حکایت های مولانا «دریای عشق و عاشقی»

مجموعه : اخبار
حکایت های مولانا «دریای عشق و عاشقی»

«دریای عشق و عاشقی»

زیباترین حکایت هاي عاشقانه را برای شما عزیزان فراهم نموده ایم  خوشگل حکایات عاشقانه در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأمل‌برانگیزی به صورت شعر درمورد جوان عاشقی هست که به عشق مشاهده معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا وی را از اینکار منع نمیکرد.

 

دوستان و آشنایان همۀ وقت وی را مورد ملامت قرار می‌دادند و وی را به خاطر اینکار سرزنش میکردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آن قدر برای او انگیزه بوجود می‌آورد که تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان میخرید.

 

به گزارش تالاب: شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا اینچنین خالی در چهره خود داری!»

 

معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده‌اي.»

جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.»

 

لحظه‌اي دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت هست؟»

معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهره‌ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی هست و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»

 

جوان عاشق می گوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»

لحظه‌اي بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته هست!»

 

معشوقه جواب می دهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکی‌ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمیدانم چرا متوجه نشده بودی!»

 

جوان عاشق باز هم همان پاسخ را میدهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه‌اش می بیند و بازگو می کند و معشوقه نیز همان جواب‌ها را میگوید. به هر حال هر دو انها شب را با هم به سحر می رسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی می کند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقه‌اش می گوید: «این بار باز نگرد، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی هست!»

 

جوان عاشق با لبخندی میگوید: «دریا از این خروشان‌تر بوده و من آمده‌ام، این تلاطم‌ها نمی تواند مانع من شود.»

 

معشوقه‌اش میگوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و می‌آمدی، عاشق بودی و این عشق نمی‌گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدی‌ها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست می کنم برنگردی زیرا در دریا غرق میشوی.»

 

جوان عاشق قبول نمی کند و باز میگردد و در دریا غرق می شود.

 

مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر میپردازد؛ مولانا میگوید تمام زندگی شما مثل این داستان هست. زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل می دهد. اگر نگاهتان‌، مثل نگاه یک عاشق باشد، همۀ چیز را عاشقانه می بینید. اگر نگاهتان منفی باشد همۀ چیز را منفی میبینید.

 

دیگر آدم هاي مفید و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات مفید و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای مفید را متوجه شوید. اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی‌ها را خواهید دید و خوبی‌ها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی‌ها را میتوانید به خوبی تبدیل کنید.

 

جدیدترین مطالب سایت