داستان جالب خواستگاری جوان زشت

مجموعه : داستان جالب
داستان جالب خواستگاری جوان زشت

داستان جالب خواستگاری موسی مندلسون

 

برا ازدواج یک شرط لازم هست این هست که باید دقت داشت دخترها از گوش عاشق میشوند و پسر ها از چشم!!

 

 موسی مندلسون Moses Mendelssohn، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود.

قدّي بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.

موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار خوشگل و دوست داشتنی داشت.

 

موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی دختر جوان از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.

زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای مصاحبه با او بهرهگیری کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد.

 

موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید :

– آیا می‌دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته میشود؟

 

دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت :

– بله، شما چه عقیده اي دارید؟

– من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می‌کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به جهان آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت: «همسر تو گوژپشت خواهد بود»

 

درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:

 

«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه هست. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی هست به او عطا کن» دختر سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه اي بر خود لرزید. او سال هاي سال همسر فداکار موسی مندلسون بود!

 

نتیجه اخلاقی :

دخترها از گوش عاشق میشوند و پسر ها از چشم!!

 

جدیدترین مطالب سایت