اشعار زیبای شهادت حضرت رقیه (ع)

مجموعه : شعر و ترانه
اشعار زیبای شهادت حضرت رقیه (ع)

شعر زیبا برای تسلیت شهادت حضرت رقیه (س)

 

عمه زینب کو سر بابای من

 عمه زینب مونس شب های من

عمه زینب کو دُر والای من

 عمه زینب آن یل تنهای من

 

عمه زینب شد خرابه جای من

عمه زینب نالم از اعدای من

ای عمه کو بابم سالار بی آبم

ای عمه بی تابم همرنگ مهتابم

 

دارم دلی خون از فراق روی بابا

 در دیده و دل اشتیاق روی بابا

آتش گرفته جان من از درد دوری

بینم دوباره عمه طاق روی بابا

 

 در سینه دارم آرزوی دیدنش را

شوق رقیه گفتن و بوسیدنش را

 ای عمه زینب می شود آیا ببینم

یک بار دیگر در برم خندیدنش را

 

 عمه زینب کو دُر والای من

 عمه زینب آن یل تنهای من

عمه زینب کو سر بابای من

عمه زینب مونس شب های من

 

عمه بگو بابا بیاید در بر من

دست نوازش را کشد روی سر من

من تشنه ام من تشنة دیدار اویم

آید کنارم لحظه های آخر من

 

 ر هجر بابا روز و شب خونابه بارم

شوق دوباره دیدنش در سینه دارم

سیلی زده دشمن به رخسار کبودم

آید برایش جای سیلی می شمارم

 

عمه زینب کو دُر والای من

عمه زینب آن یل تنهای من

 عمه زینب کو سر بابای من

عمه زینب مونس شب های من

 

ای عمه کو بابم  سالار بی آبم

 ای عمه بی تابم همرنگ مهتابم

دارم هوایت ای پدر اما کجایی؟

باز آ کنارم ریشه کن بنما جدایی

 

روی لبم پیوسه نامت می برم من

بر درد تلخ بی کسی هایم دوایی

سوز عطش دیگر ندارم بر لبانم

اما جدایی برده از  جانم امانم

 

دیدم بخوابم لحظه ای رخساره اش را

بی او دگر در این جهانِ دون نمانم

عمه زینب کو دُر والای من

 عمه زینب آن یل تنهای من

 

عمه زینب کو سر بابای من

 عمه زینب مونس شب های من

بابا کجایی تا ببینی حال و روزم

 باران غم از ناله های سینه سوزم

 

هر لحظه گویم با خودم شاید بیاید

چشمان خود را دم به دم بر در بدوزم

این شرح ماتم قصة طفلی یتیم است

بر شانه های کوچکش داغی عظیم است

 

اشک رقیه آه شعر سروری شد

آوای غم در واژه های من سهیم است

عمه زینب کو دُر والای من

 عمه زینب آن یل تنهای من

عمه زینب کو سر بابای من

عمه زینب مونس شب های من

شاعر:محمدرضا سروری

 

اشعار زیبای شهادت حضرت رقیه (ع)

نوحه شهادت حضرت رقیه (س)

 

به خدا رقيه طاقت غم نداره فقط خدا رو داره

به كجا نهد سر او كه نداره چاره  فقط خدا رو داره

ز غم جدایی بارون اشك مي باره فقط خدا رو داره

فاطمه كوچك من رقيه

 

برده دل از اهل حرم به گَريه

گريه نمي افته ز لب هاي او

از ستم آل بني اميه

فقط خدا رو داره او كه پدر نداره

 

دخترك سه ساله بارون اشك مي باره

همه جا ياد رخ باباشه

اسم او روي دو تا لب هاشه

بلكه رخسارة زيباي پدر

 

توي اين شام سيه پيداشه

به خدا رقيه طاقت غم نداره فقط خدا رو داره

تو دلش شور عجيبي شده پا

يادش افتاده غم كرب و بلا

 

ياد اون لحظه تلخي كه پدر

از درِ خيمه او گشته جدا

فقط خدا رو داره او كه پدر نداره

دخترك سه ساله بارون اشك مي باره

 

به خدا تنگه دلش داغ پدر

اومده صبرش از اين غصه به سر

كه بيايد شايد پدر از راه سفر

كه بيايد شايد پدر از راه سفر

 

به خدا رقيه طاقت غم نداره فقط خدا رو داره

دختر معصومه بريده تابش

اومده بابا به ميون خوابش

گريه كنون كنج خرابه مونده

 

يكي بده بهرِ خدا جوابش

فقط خدا رو داره او كه پدر نداره

دخترك سه ساله بارون اشك مي باره

او كه بابا همة دنياشه

 

عشقشه ، آرزويِ فرداشه

بلكه با ديدن رخسار پدر

گُل خنده به لبونش واشه

به خدا رقيه طاقت غم نداره فقط خدا رو داره

 

مونده برجا روي گونه هاي او

اثر سيلي و شلّاق عدو

كي به داد دل زارش برسه

نه پدر مونده كنارش نه عمو

 

فقط خدا رو داره او كه پدر نداره

دخترك سه ساله بارون اشك مي باره

او كه دگر دل از جهان بريده

به كودكي زير عزا خميده

 

تاب جدايي به تنش نمونده

بار سفر با دل و جان خريده

به خدا رقيه طاقت غم نداره فقط خدا رو داره

او كه دگر دل از جهان بريده

 

به كودكي زير عزا خميده

تاب جدايي به تنش نمونده

بار سفر با دل و جان خريده

فقط خدا رو داره او كه پدر نداره

 

دخترك سه ساله بارون اشك مي باره

به خدا تنگه دلش داغ پدر

اومده صبرش از اين غصه به سر

كه بيايد شايد پدر از راه سفر

 

كه بيايد شايد پدر از راه سفر

به خدا رقيه طاقت غم نداره فقط خدا رو داره

او كه آغوش پدر مأواشه

باعث گريه اين شب هاشه

 

سروري ، داغ پدر گو كه چطور

در دل خسته اين گل جاشه

فقط خدا رو داره او كه پدر نداره

دخترك سه ساله بارون اشك مي باره

 

انگار از رفتن خود با خبره

ديگه فهميده كه وقت سفره

ذرّه اي دل تو دلش نيست كه نيست

لحظة ديدن روي پدره

به خدا رقيه طاقت غم نداره فقط خدا رو داره

شاعر : محمدرضا سروری

 

اشعار زیبای شهادت حضرت رقیه (ع)

شعر شهادت حضرت رقیه (س)

 

برتن من بود ای پدر جان نشانه

از طناب و رد کعب نی ، تازیانه

گویمت تو را از ظلم کوفیان

بعد تو شده کارم آه و فغــان

آه ، ببین گوشه معجـــــرم سوخت

آه  ، ببین بی تو بال و پرم سوخت

(( آه و واویلتا از غریبی ))

 

بین صحرا شبی من زناقه فتــادم

مادر تو در آن دم رسیـده به دادم

 زد صدا الا ای نور دیـــــــده ام

دخترم ببین من هم غمـدیده ام

آه ، که خاری به پایم نشـــــسته

آه ، زمین خورده ام دست بسته

(( آه و واویلتا از غریبی ))

 

جان بابا ببر دخترت راشبــــــــــانه

خسته ام من برای تو گیرم بهـــانه

روی من چو روی زهرا شد کبود

پاسخ نگــــاه من  سیـــــلی نبود

آه ببین صورتم گشته نیلی

رویم آزرده از ضرب سیلی

(( آه و واویلتا از غریبی ))

شاعر : رسول میثمی

 

جدیدترین مطالب سایت