم کرد بیشتر در مورد بیلی وایلدر فکر کنم و خوشبختانه این فرصت را داشتم که در نهایت از بیلی بابت نقدهایم عذر خواهی کنم.

 

جدیدترین مطالب سایت