زندگی در خانه ارواح – آلیس دوست خیالی من
شكارچیان روح و محققان مسائل ماوراءالطبیعه برای كشف مكانهایی كه در قلمرو ارواح هستند و تحقیق و بررسی درباره آنها از مسیر عادی خود خارج میشوند و به راههای گوناگونی دست میزنند اما افرادی هستند كه نیازی به جستجو به دنبال یافتن ارواح ندارند.
ارواح همیشه در كنارشان هستند و در خانه خودشان. (توری وی) و خانوادهاش از این نوع افراد خاص هستند. آنها در یك خانه قدیمی كه متعلق به قرن هجدهم میلادی است، زندگی میكنند.
خانهای كه آشكارا تحت حكمفرمایی چندین روح و موجود نامرئی است. مطلبی كه میخوانید، داستان خانه (توری) است. من همیشه از اینكه در خانهای كه حقیقتا خانه ارواح است بزرگ شدهام، احساس خوشاقبالی میكنم.
پدربزرگ و مادربزرگم بیش از پنجاه سال در یك خانه كهن دویست ساله با معماری باستانی زندگی كردند. این خانه كه خانه رویاهای من است و نام آن را (خانه نانا) گذاشته بودم، در موطن من یعنی مركز (نیوهمپ شایر) قرار دارد و به سبك اواخر سالهای 1700 ساخته شده است.
ادامه این اتفاق را بخوانید:
آلیس دوست خیالی من من در طول مدت عمرم (اكنون 28 سال دارم) در مقاطع مختلفی در آن خانه زندگی كردهام. من و خواهرم از وقتی خیلی بچه بودیم میدانستیم یك چیزی در آن خانه با همه خانهها تفاوت دارد.
یادم میآید تقریبا سه سال داشتم و درون تخت حفاظدارم گریه میكردم و مادرم را صدا میزدم چون احساس میكردم كسی در آن اتاق ایستاده است و مرا نگاه میكند. آن موقعها فقط یك حمام در آن خانه بود كه آن هم در بالای پلههای طبقه دوم قرار داشت. در طبقه دوم چهار اتاق خواب هم بود كه دو در دو طرف راهرو قرار داشتند. پلكان دیگری هم به اتاق زیر شیروانی ختم میشد.
من و خواهرم هر دو میترسیدیم تنهایی به طبقه بالا برویم چون همیشه فكر میكردیم یك نفر آنجا ایستاده است و ما را تماشا میكند. آنقدر ترسیدیم كه حتی وقتی به حمام میرفتیم هم لای در را باز میگذاشتیم.
مادرم میگوید وقتی دو یا سه سال داشتم یك دوست خیالی به نام (آلیس) برای خودم پیدا كرده بودم. تمام مدت با آلیس بازی میكردم و همیشه درباره او حرف میزدم ولی ناگهان این عادت را یك باره كنار گذاشتم و دیگر چیزی درباره او نگفتم. مادرم كه توجهش به موضوع جلب شده بود، علت را از من جویا شد. من جواب دادم:
(او مرد) حالا هیچكدام از ما نمیدانیم كه آیا واقعا آلیس یك خیال بود یا یك روح. یك خاطره دیگر هم از دوران كودكیام به یاد دارم. یك روز روی تاب درون حیاط نشسته بودم و به تنهایی بازی میكردم و در همان حال خانه را تماشا میكردم.
ناگهان چشمم به پنجره اتاق زیر شیروانی افتاد. قسم میخورم كه یك نفر آنجا ایستاده بود و به من نگاه میكرد. از نه سالگی به خواندن داستانهایی از ارواح روی آوردم و كاملا شیفته و مسحور آنها شدم. به همین خاطر وقتی مادرم گفت (خانه نانا) در تسخیر ارواح است اصلا تعجب نكردم.
همان وقت بود كه مادر داستانهای واقعی از ارواح را كه برای او و داییهایم در آن خانه اتفاق افتاده بود، تعریف كرد. او درباره مردی گفت كه وقتی خیلی كوچك بود تصویرش را در آینه اتاقش دید. او مردی سیبلو بود كه آستینهایش را به سبك قدیم با كش بالا نگه داشته بود.
تهیه و تنظیم : مجله تالاب