اعتراف و فاش شدن راز رابطه نامشروع دختر 18 ساله

مجموعه : اخبار حوادث
اعتراف و فاش شدن راز رابطه نامشروع دختر 18 ساله

رابطه جنسی شهوت آلود و مستهجن دختر 18 ساله

ماجرای دستگیری و اعتراف دختری به نام نیلوفر در باند فساد مستهجن را در این جا می‌خوانید.

 

باند فساد مستهجن و رابطه های جنسی شهوت آلود , پس از 9 ماه کار سخت و پیچیده قضایی پلیسی برای دستگیری زن 18 ساله در نهایت این متهم در مشهد گرفتار قانون شد و رسیدگی به پرونده پیچیده این متهم که به “زن هزار‌ چهره” معروف شده است.از سوی قاضی محمد مقنی‌باشی, دادیار شعبه 772 دادسرای عمومی و انقلاب ناحیه هفت مشهد آغاز گردید.

 

به گزارش تالاب ماجرای این پرونده از آنجا شروع شد که دختری به نام نیلوفر پس از عضویت در یک باند شیطانی و مستهجن, با فریب ده‌ها مسافر ایرانی و خارجی, به آن‌ها نزدیک می ‌شد و پس از عقد موقت, با چند نفر از طعمه‌هایش که همدستش بودند, این افراد را تلکه میکرد.

 

مسئولیت رسیدگی به این پرونده از همان ابتدا بر عهده قاضی محمد مقنی‌باشی, دادیار شعبه 772 دادسرای عمومی و انقلاب ناحیه هفت مشهد, قرار گرفت. در یکی از جلسات بازجویی, فرصتی پیش آمد که گفت‌و‌گویی با این متهم انجام شود گفت‌وگو‌ ای که ماحصل آن را در ادامه خواهید خواند.

 

– خانواده‌ات می‌دانند اینجایی؟

 

من خانواده‌ای ندارم.

 

– چطور؟

 

9 سال است که آن‌ها تنها دخترشان را از یاد برده‌اند.

 

– چرا ؟ مگر با آنان چه کرده‌ای؟

 

من هرچه می‌کشم از سر خود‌خواهی و بی‌ اعتنایی آن‌هاست. همین حالا مادرم پیش شوهرش است و پدرم هم یا خماری می‌کشد یا در یکی از کوچه‌های شهر پی مواد برای مصرف روزانه‌ اش می‌گردد.

 

– مادر و پدرت کی جدا شدند؟

 

سال 1387 .

 

– علتش چه بود؟

 

پدرم اعتیاد داشت. وقتی مواد به او نمی‌رسید, مانند دیوانه‌ها می ‌شد و هرچه به دستش میرسید می‌شکست. نه‌ساله بودم و همیشه می‌ترسیدم نکند پدرم بلایی سر من و مادرم بیاورد. دعواهای آنان تمامی نداشت. هر‌ روز زندگی‌ مان شده بود جر و بحث‌ کردن‌ های مادر و پدرم. پدرم بیکار بود. مادرم هم به من توجه نمیکرد تا این‌که آن‌ها از همدیگر جدا شدند.

 

– بعد چه شد؟

 

پدر و مادرم پس از طلاق, مرا بین همدیگر پاس‌ کاری میکردند. مادرم میگفت خودت پای این بچه را به این دنیا باز‌ کرده‌ای. پس خودت هم باید از او نگه‌داری کنی. پدرم هم در پاسخ مادرم میگفت تا دیروز که خرجی‌ تان را می‌دادم دخترت بود. حالا من پای او را به دنیا باز کرده‌ام؟ این دعوا‌ها تمامی نداشت تا این‌که به مادربزرگ و خاله‌ ام پناه بردم.

 

– در خانه مادربزرگت چه شد؟

 

مادر بزرگم با من مهربان بود اما به این علت که سن زیادی داشت, نمی‌توانست مرا تر و خشک کند. برای همین, بیشتر وقت‌ ها را در خانه خاله‌ ام می‌گذراندم. آن سال ها بسختی می‌گذشت و نبودن پدر و مادر از یک سو و تحمل زخم‌ زبان‌های اطرافیان از سوی دیگر, زندگی را به کامم تلخ کرده بود.

 

این‌که هم‌ سن‌ و سالانم همگی سایه پدر و مادر روی سرشان بود و من از این سایه بی‌ نصیب بودم سخت آزارم می‌داد. 13 ساله بودم که رابطه من و پسرخاله‌ ام بالا گرفت و این رابطه شوم موجب بی‌ آبرویی‌ ام شد.

 

دیگر راهی جز ترک آن خانه برایم نبود. از طرفی, نمی خواستم که خاله‌ ام از این ماجرا بویی ببرد چون میدانستم آخر سر همه ی ي تقصیرات به گردن من می‌افتد و آدم‌ بده داستان خواهم شد.سال 1392 بود که از خانه خاله‌ام فرار کردم.

 

– اعتیادت از کی شروع شد؟

 

از همان زمانی که خانه خاله‌ام بودم. من در حاشیه شهر به دنیا آمده بودم و در همان خیابان‌ ها و کوچه‌ های خاکی زندگی می‌کردم. در مسیر مدرسه‌ ام چند مواد فروش بودند که هر موقع از جلو خانه‌ شان رد میشدم چند مصرف‌ کننده مواد‌ مخدر یا در حال تزریق بودند یا مواد می‌کشیدند.

 

این شرایط روی پسر‌خاله‌ ام اثر گذاشته بود و او نیز مثل دیگر جوانان محله به شیشه معتاد شده بود. متاسفانه رابطه من و پسرخاله‌ ام موجب آلوده شدن من هم شد.

 

– چگونه با مردان وارد رابطه می‌شدی؟

 

بعد از فرار از خانه خاله‌ام, آواره کوچه و خیابان شدم. نه جایی برای استراحت داشتم و نه پولی برای تغذیه. از طرفی, مصرف شیشه بسیار آزارم می‌داد. برای همین, تصمیم گرفتم هر طور شده جایی برای استراحت پیدا کنم.

 

رابطه من و پسرخاله‌ ام کارم را یکسره کرده بود و دیگر ترسی از رابطه با مردان نداشتم. برای همین, به سراغ مردان جوانی رفتم که هم جایی برای سکونت داشتند و هم شرایط استعمال مواد‌ مخدر را برایم فراهم می‌ساختند.

 

– از کی وارد باند بابا شدی؟

 

در این میان, با فردی به نام مسلم آشنا شدم. او مسافرکش بود و در فرودگاه رفت‌ و آمد داشت. وقتی مسلم متوجه شد که من فراری هستم و برای تامین هزینه‌ هایم دست به هر کاری میزنم گفت اگر گوش به حرفش بدهم می توانم پول خوبی به جیب بزنم. متاسفانه بدون این‌که به آینده‌ ام فکر کنم پیشنهاد بی شرمانه مسلم برای ارتباط با مردان هوسران را قبول کردم و از چاله در آمدم و درون چاه افتادم.

اعتراف و فاش شدن راز رابطه نامشروع دختر 18 ساله

– چگونه وارد باند بابا شدی؟

 

درست یادم نیست. مسلم مرا به آن مرد شیطان‌ صفت معرفی کرد. بابا مردی 50 ساله است که با پسر  27 ساله‌ اش زندگی میکند.

 

– چرا به او بابا می‌گویی؟

 

فقط من به او بابا نمی‌گفتم بلکه هر هفت دختر دیگری که شرایط من را داشتند و از خانه فرار کرده بودند و در خانه‌اش زندگی می‌کردند او را با این نام صدا می‌زدند.

 

– آنجا چطور جایی بود؟

 

خانه‌ای دوطبقه در یکی از مناطق برخوردار شهر بود. من و چند دختر دیگر که شرایطِ شان مثل شرایط من بود در آنجا زندگی میکردیم.

 

– برای بابا چه‌کار میکردید؟

 

بابا در تلگرام کانالی به همین نام داشت. افراد مبتذل در این کانال عضو می‌شدند و به بابا پیام می‌دادند. بعد او طبق وعده‌ای که داده بود, من یا دیگر دوستانم را به فرد مورد‌نظر معرفی میکرد و پس از پایان کار 90 درصد از پول دریافتی را به بابا می‌دادیم و 10 درصد از آن را هم برای خودمان بر می‌داشتیم. او میگفت اگر می خواهیم جایی برای زندگی کردن داشته باشیم باید بهای آن را بپردازیم.

 

– چه بهایی؟

 

علاوه‌ بر انجام کارهای خانه و پرداخت 90 درصد از پول دریافتی‌مان, او و پسرش از ما سوء استفاده می‌ کردند.

 

* چرا طلاهای مادر نیما را سرقت کردی؟

 

قبلا هم گفته‌ام. من طلاها را بر نداشتم. وقتی دستگیرم کردند, جای طلاها را نشان دادم.

 

* نقره‌های برادر حسن را چرا سرقت کردی؟

 

آن نقره‌ها را حسن برداشت.

 

* چرا؟

 

چون مادر و برادرش ما را از خانه بیرون کردند. برای همین, حسن با این کار می خواست از برادرش انتقام بگیرد.

 

* با چند نفر رابطه داشته‌ ای ؟

 

نمی دانم اما همه ی ي آن‌ها قانونی بوده است.

 

* چطور؟

 

آن‌ها مرا موقت عقد میکردند.

 

* پس از اتمام مدت عقد, عده نگه می‌داشتی؟

 

نمی‌دانم عده چیست.

 

* می داني مرتکب چه جرمی شده‌ای و چه جزایی در انتظارت است؟

 

بله, حبس و شلاق.

 

* می داني یکی دیگر از احکامی که قانونگذار برای اتهامت در نظر گرفته است اعدام است؟

 

مگر من آدم کشته‌ام؟ شما دروغ می گویید. خدا پدر و مادرم را نیامرزد. مقصران اصلی آن‌ها هستند. قاضی باید حکم اعدام را برای آنان صادر کند.

 

* حرف دیگری مانده است که بخواهی بگویی؟

 

می‌خواهم توبه کنم. می‌خواهم زندگی‌ ام را از نو بسازم. خودم می‌دانم که مرتکبِ گناه بزرگی شده‌ ام. من تقصیری نداشتم.شاید اگر من هم سایه پدر و مادر روی سرم بود همین حالا دانشجو بودم و زندگی خوبی داشتم…

 

جدیدترین مطالب سایت