اشعار زیبا از شمس تبریزی + غزلیات شمس تبریزی

مجموعه : شعر و ترانه
اشعار زیبا از شمس تبریزی + غزلیات شمس تبریزی

اشعار زیبا از شمس تبریزی

محمد بن علی بن ملک‌داد تبریزی ملقب به شمس‌الدین یا شمس تبریزی (زاده ۵۸۲ – درگذشته ۶۴۵ هجری قمری) از صوفیان ایرانی مسلمان مشهور سدهٔ هفتم هجری است. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده، مریدان گردآوری کرده‌اند که به نام «مقالات شمس تبریزی» معروف است.

 

شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می‌گذرانید و در یک جا قرار نمی‌گرفت، آنچنان که به روایت افلاکی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته‌است.»

 

اشعار زیبا و خاص از شمس تبریزی

 

هر چه آن خسرو کند شيرين کند

چون درخت تين که جمله تين کند

 

هر کجا خطبه بخواند بر دو ضد

همچو شير و شهدشان کابين کند

 

با دم او مي رود عين الحيات

مرده جان يابد چو او تلقين کند

 

مرغ جان ها با قفص ها برپرند

چونک بنده پروري آيين کند

 

عالمي بخشد به هر بنده جدا

کيست کو اندر دو عالم اين کند

 

گر به قعر چاه نام او بري

قعر چه را صدر عليين کند

 

من بر آنم که شکرريزي کنم

از شکر گر قسم من تعيين کند

 

کافري گر لاف عشق او زند

کفر او را جمله نور دين کند

 

خار عالم در ره عاشق نهاد

تا که جمله خار را نسرين کند

 

تو نمي داني که هر که مرغ اوست

از سعادت بيضه ها زرين کند

 

بس کنم زين پس نهان گويم دعا

کي نهان ماند چو شه آمين کند

 

اشعار زیبا از شمس تبریزی + غزلیات شمس تبریزی

غزلیات شمس تبریزی

 


حتما بخوانید:  اشعار مولانا درباره عشق و زندگی | شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند


 

میانِ باغ گلِ سرخ‌ های و هو دارد

که بو کنید دهان مرا چه بو دارد!

 

به باغ خود همه مستند، لیک نی چون گل

که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد

 

چو سال سالِ نشاط است و روز روزِ طرب

خُنک مرا و کسی را که عیش خو دارد

 

چرا مقیم نباشد، چو ما، به مجلسِ گل

کسی که ساقیِ باقیِّ ماهرو دارد؟

 

به باغ جمله شرابِ خدای می‌نوشند

در آن میانه کسی نیست کاو گلو دارد

 

عجایب‌اند درختانش، بکر و آبستن،

چو مریمی که نه معشوقه و نه شو دارد

 

هزار بار چمن را بسوخت و باز آراست

چه عشق دارد با ما، چه جست و جو دارد!

 

اشعار زیبا از شمس تبریزی + غزلیات شمس تبریزی

 منتخب اشعار شمس تبریزی

 

اندک اندک جمع مستان مي رسند

اندک اندک مي پرستان مي رسند

 

دلنوازان نازنازان در ره اند

گلعذاران از گلستان مي رسند

 

اندک اندک زين جهان هست و نيست

نيستان رفتند و هستان مي رسند

 

جمله دامن هاي پرزر همچو کان

از براي تنگدستان مي رسند

 

لاغران خسته از مرعاي عشق

فربهان و تندرستان مي رسند

 

جان پاکان چون شعاع آفتاب

از چنان بالا به پستان مي رسند

 

خرم آن باغي که بهر مريمان

ميوه هاي نو زمستان مي رسند

 

اصلشان لطفست و هم واگشت لطف

هم ز بستان سوي بستان مي رسند

 

اشعار زیبا از شمس تبریزی + غزلیات شمس تبریزی

 غزل های شمس تبریزی

 

دوست همان بِه که بلاکش بُوَد

عود همان بِه که در آتش بُوَد

 

جامِ جفا باشد دشوارخوار

چون ز کفِ دوست بود خوش بُوَد

 

زهر بنوش از قدحی کان قدح

از کرم و لطف مُنَقَّش بُوَد

 

عشق خليل است، درآ در ميان

غم مخور ار زيرِ تو آتش بُوَد

 

در خم چوگانش يکی گوی شو

تا که فلک زيرِ تو مفرش بُوَد

 

رقص‌کنان گوی اگر چه ز زخم

در غم و در کوب و کشاکش بُوَد

 

سابقِ ميدان بُوَد او لاجَرَم

قبله‌ی هر فارسِ مه وش بُوَد

 

جدیدترین مطالب سایت