ماجرای ارواح و میز متحرك
میخواهم داستانی واقعی را تعریف كنم. داستانی كه چند سال پیش برای خواهرم اتفاق افتاد. باید بگویم تخته وییا آنقدر قدرت دارد كه حتی میتواند مبلمان خانه را حركت دهد. خواهرم تعریف میكرد كه یك شب او و دو زن دیگر در خانه یكی از آنها جمع بودند و میخواستند سرشان را با بازی با یك تخته وییا گرم كنند.
آن دو زن، مادر و دختر بودند و زن جوانتر خود دو فرزند كوچك داشت كه در اتاق خواب خوابیده بودند و در واقع زن مسنتر مادربزرگ آن بچهها بود. آنها میگفتند، میخندیدند و از بازی با تخته احضار ارواح لذت میبردند و در كل همه چیز را به شوخی گرفته بودند.
ولی ناگهان خواهرم احساس كرد (چیزی) با آنها ارتباط برقرار كرده است. زن جوانتر به شوخی گفت: اگر واقعا یك روح در این خانه است باید یك جوری خودش را به ما نشان دهد آن هم به طور فیزیكی. ابتدا هیچ اتفاقی نیفتاد. زنها به یكدیگر نگاه كردند و آماده شدند دوباره همه چیز را به مسخره بگیرند كه ناگهان صدای سنگینی به گوششان رسید. انگار كسی چیزی را روی زمین میكشید و حركت میداد. صدایی آرام و مداوم كه از اتاق كناری میآمد ولی در بسته بود و چیزی دیده نمیشد. زنها به روی صندلی میخكوب شده بودند و فقط گوش میدادند.
ناگاه چشمهای وحشتزدهشان به در اتاق خیره ماند. در خود به خود باز شد و میز سنگین چوب بلوط كه در اتاق مجاور قرار داشت، به خودی خود روی زمین كشیده و آرام آرام وارد اتاق آنها میشد. كمكم سر و صداها بلندتر شدند و حركت میز به پرتاب بدل شد.
میز تكانهای شدیدی میخورد و صداهای وحشتناكی به گوش میرسید. مادربزرگ جیغ كشید و با وحشت به سوی اتاق خواب بچهها دوید چون مطمئن شده بود كه روح عصیانگر در خانه است و ممكن است به بچهها آسیب برساند ولی با صدای جیغ او حركت میز متوقف شد و همه چیز به حالت طبیعی برگشت. اما این خاطره هیچ وقت از ذهن آن سه زن پاك نشد.
آنها شنیده بودند كه ممكن است یك روح خبیث به سراغشان بیاید ولی آن را باور نكرده بودند. با این اتفاق زن صاحبخانه تخته وییا را سر به نیست كرد و آن میز چوب بلوط را نیز دور انداخت.
تهیه و تنظیم : مجله تالاب