داستان جالب شاعر پررو

مجموعه : داستان جالب
داستان جالب شاعر پررو

داستان جالب شاعر پررو، داستانی خواندنی و معنی دار

 

شاعری در ستایش خواجه ای بخیل قصیده ای گفت و برایش خواند اما هیچ پاداشی دریافت نکرد. یک هفته صبر کرد و باز هم خبری نشد. قطعه ای سرود که در آن تقاضای خود را به صراحت گفته بود اما خواجه توجهی نکرد. پس از چند روز خواجه را در شعری دیگر نکوهش کرد؛ اما باز هم اعتنایی نکرد. شاعر رفت و بر درخانه خواجه نشست.

 

خواجه بیرون آمد و او را دید که با آرامش خاطر نشسته است، گفت: ای بی حیا! ستایش کردی، تقاضا کردی و سپس نکوهش کردی، هیچ فایده ای نداشت دیگر به چه امیدی در اینجا نشسته ای؟ شاعر گفت: به امید اینکه بمیری و مرثیه ای هم برایت بگویم! خواجه خندید و پاداشی نیکو به او بخشید.

 

منبع : تبیان

 

داستان خواندنی توریست پولدار

داستان جالب گفتن راز به دیگران

داستان غمگین و زیبا اثر حسین پناهی

 

جدیدترین مطالب سایت