اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

مجموعه : شعر و ترانه
اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

تعدادی از اشعار زیبای هوشنگ ابتهاج

مجموعه ای از بهترین شعرهای شاعر گیلانی امیر هوشنگ ابتهاج را در مطالب مختلف برای شما قرار دادیم. انیدواریم از این مجموعه نفیس لذت ببرید. امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی متخلص به (( ه. الف سایه )) در ششم اسفند ماه سال ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. او اولین فرزند فاطمه رفعت و میرزا آقا خان ابتهاج و یکی از چهار فرزند و تنها پسر خانواده بود .

 

عاشقانه ترین شعر هوشنگ ابتهاج

 

هوشنگ ابتهاج :

 ای عشق همه بهانه از توست
 من خامشم این ترانه از توست
 آن بانگ بلند صبحگاهی
 وین زمزمه ی شبانه از توست
 من انده خویش را ندانم
 این گریه ی بی بهانه از توست
 ای آتش جان پکبازان
 در خرمن من زبانه از توست
افسون شده ی تو را زبان نیست
 ور هست همه فسانه از توست
 کشتی مرا چه بیم دریا ؟
 توفان ز تو و کرانه از توست
 گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
 مست از تو ، شرابخانه از توست
 می را چه اثر به پیش چشمت ؟
 کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل ؟
رام است که تازیانه از توست
 من می گذرم خموش و گمنام
 آوازه ی جاودانه از توست
 چون سایه مرا ز خک برگیر
 کاینجا سر و آستانه از توست 

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

 

مهی که مزد وفای مرا جفا دانست

دلم هر آنچه جفا دید ازو وفا دانست

روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان 

چرا که آن گل خندان چنین روا دانست

صفای خاطر آیینه دار ما را باش

که هر چه دید غبار غمش صفا دانست

گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال

که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست

تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق

به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست

ز چشم سایه خدا را قدم دریغ مدار

که خاک راه تو را عین توتیا دانست

 

هوشنگ ابتهاج ( سایه )

 

 

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

اشعار زیبای هوشنگ ابتهاج

 

هوشنگ ابتهاج :

زين گونه‌ام كه در غم غربت شكيب نيست

گر سر كنم شكايت هجران غريب نيست

جانم بگير و صحبت جانانه‌ام ببخش

كز جان شكيب هست و ز جانان شكيب نيست

گم گشته‌ی ديار محبت كجا رود؟

نام حبيب هست و نشان حبيب نيست

عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد

ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست

در كار عشق او كه جهانیش مدعی است

اين شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست

جانا نصاب حسن تو حد كمال یافت

وین بخت بین كه از تو هنوزم نصیب نیست

گلبانگ سایه گوش كن ای سرو خوش خرام

كاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندليب نيست

 

* این شعر را محمد اصفهانی بصورت ترانه اجرا کرده است.

 

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

از اشعار دلنشین هوشنگ ابتهاج

 

مهی که مزد وفای مرا جفا دانست

دلم هر آنچه جفا دید ازو وفا دانست

روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان 

چرا که آن گل خندان چنین روا دانست

صفای خاطر آیینه دار ما را باش

که هر چه دید غبار غمش صفا دانست

گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال

که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست

تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق

به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست

ز چشم سایه خدا را قدم دریغ مدار

که خاک راه تو را عین توتیا دانست

هوشنگ ابتهاج ( سایه )

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

 

امروز
نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازيچه ایام دل آدمیان است…

 

هوشنگ ابتهاج

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

 

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت 

 

هوشنگ ابتهاج

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

اشعار کوتاه از هوشنگ ابتهاج

 

 

وه، چه شیرین است.
رنج بردن با فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی‌ بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگر باید
زندگانی را بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟

هوشنگ ابتهاج

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج
 

تا تو با منی زمانه با من است

بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ

شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان

هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست

شور گریه ی شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست

رقص و مستی و ترانه با من است

گفتمش مراد من به خنده گفت

لابه از تو و بهانه با من است

گفتمش من آن سمند سرکشم

خنده زد که تازیانه با من است

هر کسش گرفته دامن نیاز

ناز چشمش این میانه با من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید

شب خوشت که شب فسانه با من است

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

اشعار دلنشین از هوشنگ ابتهاج

 

چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
 وین آتش خندان را با صبح برانگیزم

گر سوختنم باید افروختنم باید
 ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم

 صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خک در آمیزم

چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
 صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم

برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم

 چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم

ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
 زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

هوشنگ ابتهاج

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

اشعار دلنشین از هوشنگ ابتهاج

 

دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
 محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم

 تاریک و تهی پشت و پس اینه ماندیم
 هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم

 

 خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امید سحری زین شب گوریم

 زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن
هر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم

 گنجی ست غم عشق که در زیر سرماست
 زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم

 با همت والا که برد منت فردوس ؟
از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم

 او پیل دمانی ست که پروای کسش نیست
 ماییم که در پای وی افتاده چو موریم

 آن روشن گویا به دل سوخته ی ماست
 ای سایه ! چرا در طلب آتش طوریم

 

ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

 

 

بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
 دیرن خانه غریبند ، غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
 جهان لانه ی او نیتس پی لانه بگردید
 یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
 قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
 یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
 ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
 یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
 به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید
 نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
 همین جاست ، همین جاس ، همه خانه بگردید
 نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
 به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
سرشکی که بر آن خک فشاندیم بن تک
 در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید
 چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
 پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
 بر آن عق بخندید که عشقش نپسندید
 در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
 درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
 اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
 کلید در امید اگر هست شمایید
 درین قفل کهن سنگ چچو دندانه بگردید
 رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
 به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
 تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
 گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

اشعار دلنشین از هوشنگ ابتهاج

 

زنده باش

چه فكر ميكني

كه بادبان شكسته، زورق به گل نشسته‌اي است زندگي

 در اين خراب ريخته

كه رنگ عافيت از او گريخته

به بن رسيده ، راه بسته ايست زندگي

 چه سهمناك بود سيل حادثه

كه همچو اژدها دهان گشود

زمين و آسمان ز هم گسيخت

ستاره خوشه خوشه ريخت

و آفتاب

در كبود دره ‌هاي آب  غرق شد

 هوا بد است

 تو با كدام باد ميروي

چه ابرتيره اي گرفته سينه تو را

كه با هزار سال بارش شبانه روز هم

 دل تو وا نمي شود

 تو از هزاره هاي دور آمدي

در اين درازناي خون فشان

به هرقدم نشان نقش پاي توست

در اين درشت ناي ديو لاخ

زهر طرف طنين گامهاي ره گشاي توست

بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ و نام

به خون نوشته نامه وفاي توست

به گوش بيستون هنوز

صداي تيشه‌هاي توست

 چه تازيانه ها كه با تن تو تاب عشق آزمود

چه دارها كه از تو گشت سربلند

زهي كه كوه قامت بلند عشق

كه استوار ماند در هجوم هر گزند

 نگاه كن هنوز ان بلند دور

آن سپيده آن شكوفه زار انفجار نور

كهرباي آرزوست

سپيده اي كه جان آدمي هماره در هواي اوست

به بوي يك نفس در ان زلال دم زدن

سزد اگر هزار باز بيفتي از نشيب راه و باز

رو نهي بدان فراز

 چه فكر ميكني

جهان چو ابگينه شكسته ايست

 كه سرو راست هم در او

شكسته مينمايد

چنان نشسته كوه

در كمين اين غروب تنگ

 كه راه

بسته مينمايدت

زمان بيكرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج

به پاي او دمي است اين درنگ درد و رنج

بسان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند

رونده باش

اميد هيچ معجزي ز مرده نيست

 زنده باش
 
 
هوشنگ ابتهاج

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

 

 

 تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

شعر تنگ غروب

یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته ی یک نفس
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس
صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
ای ایت امید به فریاد من برس
از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
ما را هوای چشمه ی خورشید در سر است
سهل است سایه گر برود سر در این هوس

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

شعر  افسانه خاموشی

چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی
مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی
ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش
به مستی ، بی خمارست این می نوشین اگر نوشی
سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی
نمی سنجد و می رنجند ازین زیبا سخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

شعر  قصه آفاق

دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند
سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند
دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند
خوش تر از نقش توام نیست در ایینه ی چشم
چشم بد دور ، زهی نقش و زهی نقش پسند
خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن
که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند
من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام
تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند
قصه ی عشق من آوازه به افلک رساند
همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند
سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود
اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

از بهترین های هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج :

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

درین سرای بی کسی اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی

ز بس که بال زد دلم به سینه در هوای تو
اگر دهان گشودمی کبوتری در آمدی

سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
به سان شعله کاشکی قلندری در آمدی

خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او
که هر نفس ز سینه اش سمندری در آمدی

یکی نبود ازین میان که تیر بر هدف زند
دریغ اگر کمان کشی دلاوری در آمدی

اگر به قصد خون من نبود دست غم چرا
از آستین عشق او چون خنجری در آمدی

فروخلید در دلم غمی که نیست مرهمش
اگر نه خار او بدی به نشتری در آمدی

شب سیاه اینه ز عکس آرزو تهی ست
چه بودی ار پری رخی ز چادری در آمدی

سرشک سایه یاوه شد درین کویر سوخته
اگر زمانه خواستی چه گوهری در آمدی

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

اشعار هوشنگ ابتهاج ( ه الف سایه )

 

 امیر هوشنگ ابتهاج :

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت

 که شکیب دل من دامن فریاد گرفت
 

آن که ایینه ی صبح و قدح لاله شکست
 

خک شب در دهن سوسن آزاد گرفت

آه از شوخی چشم تو ، که خونریز فلک
 

دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت
 

منم و شمع دل سوخته ، یارب مددی

که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
 

شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است

داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت

سایه ! مکشته ی عشقیم ، که این شیرین کار
 

مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت

 

اشعار امیر هوشنگ ابتهاج | گلچینی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

یکی از بهترین شعرهای هوشنگ ابتهاج

 

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟
ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟

بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را

ز بعد این همه تلخی که می کشد دل من
ببوسم آن لب شیرین جان فزای تو را

کِی ام مجال کنار تو دست خواهد داد
که غرق بوسه کنم باز دست و پای تو را

مباد روزی چشم من ای چراغ امید
که خالی از تو ببینم شبی سرای تو را

دل گرفته ی من کی چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هوای تو را

چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان
که هیچ کس نتواند گرفت جای تو را

ز روی خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
که هم عطای تو را دید و هم لقای تو را

سزای خوبی نو بر نیامد از دستم
زمانه نیز چه بد می دهد سزای تو را

به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
کنار سفره ی نان و پنیر و چای تو را

به پایداری آن عشق سربلندم قسم
که سایه ی تو به سر می برد وفای تو را

 از هوشنگ ابتهاج

 

جدیدترین مطالب سایت