9 انشا با موضوع شانس | انشا درباره خوش شانسی

مجموعه : انشا
9 انشا با موضوع شانس | انشا درباره خوش شانسی

انشا با موضوع شانس

بهترین انشا با نتیجه گیری با موضوع شانس و اقبال را در اینجا بخوانید…با خواندن نمونه انشا هاي‌ زیر می‌توانید کمک بگیرید کـه یک انشای بهتر بنویسید و ایده برای انشای شانس را داشته باشید البته فقط کمک بگیرید و از کپی انشا بهتر اسـت خودداری کنید تا خلاقیت شـما از دست نرود.

 

9 نمونه انشای زیبا با موضوع شانس و خوش شانسی و بدشانسی

 

1- انشا با موضوع بدشانسی طنز تلخ

مرد ثروتمندی مباشر خودرا برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
ـ جرج از خانه چه خبر؟
ـ خبر خوشی ندارم قربان! سگ شـما مرد.
ـ سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
ـ پرخوری قربان!
ـ پرخوری؟ مگه چه غذایی بـه او دادید کـه تا این اندازه دوست داشت؟
ـ گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
ـ این همه ی گوشت اسب از کجا آوردید؟
ـ همه ی اسب‌هاي‌ پدرتان مردند قربان!
ـ چه گفتی؟ همه ی آن ها مردند؟
ـ بله قربان. همه ی آن ها از کار زیادی مردند.
ـ برای چه این قدر کار کردند؟
ـ برای این کـه آب بیاورند قربان!
ـ گفتی آب آب برای چه؟
ـ برای این کـه آتش را خاموش کنند قربان!
ـ کدام آتش را؟
ـ آه قربان! خانه پدر شـما سوخت و خاکستر شد.
ـ پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟
ـ فکر میکنم کـه شعله شمع باعث اینکار شد. قربان!
ـ گفتی شمع؟ کدام شمع؟
ـ شمع‌هایي کـه برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
ـ مادرم هم مرد؟
ـ بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان!
ـ کدام حادثه؟
ـ حادثه مرگ پدرتان قربان!
ـ پدرم هم مرد؟
ـ بله قربان. مرد بیچاره همین کـه آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
ـ کدام خبر را؟
ـ خبر های بدی قربان. بانک شـما ورشکست شد. اعتبار شـما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هر چه زودتر بـه شـما اطلاع بدهم قربان…

 

2- انشا با موضوع بدشانسی طنز تلخ

مرد ثروتمندی مباشر خودرا برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
ـ جرج از خانه چه خبر؟
ـ خبر خوشی ندارم قربان! سگ شـما مرد.
ـ سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
ـ پرخوری قربان!
ـ پرخوری؟ مگه چه غذایی بـه او دادید کـه تا این اندازه دوست داشت؟
ـ گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
ـ این همه ی گوشت اسب از کجا آوردید؟
ـ همه ی اسب‌هاي‌ پدرتان مردند قربان!
ـ چه گفتی؟ همه ی آن ها مردند؟
ـ بله قربان. همه ی آن ها از کار زیادی مردند.
ـ برای چه این قدر کار کردند؟
ـ برای این کـه آب بیاورند قربان!
ـ گفتی آب آب برای چه؟
ـ برای این کـه آتش را خاموش کنند قربان!
ـ کدام آتش را؟
ـ آه قربان! خانه پدر شـما سوخت و خاکستر شد.
ـ پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟
ـ فکر می کنم کـه شعله شمع باعث اینکار شد. قربان!
ـ گفتی شمع؟ کدام شمع؟
ـ شمع‌هایي کـه برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
ـ مادرم هم مرد؟
ـ بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان!
ـ کدام حادثه؟
ـ حادثه مرگ پدرتان قربان!
ـ پدرم هم مرد؟
ـ بله قربان. مرد بیچاره همین کـه آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
ـ کدام خبر را؟
ـ خبر های بدی قربان. بانک شـما ورشکست شد. اعتبار شـما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هر چه زودتر بـه شـما اطلاع بدهم قربان…

 

9 انشا با موضوع شانس | انشا درباره خوش شانسی

3- انشای درباره شانس به سبک حکایت و داستان

پیرمردی در روستا بود کـه یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد همه ی همسایه‌ها برای دلداری بـه خانه پیرمرد آمدند و گفتند:عجب بدشانسی آوردی کـه اسبت فرارکرد!
پیرمرد جواب داد: از کجا میدانید کـه این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی‌ام؟ همسایه‌ها با تعجب جواب دادند: خوب معلومه کـه این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود کـه اسب پیرمرد بـه همراه بیست اسب وحشی بـه خانه برگشت. اینبار همسایه‌ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی کـه اسبت بـه همراه بیست اسب دیگر بـه خانه بر گشت!
پیرمرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید کـه این از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی‌ام؟ همسایه‌ها با تعجب جواب دادند: خوب معلومه کـه این از خوش شانسیه!
فردای آن روز پسر پیرمرد در بین اسب‌هاي‌ وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه‌ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! کشاورز پیر گفت: از کجا می دانید کـه این از خوش‌شانسی من بوده یا از بدشانسی‌ام؟
 
وچند تا از همسایه‌ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه کـه از بد شانسیه تو بوده پیرمرد احمق!
چند روزبعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پیر بـه خاطر پای شکسته‌اش از اعزام معاف شد.
همسایه‌ها بار دیگر برای تبریک بـه خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی کـه پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا می دانید کـه این از شانس من بود؟

 

4- انشا خنده دار درباره بدشانسی

شانس یا بدشانسی همیشه هم آنقدرها بدون مقدمه سراغ انسان نمی آید. مانند حکایتی کـه از زمان‌هاي‌ قدیم نقل میکنند و آن درباره مرد جوانی اسـت کـه در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز بـه او گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را بـه تو خواهم داد. مرد قبول کرد، در طویله اولی کـه بزرگ ترین بود باز شد.
باور کردنی نبود بزرگ ترین و عصبانی‌ترین گاوی کـه در تمام عمرش دیده بود. گاو با زهر بـه زمین می‌کوبید و بـه طرف مرد جوان حمله برد. جوان خودرا کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله کـه کوچک تر بود باز شد. گاوی کوچک‌تر از قبلی کـه با سرعت حرکت کرد.
جوان پیش خودش گفت: منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچک تر اسـت و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانگونه کـه فکر میکرد ضعیف‌ترین و کوچکترین گاوی بود کـه در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد ودر موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد. اما از بدشانسی گاو دم نداشت.
 
از این انشا نتیجه میگیریم مرد جوان بهتر بود تکیه بر قانون احتمالات را کنار بگذارد و بـه این فکر کند کـه شانس چیز دیگری در برابرش گذاشته و وقتی کـه توان مقابله در خودش می دید، بـه تلاش دست بزند.

 

5- انشا درباره شانس با مقدمه و نتیجه گیری

در مورد شانس و اعتقاد آدم‌ها بـه بدشانس یا خوش‌شانس بودن افراد نظرات مختلفی دارند. نظر شخصی من درباره شانس این اسـت کـه هیچ وقت به طور قاطع نمی توان گفت کـه شخصی بسیار خوش‌شانس اسـت یا بسیار بدشانس اسـت چون هیچ چیز از آینده معلوم نیست و هر اتفاقی می تواند رخ بدهد کـه هیچ‌کس ازآن خبر ندارد و هیچ‌وقت نمیتوان با قاطعیت تمام بگوید کـه این اتفاق رخ می دهد یا نه کـه این کاملاً طبیعی اسـت چون همه ی چیز کاملاً شانسی اسـت و شانس یعنی همین!
بعضی از مردم نظراتی اشتباه درباره شانس دارند کـه اصلاً با عقل و منطق جور در نمی آید، مثل این کـه بگویید کسی کـه خیلی پولدار اسـت شانس زیادی داشته و خداوند شانسی او را پولدار کرده اسـت ولی این در بسیاری مواقع اشتباه اسـت. آن شخص پولی را کـه داشته با تلاش و کوشش خود بـه دست آورده اسـت، تلاش کرده و زحمت کشیده و نه شانسی. البته گاهی برخی اتفاق‌ها در زندگی رخ میدهد کـه اسم آنرا فقط شانس میتوان گذاشت.
من خیلی از وقت‌ها بـه این پدیده اعتقاد پیدا میکنم، مثلا یکبار وقت امتحان‌ها کـه همه ی بخش‌ها را نخوانده‌ایم، یکدفعه سوالات امتحان ازآن بخش‌هایي هستند کـه خوانده بودیم و یا یکدفعه یک نفر سوالی را از دبیر می‌پرسد کـه جوابش بـه من کمک می کند و آن جاست کـه می گویم شانس با من یار بوده اسـت.
یا این کـه وقتی امتحانم یا کاری کـه میخواهم انجام بدهم را درست و حسابی از پسش برنمی‌آیم می گویم شانس نیاوردم یا شانس نداشتم… ولی خوب کـه فکر میکنم بـه این نتیجه می رسم کـه شانس پدیده درونی اسـت و بـه افکار مثبت و منفی خود انسان هم بستگی دارد و این کـه میگوییم شانس آوردیم یا نه مربوط بـه همین افکار ماست. با مثبت‌اندیشی شانس‌هاي‌ خوب بـه سمت ما جذب می شوند.
بعضی وقت‌ها هم بدشانسی را دلیل اتفاقات روزمره میدانیم مثلا وقتی کسی تصادف می کند و اتفاقی خطرناک برایش می‌افتد می گوییم این اتفاق شانس بدش بوده ولی نمی گوییم کـه اگر آن شخص احتیاط کرده بود شاید این اتفاق برایش نمی‌افتاد.
با همه ی این احوال بعضی وقت‌ها هم اتفاقاتی رخ میدهند کـه خارج از اختیار ماست و اصلاً انتظارشان را نداریم مثلا برنده شدن خودرو ۲۰۰ میلیونی دریک قرعه‌کشی بزرگ. البته دراین قضیه باز می شود گفت خودش هم تلاش کرده و حساب باز کرده اسـت و بستگی بـه افکار و تلاش انسان دارد.
 
 
اما آخر افراد زیادی حساب باز می کنند و هرچقدر هم بتوانم مثبت فکر کنم و بگویم من برنده می شوم یقیناً برنده نمی شوم و این خودش میتواند یک شانس باشد.
در نتیجه بهترین برخورد با پدیده شانس این اسـت کـه آنرا قبول داشته باشیم اما خیلی هم فکر خودمان را درگیر آن نکنیم. خودشانسی یا بدشانسی گاهی بـه افکار ما بستگی دارد.

 

9 انشا با موضوع شانس | انشا درباره خوش شانسی

6- انشا درمورد شانس در زندگی انسان

گاهى تو زندگى انقدر همه ی چى بهم ميريزه کـه صرفا اکتفا ميکنى بـه اينکه بشينى و نگاه کنى بـه گذر ايام و اتفاقات بدتر از قبلى انگار کـه هيچى سر جاى خودش نيست واقعا دلگير نيست!؟

 

گاهى انقدر غرق بشى تو مشکلاتت کـه واکنشت بـه اتفاق جديدتر خنده باشه!؟ يه موقعى کـه سردر گمى و نميدونى ديگه بايد چيکار کنى يه روزاى کـه از زمين و زمان برات ميباره يهو يه جرقه يه اتفاق خوب يکى از مشکلاتت بـه شيوه عجيبى حل ميشه اولين واکنش ذهن بـه اين اتفاق شانسه!

 

ولى واقعا شانس بود!؟

گاهى همه ی چيز انقدر جادويي ميشه کـه حس ميکنى سوپر منى و خدا اين موهبت رو بهت داده کـه خودت ازش خبر ندارى و هيچ جوره نميشه توضيحش داد،

فقط شانسه کـه ميتونه اين موضوع رو حتى جالب تر هم بکنه ؛ براى همه ی اتفاق افتاده و خواهد افتاد نميتونم بگم کـه اين قضيه رو قبول دارم يا نه، چون ذهن من هم عادت کرده بـه تکرارش.

 

حتى اگه بگم غلطه گاهى با خودم تکرارش  ميکنم ولى از اين قضيه رو من بـه اينجا ختم نميکنم گاهى تلاشم اينکه وسط اين همه ی گيرو گرفتارى از اين طريق جادوى استفاده کنم براى برنده شدن .

 

مثلا اگه تو راه مدرسه جلو چند نفر افتادم و بهم خنديد تهش ميگم شانس آوردم ؛ هيچکدوم رو نميشناسم و ديگه قرار نيست منو ببينن. اونا هم شانس اوردن امروز همچين صحنه خنده دارى رو ديدن يکم  دلشون شاد شد .

 

اگه ده تومن پول گم کنم ميگم شانس اوردم ۲۰تومن نبود. اگه انگشتم بشکنه ميگم خوبه دستم نشکست. اگه ۱۰بگيرم تو امتحان ميگم خوبه ۹نشد. اگه پام شکست ميگم خوبه کمرم نشکست.

 

اگه گوشم نشنوه ميگم اين اپشن انسان کـه از هرچى دوتا داره خوبه، يکى ديگه هست ..

اگر چشم نديد ميگم ببينم کـه چى بشه اين همه ی مردم زشت ريختن صداشون کافيه و و و ….تا اينجا کـه رسيد يجوراى هيچى ازم نمونده و احتمالا من مردم.

 

اما بهترين شانس زندگى من اين بوده کـه چند سالى زندگى کردم ؛ بدون اينکه غصه چيزى رو بخورم و ذهنم در آرامش بوده اين برا خيلى ها چيز بى ارزشيه شايد هم اکنون بخنيد بـه اين حرف، اما تمام کسانى کـه هرروز باهاشون سر کار داريد تقريبا ۱/۵اين مشکلات رو دارن ؛ و مدام استرس دارن و نميتونن آسان باشن اگه اون يه درصد مشکل رو هم نداشته باشيد، اما در ارامش نباشيد زندگى کـه داريد مفت گرونه .

 

حتى اگه بـه شانس اعتقادى نداريد گاهى زندگى رو براى خودتون آسان تر کنيد..

 

7- انشا با موضوع شانس

مقدمه:خیلی از ما آدم ها  بـه کلمه ایی بـه اسم شانس در زندگی اعتقاد داریم و خیلی از ما ادم ها آن را تنه تصورات ذهنی خود می پنداریم و آن را تنها یک اسم تلقی می‌کنیم.

 

تنه ي انشا:همیشه گفته اند شانس تنها یک بار در خانه را می کوبد،این خود ما هستیم کـه با انتخاب آن خودرا خوشبخت می‌کنیم و با رد آن فرصت هاي‌ خوب را از دست میدهیم.شانس همان معنی فرصت را می دهد زیرا کـه در زندگی ما فرصت هاي‌ خوب و عالی کمی رو بـه رویمان قرار میگیرد و ما باید با بیشترین دقت آن را انتخا ب کنیم و آن را از دست ندهیم.

 

اما همه ی ي این فرصت ها یک ریسک بزرگ نیز بهحساب می‌آیند زیرا کـه اگر در آن درست پیش برویم ،اصطلاحا خوش شانسی اوردیم اما تنها یک لغزش و یک اشتباه کوچک در آن موجب بد شانسی میز شود و امکان دارد با همین اتفاق کل زندگیمان  را از دست بدهیم.

 

شانس خوب یا شانس بد داشتن تنها تصورذهنی اشتباهی اسـت کـه در ذهن خیلی از ما انسانها وجوددارد.انسان همیشه می تواند خوش شانس باشد و این تنها بـه هوش و درایت خود  او  بستگی دارد کـه کدام یک از فرصت اي زندگی را هوشمندانه انتخاب کند ودر آن پیش برود.انسانی همیشه بدشانس اسـت کـه فرصت هاي‌ زندگیش را دائم  و پشت سرهم از دست بدهد و بـه امید فردا هایي بهتر زندگی کند.همین فرصت ها هستند کـه فردای ما را رقم می‌زنند. با یکجا نشستن و تلاش نکردن یقیناً بد شانس ترین انسان روی کره ي زمین می‌شویم.

 

نتیجه گیری:زندگی فراز و نشیب هاي‌ زیادی دارد. کسی دراین زندگی موفق خواهد بود کـه از این فراز و نشیب ها درس و تجربه بگیرد ودر مسیر زندگی گام بردارد.

 

9 انشا با موضوع شانس | انشا درباره خوش شانسی

8- از بس این جمله را میگویی کلافه ام کرده ای.

عادت کرده اي بعد هر اتفاق ناخوشایند بگویی چقدر بدشانس بودم هستم و خواهم بود.میگویی من اگر تلاش کنم ،می کنم و خواهم کرد،بـه جایی نمیرسم نرسیدم و نخواهم رسید.چون بدشانسم اما تو کله پوکی بیش نیستی.چرا اینقدر خودت را بدشانس میدانی؟

مشکل از آنجایی شروع می شود کـه با دیدگاهی ضعیف و نامناسب بـه هر اتفاق نگاه می کني.کله پوکی یعنی علت را پیدا می کني،راه چاره را هم میدانی،اما آن قدر غرور داری کـه تقصیر را گردن شانس بیچاره می‌اندزی.

 

کاری کردی کـه شانس هم بـه خود بدشانس می گوید.مشکل هاي‌ تو ربطی بـه شانس ندارند.
از میان تمام کهکشان ها ما در کهکشان راه شیری هستیم،از بین منظومه ها منظومه ما شمسی اسـت.

 

از تمام سیارات ما در سیاره زمین زندگی می‌کنیم.بـه این ترتیب تا بـه خود برسیم باید قاره ها ؛ کشور ها،شهر ها و … را طی کنیم.در بین تمام کار هایت دریک کار مشکلی پیش می‌آید کـه این مشکل در دنیای ما آن قدر کوچک کوچک کوچک اسـت کـه با دیدگاه و بینش درست اصلا دیده نمی‌شود.
اما توی کله پوک همان مشکل کوچک کوچک کوچک را سه برابر کهشانمان بزرگ میکنی!

دیدگاهت را عوض کن.یادت باشد دیدگاه درست تنها مثبت نیست.گاهی اوقات دیدگاه درست منفی اسـت و نادرست مثبت باید بگویم دیدگاه درست مثبت و منفی هردو نیازند:

یکی هواپیما را میسازد و دیگری چتر نجات را دوست عزیز،باید با دیدگاه مثبت و منفی درست بـه مشکلات نگاه کنی.کله پوکی را کنار بگذارری و شانس بیچاره و بدبختی کـه گیر تو افتاده را خوشبخت کنی.حالا اگر جرعت داری باز بگو من بدشانسم!

 

پایان انشای شانس – اگر شـما نیز انشای متفاوتی دارید در قسمت نظرات برای ما ارسال کنید

 

9- انشا درباره شانس من

شانس و اعتقاد ادم ها بـه بد شانس یا خوش شانس بودن نظر شخصی من درباره ي شانس این اسـت کـه هیچ وقت بـه طور قاطع نمیتوان گفت کـه شخصی بسیار خوش شانس اسـت یا بسیار بد شانس اسـت

چون هیچ چیز از اینده معلوم نیست و هر اتفاقی میتواند رخ بدهد کـه هیچکس هم از آن خبر ندارد و هیچ وقت نمی‌تواند با قاطعیت تمام بگوید کـه این اتفاق رخ میدهد یا نه کـه این کاملا طبیعی اسـت چون همه ی چیز کاملا شانسی اسـت بعضی از مردم نظر کاملا اشتباه و غلطی راجب شانس دارند کـه اصلا با عقل و منطق جور در نمی اید مثل این کـه بگویید کسی کـه خیلی پولدار اسـت شانس زیادی داشته و خداوند شانسی او را پولدار کرده اسـت ولی این کاملا اشتباه اسـت آن شخص حتماً پول و مقامی را کـه داشته با تلاش و کوشش خود بـه دست اورده اسـت

نه شانسی و همچنین این بسیار نادرست اسـت کـه فکر بکنیم کار هاي‌ خدا شانسی اسـت و برای خوش شانس ها اسـت در کار خدا فقط حکمت و بخشش راه دارد نه چیز دیگری پس هیچ وقت فکر نکنید خدا بـه ادم هاي‌ خوش شانس لطف دارد.

 

درپایان می‌توانید از نشای هاي‌ زیبای دگیر با موضوعات دیگر در پایین دیدن نمایید.

جدیدترین مطالب سایت