داستان برای کودکان

مجموعه : داستان جالب
داستان برای کودکان

داستان جالب و خواندنی برای کودکان

 

نمی دانم برگ ریزان و برف ریزان های  آذربایجان را تجربه کرده اید یا نه

ساعت 7 صبح، چهره خواب آلود کودکانه، سختی ترک لحاف های پشمی گرم، صبحانه نیم و نصفه خورده یا نخورده و کوله ای از مشق های نوشته شده یا نشده و بعد ترک خانه

 

گام به گام، هوای سرد، خاطره گرمی خانه را می ربود

 

سنگ فراش ها را می شمردم

 

داستان برای کودکان

تیرهای چراغ برق

 

چهار راه ها

و در رویای زمانی که بزرگ خواهم شد می غلتیدم تا یخ زدگی گونه هایم فراموش شود

 

نصف مسیر مدرسه را که پیش می رفتم، دیگر شمارش سنگ فرش ها و تیر ها و غلتیدن در رویاها توان تحمل سرما را نمی داد ..

 

 و شروع به رویا پردازی در مورد بخاری مدرسه می کردم

 

و دیدن بچه ها و گرم شدن در کنار بخاری

 

و نیمه راه نیز، اینچنین با سرما در جنگ بودم

 

و هر روز اینچنین یک گام به بزرگ شدن نزدیک می شدم …

 

می گویم آخر آن کرد کودکان نازنین پیرانشهری

 

مگر چیزی می خواستند جز گرمی آتشی که سرما از تن شان بیرون بیاورد

 

و گوش های سرخ و گون های یخ زده شان را نرم نرمک گرمایی دهد

 

تا بتوانند پشت میزهای زمخت و پنجرهای بی رنگ مدرسه های دیوار فروریخته شان آینده شان را نقاشی کنند

 

و اکنون نمی دانم من

 

آنان شان که زنده اند چگونه با صورت های چروکیده و سوخته می خواهند در مسیر مدرسه در رویاهای خود بغلتند

 

و آنان که مرده اند به کدامین گناه ؟

 

جدیدترین مطالب سایت