داستان سرقت از کشتی

مجموعه : داستان جالب
داستان سرقت از کشتی

خلاصه داستان سرقت از کشتی

در يككشتي مبلغ 300 هزار دلار مورد سرقت قرار مي گيرد. اين مبلغ از طرف يك شركت كشتيراني امريكايي به اين كشتي سپرده شده بود تا در يكي از بنادر امريكاي لاتين تحويل شود.

 

هاگن، مامور امنيتي، براي بررسي اين قضيه به اسكله مي رود و وارد كشتي مي شود. هاگن در گفتگو با ناخدا دوم هارپر و حسابدار كشتي، فينلي، درمي يابد كه سارق با قايق موتوري وارد كشتي شده و در حالي كه چاقويي در دست داشته و صورتش را پوشانده بود، وارد دفتر حسابدار شده و با تهديد او را وادار كرده مبلغ 300 هزار دلار را از گاوصندوق به وي بدهد. ضمنا بنا به گفته آنها سارق كر و لال بوده و خواسته هايش را روي كاغذي نوشته و آن را جلوي حسابدار گرفته است.

 

پايان ماجرا را بخوانيد.

 

هاگن بعد از مكثي كوتاه گفت: درباره ملواني كه كنار در ورودي نگهباني مي دهد، چه مي دانيد؟

 
 

فينلي، حسابدار كشتي گفت: چيز زيادي نمي دانم. تازه چند روز است كه به كشتي ما آمده. اسمش اشتورگيس است. ناخد دوم مي گفت پليس ها مطلب به درد خوري از او به دست نياورده اند.

 
 

هاگن گفت: شايد من خوش شانس تر باشم.

 
 

بعد به طرف در ورودي كه جايگاه نگهبان آنجا قرار داشت، رفت. نگهبان اشتورگيس روي نيمكتي نشسته بود و راديو گوش مي داد. نگاهش را به قسمت انتهايي كشتي دوخته بود.

 
 

وقتي هاگن به او نزديك شد نگهبان نگاهي به دور و بر خود انداخت و بلند شد. او جواني بود قوي جثه، كوتاه قد، حدودا 20 ساله با موهاي نسبتا بلند و خرمايي رنگ. لباسي مندرس و خاكي رنگ كه با تكه پارچه هاي جين وصله پينه شده بود به تن داشت.

 
 

هاگن پرسيد: هنگام وقوع سرقت شما كجا بوديد؟

 
 

اشتورگيس پاسخ داد: مثل حالا همين جا بودم و اشاره اي به راديويش كرد و ادامه داد: داشتم موسيقي گوش مي كردم.

 
 

پس صداي قايق موتوري را شنيديد؟

 
 

اشتورگيس حرف او را تاييد كرد و گفت: قايق از سمت اسكله دور زد و خلاف جهت جريان آب حركت كرد من متوجه نشده بودم كه اين قايق در حال فرار است، تا اين كه ناخدا دوم سراسيمه آمد و گفت: كشتي مورد سرقت واقع شده است.

 
 

سارق احتمالا براي اين كار همدستي هم داشته كه كمكش كند تا روي عرشه بيايد و طناب ببندد يا نردباني به نرده هاي دور عرشه تكيه دهد و از آن بالا بيايد. اين دور و برها چيز مشكوكي نديده اي؟

 
 

اشتورگيس با حالتي رنجيده خاطر، جواب داد: اين سوالات را پليس هم از من كرد. با اين لحن، شما انگار مي خواهيد به من بگوييدكه من همدستش بوده ام. اما هر كدام از خدمه كشتي مي توانسته شريك او باشد. همان طور كه به پليس گفتم اين ماجرا هيچ ربطي به من ندارد.

 
 

شما كارمند جديد هستيد؟

 
 
داستان سرقت از کشتی
 

اشتورگيس با لحن تندي جواب داد: بله، تازه بعد از 4 ماه كار بدون حقوق فهميدم كه اين آخرين سفر اين كشتي است.

 
 

هاگن چند ثانيه اي به فكر فرورفت و بعد دوباره به اتاق ناخدا دوم برگشت. هارپر هنوز مشغول مرتب كردن كارت ها بود. مثل دفعه قبل با نگراني رو به هاگن كرد.

 
 

هاگن گفت: اگر هنوز سر پيشنهادتان براي صرف قهوه هستيد، بايد بگويم كه خيلي متشكر مي شوم اگر لطف كنيد.

 
 

باعث افتخارم است كه در خدمت شما باشم.

 
 

هاگن همراه هارپر به اتاقي كه سكان كشتي در آن قرار داشت، رفت و مشغول خوردن قهوه شد.

 
 

هارپر پرسيد: حسابدار بيدار بود؟

 
 

بله و توضيحاتش را نيز شنيدم. بعد پيش نگهبان اشتورگيس رفتم و از او شنيدم كه اين آخرين سفر اين كشتي است.

 
 

هارپر با ناراحتي حرف او را تاييد كرد و گفت: ما هم تازه ديروز بعدازظهر مطلع شديم.

 
 

آهي كشيد و ادامه داد: همه اش به خاطر ركود اقتصادي است.

 
 

به اين ترتيب اميدوارم بتوانيد پول هايي را كه از دست داديد دوباره به كشتي برگردانيد. هاگن سپس حالي كه قهوه اش را مي نوشيد، گفت: فكر مي كنم مي توانم حدس بزنم كه چه اتفاقي افتاده است، يا بهتر بگويم چه اتفاقي نيفتاده است. با توجه به تجربه هاي قبلي اين امر برايم مسلم و واضح است كه كار خود حسابدار بايد باشد. او همراه شخص ديگري نقشه اين سرقت را كشيدند و بعد اين داستان ها را سر هم كردند.

 
 

هارپر پرسيد: واقعا فكر مي كنيد اين طور بوده باشد؟

 
 

اما حالت هاي فينلي كاملا واقعي به نظر مي رسد.

 
 

هارپر گفت: شايد نقشش را خوب بازي مي كند.

 
 

سوال اينجاست كه چرا بايد او يك داستان عجيب و باور نكردني را سرهم كند كه در آن يك آدم گنگ نقش يك سارق را بازي كند؟

 
 

هارپر گفت: شايد دقيقا به اين دليل غيرمحتمل به نظر مي رسد كه او توانسته چنين داستان عجيب و غريبي را سرهم كرده باشد.

 
 

اما چرا بايد آن سارق كر و لال به او حكم كرده باشد تا 10 دقيقه بعد از رفتن وي دفتر كارش را ترك نكند و همانجا بماند. در حالي كه دو يا سه دقيقه كفايت مي كرده تا قايق موتوري از كشتي دور شود؟

 
 

هارپر شانه هايش را بالا انداخت و گفت: شايد آقاي فينلي در اين مورد اشتباه مي كند. اگر فرض را بر اين بگذاريم كه سرقت به همان شكلي كه حسابدار توصيفش مي كند اتفاق افتاده پس قطعا سارق كسي را داشته كه كمكش كند تا از قايق وارد كشتي شود. شايد هم اين شخص موقعي كه اوضاع مساعد بوده از كشتي به سارق كه سوار قايق موتوري بوده علامت داده است. من به اشتورگيس نگهبان مشكوكم.

 
 

حق هم داريد. او ملوان جديد كشتي است. شايد دستش با سارق توي يك كاسه باشد، شايد هم بابت علامت دادن به قايق موتوري از سارق رشوه گرفته باشد.

 
 

هاگن گفت: او 2 روز پيش به كشتي آمده، يعني قبل از اين كه مشخص بشود كه آن پول از بانك به كشتي منتقل خواهد شد. بنابراين نمي توانسته به خاطر قضيه سرقت ماموريت ورود به اين كشتي را دريافت كرده باشد.

 
 

اما ممكن است ديروز بعدازظهر كسي با او تماس برقرار كرده و او را تطميع كرده است. حتي ممكن است براي سارق، ماسك، دستكش و چاقو تهيه كرده باشد.

 
 

هارپر با هيجان گفت: اين هم مي تواند دليلي باشد براي اين كه چر سارق 10 دقيقه فرصت مي خواسته تا فرار كند. لابد مي خواسته وسايل را به اشتورگيس برگرداند.

 
 

حتي در آن صورت هم 10 دقيقه وقت لازم نبود. وقتي از اشتورگيس درباره قايق موتوري سوال كردم او گفت كه ديده قايق خلاف جهت جريان حركت كرده است. حالا يا اشتباه كرده است يا عملا كاري كرده كه تلاش ها براي پيدا كردن قايق با سختي مواجه شود. اگر فرضيه دوم درست نباشد بايد ديد كه چرا اشتباه كرده است. به نظر من جواب اين سوال كليدي است براي حل معماي سرقت. شايد تا آمدن كاپيتان سونس پاسخ اين سوال را كشف كنم.

 
 

ناخدا دوم نفسي كشيد و گفت: آرزو مي كنم موفق شويد.

 
 

هاگن بعد از نوشيدن قهوه رفت بيرون تا بوي نمدار دريا مشامش را نوازش دهد. در حالي كه غرق در افكارش به كشتي باربري كه در اسكله ديگر قرار داشت، خيره شده بود، مثل يك كامپيوتر اطلاعات و احتمالات را به ذهنش سپرد و آنها را مرور كرد.

 
 

ناگهان مثل برق پاسخي منطقي براي سوالش در مغز او جرقه زد. در همين لحظه سوت كشتي كه از آن حوالي مي گذشت انگار براي هاگن ابراز احساسات نشان داده و او را تشويق مي كرد.

 
 

دوباره نزد حسابدار به طبقه پايين رفت. فينلي هنوز بيدار بود، اما چراغ را خاموش كرده بود. با ورود هاگن چراغ را روشن كرد. هاگن پرسيد: آقاي فينلي، شما قبل از اين كه پيش ناخدا دوم برويد 10 دقيقه صبر كرديد، چرا 10 دقيقه؟ وقتي صداي حركت قايق موتوري را شنيديد بي شك متوجه شديد كه سارق از كشتي رفته است؟

 
 

حسابدار گفت: آن لحظه نمي دانستم كه او چطور وارد كشتي شده است. اما حتي اگر مي دانستم هم خطر نمي كردم. من اصلا صداي قايق را نشنيدم، حالا يا به اين خاطر است كه اتاقم در اين پايين قرار دارد و يا به دليل اين است كه وحشت كرده بودم و تنها چيزي كه مي توانستم بشنوم صداي طپش قلبم بود.

 
 

هاگن با بدگماني به دو پنجره دايره شكلي كه باز بود نگاه كرد، هر دو به يك سمت باز شده بود مثل پنجره اتاق كارش و نيز اتاق ناخدا دوم. هاگن گفت: آقاي فينلي، اگر حدس من درست باشد خيلي براي شما بد مي شود كه ديروز بعدازظهر دفتر كارتان را ترك نكرديد.

 
 

هاگن نزد اشتورگيس رفت و بدون مقدمه به او گفت: شما گفتيد كه قايق خلاف جهت جريان آب رفت. آيا شما واقعا قايق را ديده ايد يا دروغ مي گوييد؟ مي خواهيد مانع آشكار شدن حقيقت شويد؟

 
 

ملوان با تامل نگاهي به او كرد و گفت: راستش مي خواستم طوري وانمود كنم كه مشغول كار بوده ام تا مبادا از من خرده بگيرند كه چرا موقع سرقت مراقب نبوده ام.

 
 

پس صداي قايق را نشنيديد؟

 
 

اشتورگيس با ناراحتي سرش را به نشانه تاييد تكان داد و گفت: مي دانم كه عجيب به نظر مي رسد اما حقيقت همين است كه گفتم. من صداي راديو را هم آنقدر زياد نكرده بودم كه صداي موتور قايق را نتوانم بشنوم. قسم مي خورد كه محل كارم را تا بعد از زمان حادثه ترك نكردم. ناخدا دوم به من دستور داده بود كه بدون اجازه او جايگاهم را ترك نكنم. بعد از حادثه به من اجازه داد به بوفه بروم و چاي و نان بياورم.

 
 

هاگن لحظه اي تامل كرد و بعد به طبقه پايين، نزد هارپر رفت. او خودكارش را روي ميز گذاشت و اميدوارانه نگاهي به هاگن انداخت و پرسيد: چيزي دست گيرتان شد؟

 
 

تا حدي. هنوز نمي دانم كه چرا وقتي حسابدار صداي قايق را شنيده دفترش را ترك نكرده. شايد اصلا قايقي در كار نبوده است. وقتي براي بار دوم نزد حسابدار رفتم او اين شك را در دلم ايجاد كرد. چون به من گفت اصلا صداي قايقي نشنيده است. بعد اشتورگيس را جوري ترساندم تا اعتراف كند كه دروغ مي گويد و اصلا صداي قايق را نشنيده است.

 
 

هاگن نفسي تازه كرد و ادامه داد: از آن به بعد نتيجه گيري ساده شد. اگر داستاني كه حسابدار سر هم كرده درست باشد و قايقي در كار نباشد تنها مشخص كردن شخص كر و لال مي ماند كه او هم مي تواند همان شخصي باشد كه ديروز بعدازظهر كپي رسيد بانكي را در دفتر كار حسابدار مشاهده كرده، بعد به شهر رفته و شلوار و ژاكت خريده كه براي سرقت موردنيازش بوده، همچنين بقيه وسايل مورد نياز مثل دستكش، كلاه و چاقو.

 
 

او 10 دقيقه زمان نياز داشته كه با كيسه به كابين خود برگردد، لباس هاي عادي خودش را بپوشد، طوري كه وقتي بعد از خبر سرقت نزد حسابدار مي رود عادي به نظر برسد.

 
 

او از بيم اين كه مبادا اشتورگيس به طرف دفتر كار حسابدار بيايد و او را ببيند، به او دستور مي دهد كه جايگاه نگهباني را به هيچ عنوان ترك نكند.

 
 

حتي سرتاسر رودخانه نيز دچار همان سكوت مرگباري شده بود كه در دفتر كار ناخدا دوم حاكم بود. هارپر سر جايش خشكش زده بود و مثل آدم هاي گيج و منگ به كارت هاي روي ميز نگاه مي كرد. صورتش كبود شده بود، انگار در يك لحظه روح از تنش بيرون رفته بود.

 
 

به سختي آب دهانش را قورت داد و گفت: اين آخرين سفر اين كشتي بود، وضع اقتصادي هر روز بدتر مي شد. فكر كردم ارزش امتحان كردن را دارد.

 
 

نقشه اش خيلي ساده بود: كيسه اي برداشتم، يك كيسه خالي و لباس ها را از دريا روي عرشه انداختم. مي خواستم در انتهاي سفر پول ها را به گاوصندوق بانكي در آن سوي آب ها بسپارم… به نظرم خيلي ساده مي رسيد. اما خيلي احمق بودم كه فكر مي كردم از مهلكه جان سالم به در مي برم. چه شد كه به من شك كرديد؟

 
 

اين واقعيت كه شم كر و لال نيستيد.

 
 

منظورتان را نمي فهمم.

 

هاگن گفت: براي اين كه پليس كشتي را تفتيش نكند بايد اين طور به نظر مي رسيد كه پول ها از كشتي خارج شده است. شما تنها فرد روي عرشه بوديد كه صداي قايق موتوري را شنيده بوديد.

 

تهیه و تنظیم : مجله تالاب

جدیدترین مطالب سایت