شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

مجموعه : شعر و ترانه
شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار زیبا و عاشقانه عطار نیشابوری

بهترین و زیباترین اشعار عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و شاعر معاصر خانم زویا زاکاریان را در این مطلب بخوانید.

 

بیوگرافی کوتاه از عطار نیشابوری

عطار نیشابوری از عارفان و شاعران والامقام ادبیات پارسی است که در قرن 6 هجری می زیست. عطار نیشابوری درسال 540 هجری در نیشابور زاده شد. عطار داروسازی و داروشناسی را از پدرش آموخت ودر عرفان مرید شیخ یا سلسله خاصی از مشایخ تصوف نبود و بکار عطاری و درمان بیماران می‌پرداخت.

 

به گزارش تالاب وی علاقه‌ای به مدرسه و خانقاه نشان نمی‌داد و دوست داشت راه عرفان را از داروخانه پیدا کند علاوه بر این شغل عطاری خود عامل بی‌نیازی و بی‌رغبتی عطار به مدح‌گویی برای پادشاهان شد.

 

ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم

نام بلی چون بریم چون همه ی مست آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست

ما همه ی زان یک شراب مست الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت

ما همه ی زان جرعه دوست به دست آمدیم

ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت

ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم

خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک

ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم

دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت

گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم

گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق

اگرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

گزيده اي از اشعار عطار نیشابوری

ای هجر تو وصل جاوداني

اندوه تو عيش و شادماني
در عشق تو نيم ذره حسرت

خوشتر ز وصال جاوداني

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

بهترین شعر عطار

 

بي ياد حضور تو زماني

كفرست حديث زندگاني
صد جان و هزار دل نثارت

ان لحظه كه از درم براني

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعرهای زیبای عطار نیشابوری

كار دو جهان من برآيد

گر يك نفسم به خويش خواني
با خواندن و راندم چه كار است؟

خواه اين كن خواه ان؛ تو داني

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر زیبا و عاشقانه از عطار

 

گم شدم در خود چنان كز خويش ناپيدا شدم

شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم

 

سايه ای بودم ز اول بر زمين افتاده خوار

راست كان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدم

 

ز آمدن بس بي نشان و ز شدن بي خبر

گو بيا يك دم برآمد كامدم من يا شدم

نه، مپرس از من سخن زيرا كه چون پروانه ای

در فروغ شمع روي دوست ناپروا شدم

 

در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشي

لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم

چون همه ی تن مي بايست بودو كور گشت

اين عجايب بين كه چون بيناي نابينا شدم

 

خاك بر فرقم اگر يك ذره دارم آگهي

تا كجاست آنجا كه من سرگشته دل آنجا شدم

چون دل عطار بيرون ديدم از هردو جهان

من ز تأثير دل او بيدل و شيدا شدم

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

گر قهر كني سزاي آنم

ور لطف كني سزاي آني
صد دل بايد به هر زمانم

تا تو ببري به دلستاني

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار عطار نیشابوری

گر بر فكني نقاب از روي

جبريل شود به جان فشاني
كس نتواند جمال تو ديد

زيرا كه ز ديده بس نهاني

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری

نه نه، كه بجز تو كس نبيند

چون جمله تويي بدين عياني
در عشق تو گر بمرد عطار

شد زنده دايم از معاني

 

مجمعی کردند مرغان جهان

ان چه بودند آشکارا و نهان

جمله گفتند: «این زمان در روزگار

نیست خالی هیچ شهر از شهریار

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

 

یک دیگر را شاید ار یاری کنیم

پادشاهی را طلب کاری کنیم»
پس همه ی با جایگاهی می آمدند

سر به سر جویای شاهی آمدند

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

هد هد آشفته دل پر انتظار

در بین جمع آمد بیقرار
گفت: «ای مرغان منم بی هیچ ریب

هم برید1 حضرت2 و هم پیک غیب

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

پادشاه خویش را دانسته ام

چون روم تنها چو نتوانسته ام
لیک با من گر شما همره شوید

محرم ان شاه و ان درگه شوید

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

بهترین شعر زیبا و عاشقانه

هست ما را پادشاهی بی خلاف

در پس کوهی که هست ان کوه قاف3
نام او سیمرغ4 پادشاه طیور

او به ما نزدیک و ما زو دور دور

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار عطار نیشابوری

در حریم5 عزت است آرام او

نیست حد هر زبانی نام او
صد هزاران پرده دارد بیشتر

هم ز نور و هم ز ظلمت پیش تر

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار عطار نیشابوری

هیچ دانایی کمال او ندید

هیچ بینایی جمال او ندید
بس که خشکی بس که دریا بر ره است

تا نپنداری که راهی کوته است

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار عطار نیشابوری

شیرمردی باید این ره را شگرف

ز آنکه ره دور است و دریا ژرف ژرف،
جمله ي مرغان شدند ان جایگاه

بی قراری از عزت ان پادشاه

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار عطار نیشابوری

شوق او در جان ایشان کار کرد

هر یکی بی صبری بسیار کرد
عزم ره کردند ودر پیش آمدند

عاشق او، دشمن خویش آمدند

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار عطار نیشابوری

لیک چون بس ره دراز و دور بود

هر شخصی از رفتنش رنجور بود
اگرچه ره را بود هر یک کارساز

هر یکی عذری دگر گفتند باز

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار کوتاه از عطار نیشابوری

 

جمله ي مرغان چو بشنیدند حال

سر به سر کردند از هدهد سؤال
که:«ای سبق برده6 زما در رهبری

ختم کرده بهتری و مهتری

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

ما همه ی مشتی ضعیف و ناتوان

بی پر و بال و نه تن نه توان
کی رسیم آخر به سیمرغ رفیع

گر رسد از ما کسی باشد بدیع»

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

 

هدهد ان گه گفت: «ای بی حاصلان

عشق کی نیکو بود از بد دلان
ای گدایان چند از این بی حاصلی

راست ناید عاشقی و بد دلی

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

تو بدان کان گه که سیمرغ از نقاب

آشکارا کرد رخ چون آفتاب
سایه ي خود کرد بر عالم نثار

گشت چندین مرغ هر دم آشکار

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

صورت مرغان عالم سر به سر

سایه ي اوست این بدان ای بی خبر
دیده ي سیمرغ بین، گر نیستت

دل چو آیینه منور نیستت

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

چون همه ی مرغان شنودند این سخن

نیک پی بردند اسرار کهن
جمله با سیمرغ نسبت یافتند

لاجرم در سیر رغبت یافتند

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

زین سخن یکسر به ره باز آمدند

جمله هم درد و هم آواز آمدند
زو بپرسیدند: «ای استاد کار

چون دهیم آخر دراین ره دادکار؟

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار عطار نیشابوری

زان که نبود در چنین علمی مقام

از ضعیفان این روش هرگز تمام»
هدهد رهبر چنین گفت ان زمان

که: «ان که عاشق شد نیندیشد ز جان

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار عطار نیشابوری

چون دل تو دشمن جان آمده ست

جان برافشان ره به اتمام آمده ست
عشق رابا کفر و با ایمان چه کار

عاشقان را لحظه ای با جان چه کار

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

 

عاشق آتش بر همه ی خرمن زند

اره بر فرقش نهند او تن زند
درد و خون دل بباید عشق را

قصه ای مشکل باید عشق را»

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

چون شنودند این سخن مرغان همه ی

ان زمان گفتند ترک جان همه ی
برد سیمرغ از دل ایشان قرار

عشق در جانان یکی شد صد هزار

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

عزم ره کردند عزمی بس درست

ره سپردن را باستادند چست
جمله گفتند: «این زمان مارا به نقد8

پیشوایی باید اندر حل عقد9

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

قرعه افکندند بس لایق فتاد

قرعه شان بر هدهد عاشق فتاد
جمله وی را رهبر خود ساختند

گر همی فرمود سر می باختند

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار عطار نیشابوری

هدهد هادی چو آمد پهلوان

تاج بر فرقش نهادند ان زمان
صد هزاران مرغ در راه آمدند

سایه دان ماهی و ماه آمدند

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار عطار نیشابوری

چون پدید آمد سر وادی ز راه

النفیر10 از ان نفیر بر شد به ماه
هیبتی زان راه بر جان اوفتاد

آتشی در جان ایشان اوفتاد

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

جمله ي مرغان ز هول و بیم راه

بال و پر پُرخون برآوردند آه
راه میدیدند پایان ناپدید

درد میدیدند درمان ناپدید

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

و ان همه ی مرغان همه ی ان جایگاه

سر نهادند از سر حسرت به راه
سال‌ها رفتند در شیب و فراز

صرف شد در راهشان عمری دراز

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

آخر الامر از میان ان سپاه

کم کسی ره برد تا ان پیشگاه
باز بعضی بر سر کوه بلند

تشنه جان دادند در گرم و گزند

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

باز بعضی در بیابان را زتف آفتاب

گشت پرها سوخته دل ها کباب
باز بعضی در بیابان خشک لب

تشنه در گرما بمردند از تعب

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

باز بعضی ز آرزوی دانه ای

خویش را کشتند چون دیوانه ای
باز بعضی سخت رنجور آمدند

باز پس ماندند و مهجور آمدند

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

باز بعضی از عجایب هاي‌13 راه

باز استادند هم بر جایگاه
باز بعضی در تماشای طرب

تن فرو دادند فارغ از طلب

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان
شعر عطار

عاقبت از صد هزاران تا یکی

بیش نرسیدند ان جا ز اندکی
عالمی بر مرغ می بردند راه

بیش نرسیدند سی ان جایگاه

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان
شعر عطار

سی تن بی بال و پر، رنجور و مست

دل شکسته جان شده، تن غلط
حضرتی دیدند بی وصف و صفت

برتر از ادراک عقل و معرفت

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان
شعر عطار

رقعه يي15 بنهاد پیش ان همه ی

گفت: «برخوانید تا پایان همه ی»
چون نگه کردند ان سی مرغ زار

در خط ان رقعه ي پر اعتبار

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

هر چه ایشان کرده بودند ان همه ی

بود کرده نقش تا پایان همه ی
کرده و ناکرده ي دیرینه شان

پاک گشت و محو گشت از سینه شان

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار عطار نیشابوری

چون نگه کردند ان سی مرغ زود

بدون شک ان سیمرغ ان سی مرغ بود
خویش را دیدند سی مرغ تمام

بود خود سیمرغ سی مرغ تمام

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان
شعر عطار

چون به سوی سیمرغ کردندی نگاه

بود این سیمرغ این کاین جایگاه
ور به سوی خویش کردندی نظر

بود این سیمرغ ایشان ان دگر

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

ور نظر در هردو کردندی به هم

هردو یک سیمرغ بودی بیش و کم
بود این یک و ان یک بود این

در همه ی عالم کسی نشنود این

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان
شعر عطار

ان همه ی غرق تحیر ماندند

بی تفکر و ز تفکر ماندند
چون ندانستند هیچ از هیچ حال

بی زفان کردند از حضرت سؤال

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

بهترین شعرهای عاشقانه

کشف این سر قوی درخواستنند

حال مایی و تویی درخواستند
بی زفان آمد از ان حضرت خطاب

کاینه است این حضرت چون آفتاب

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

شعر عطار

هر که آید خویشتن بیند در او

جان و تن هم جان و تن بیند در او
محو او گشتند آخر بر دوام

سایه در خورسید گم شد و السلام
لاجرم اینجا سخن کوتاه شد

رهرو و رهبر نماند و راه شد

 


شعرهای عاشقانه زویا زاکاریان

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

به تو گفتم ؛ نگفتم؟

به تو گفتم منو عاشق کن دیوونه میشم…

منو از خونه آواره نكن بي خونه ميشم

به تو گفتم ؛ نگفتم؟

خطر كردي نترسيدي، منو دلداده كردي

تو كردي هرچي با اين ساكت افتاده كردي

ديگه از كوچه ي من راه برگشتن نداري

منم دوست و منم دشمن، كسي جز من نداري

به تو گفتم ؛ نگفتم؟

نگفتم دل من بي اعتباره

اگه عاشق بشه، پروا نداره

نميفهمه خطر، اين مرغ بي دل

قفس ميشكنه، ميره تا ستاره

به تو گفتم، نگفتم

به تو گفتم اگه مستم كني، مثل پرنده

ديگه از من نپرس، مستي عاشق چون و چنده

چنان دلسوخته ميزنم به اسمت زير آواز

كه آوازه من راه فرارت رو ببنده

به تو گفتم، نگفتم؟

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

متن ترانه هاي‌ زویا زاکاریان

 

میتونی بیشتر از این منو آزرده کنی

گل سرخ قلبمو، سرد و پژمرده کنی

میتونی خط بکشی، رو نشون و اسم من

از خودت دورم کنی،دور دور تا گم شدن

اما در خاطر تو،من موندگارم نازنین

تا غروب این زمین،تا طلوع واپسین

میتونی از یاد من،خودتو رها کنی

مثل گریه تو خودت،منو بی صدا کنی

میتونی دل بسپری،به فراموشیه من

رنگ حاشا بزنی،به غم تنها شدن

بیشتر از من چه کسی، تو رو دوست داشت و شناخت

چه کسی با سختیه،شب پاییز تو ساخت

می دونم پیشه همه ی، منو انکار میکنی

روشنی آیینه ام رو، تیره و تار میکنی

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار زیبا و عاشقانه زویا زاکاریان

 

من، خالی از عاطفه و خشم، خالی از خویشی و غربت

گیج و مبهوت بین بودن و نبودن

عشق،آخرین همسفر من، مثل تو منو رها کرد

حالا دستام موندن و تنهایی و من

ای دریغ از من که بیخود مثل تو گم شدم، گم شدم تو ظلمت تن

ای دریغ از تو که مثلِ عکس عشق، داد می‌زنی تو آینه من

آه، گریه‌امون هیچ، خنده‌امون هیچ، باخته و برنده‌امون هیچ

تنها آغوش تو موند، غیر از اون هیچ

ای، ای مثل من تک و تنها، دستمو بگیر که عمر رفت

همه ی چی تویی، زمین و آسمون هیچ

ای دریغ از من که بیخود مثل تو گم شدم، گم شدم تو ظلمت تن

ای دریغ از تو که مثل عکس عشق، داد می‌زنی تو آیینه من

آه

گریه‌امون هیچ

خنده‌امون هیچ

باخته و برنده‌امون هیچ

تنها آغوش تو موند

 

شعرهای عاشقانه و زیبا از عطار نیشابوری و زویا زاکاریان

اشعار زیبای زویا زاکاریان

 

گفتی برو گفتم به چشم، این بود کلام آخرین

گفتی خدا حافظ تو،گفتم همین؟ گفتی همین!

گریه نکردم پیش تو، با این که پر پر می زدم

با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم

بازی عشق تو رو جانانه باختم

مثل بازنده خوب مردانه باختم

همه ی ثروت من تحفه درویش

نفسم بود که به تو شاهانه باختم

لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود

برای مخفی کردن داغ دل ویرانه بود

من مات مات از بازی شطرنج عشق میامدم

شاه مهره دل رفته بود … من لاف بردن میزدم

قلعه دل، اسب غرور، لشکر تار و مار عشق

دادم با ناز رخ تو این همه ی یادگار عشق

گفتم ببر هرچی که هست، رغیب جلد چیره دست

گفتی تو مغروری هنوز، با فتح این همه ی شکست

با فتح این همه ی شکست،بازی عشق تو رو جانانه باختم

مثل بازنده خوب مردانه باختم

همه ی ثروت من تحفه درویش

نفسم بود که به تو شاهانه باختم

 

جدیدترین مطالب سایت