داستان هاي مثنوي «پيامبر ماه»

مجموعه : داستان جالب
داستان هاي مثنوي «پيامبر ماه»

حکایت مثنوی معنوی «پيامبر ماه»

 این داستان که دارای پند اخلاقی زیادی هست را برای شما عزیزان قرار داده ایم گله‌ای از فيل ها گاه گاه بر سر چشمة زلالي جمع مي‌شدند و آنجا مي‌خوابيدند. حيوانات ديگر از ترس فرار مي‌كردند و مدتها تشنه مي‌ماندند. روزي خرگوش زيركي چاره انديشي كرد و حيله‌ا‌ی بكار بست. برخاست و پيش فيلها رفت.

 

فرياد كشيد كه : ای شاه فيلان ! من فرستاده و پيامبر ماه تابانم. ماه به شما پيغام داد كه اين چشمه مال من هست و شما حق نداريد بر سر چشمه جمع شويد. اگر از اين ببعد كنار چشمه جمع شويد شما را به مجازات سختي گرفتار خواهم كرد. نشان راستي گفتارم اين هست كه اگر خرطوم خود را در آب چشمه بزنيد ماه آشفته خواهد شد. و بدانيد كه اين نشانه درست در شب چهاردهم ماه پديدار خواهد شد.

 

پادشاه فيلان در شب چهاردهم ماه با گروه زيادي از فيلان بر سر چشمه حاضر شدند تا ببينند حرف خرگوش درست هست يا نه؟ همين كه پادشاه خرطوم خود را به آب زد تصوير ماه در آب به لرزش در آمد و آشفته شد. شاه پيلان فهميد كه حرفهاي خرگوش درست هست. از ترس پا پس كشيد و بقية فيلها به دنبال او از چشمه دور شدند.

جدیدترین مطالب سایت