ماجرای کار شوم دختر جوان در پارتی

مجموعه : اخبار حوادث
ماجرای کار شوم دختر جوان در پارتی

فریب دادن دختر 

ماجرای تاسف بار در مورد دختری که فکر شومی در ادامه با ماجرای کار شوم دختر جوان در پارتی ما را دنبال کنید.

در حالی که «زیور» مرا با خودش به پارتی ها و میهمانی های شبانه می برد، پدرم نیز به حضور من در منزل اهمیتی نمی داد و به رفت و آمدهایم کاری نداشت، چراکه با نامادری ام سازگاری نداشتم و …او حتی نمی دانست شب ها را در منزل چه کسی به صبح می رسانم

 

دختر ۱۶ساله که با حضور به موقع نیروهای اورژانس و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی، از مرگ نجات یافته بود،

با دستی باندپیچی شده، در حالی که اشک می ریخت، به بیان ماجرای خودکشی نافرجام خود پرداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت:

 

سه سال گذشته وقتی مادرم را از دست دادم، دچار افسردگی شدیدی شدم، به طوری که کارم به بیمارستان روان پزشکی کشید و چندین ماه بستری شدم.

پس از آن که از بیمارستان به منزل بازگشتم، پرستاری از برادر ۴ساله و رسیدگی به امور خانه را به عهده گرفتم، چراکه پدرم از صبح تا شب مشغول کار بود.

 

مدتی بعد از این ماجرا، پدرم با اصرار اطرافیان با زن دیگری ازدواج کرد اما من نمی توانستم با همسر پدرم کنار بیایم، به همین خاطر نیز مشکلات زندگی ما اکثر شد، چراکه هر روز با نامادری ام مشاجره می کردم.

برای رهایی از این اوضاع، تصمیم گرفتم در کلاس های آرایشگری مشغول شوم تا کمتر در خانه حضور داشته باشم. در همین روزها بود که با «زیور» آشنا شدم.

 

او زن ۲۲ساله ای بود که پس از جدایی از همسرش، مجردی زندگی می کرد و من اکثر اوقاتم را در خانه او می گذراندم، به طوری که دیگر شب ها نیز به خانه نمی رفتم.

از سوی دیگر، پدرم اهمیتی به حضور من در خانه نمی داد، چراکه همسرش باردار شده بود و دوست نداشت حضور من درگیری های خانوادگی را اکثر کند.

او حتی نمی دانست شب ها را در خانه چه کسی به صبح می رسانم، این بود که من هر روز به زیور نزدیک تر می شدم و او مرا با خودش به پارتی و میهمانی های شبانه ای می برد که در آنجا همه نوع آلات و ادوات فسق و فجور مهیا بود.

در این میهمانی های مختلط انواع روان گردان ها و مشروبات الکلی مصرف می شد و برقراری روابط نامشروع نیز امری طبیعی به نظر می رسید.

 

من هم برای آن که همرنگ این جماعت شوم، سعی می کردم کارها و رفتار انها را تقلید کنم، اما مدتی بعد زمانی به خود آمدم که درگیر اعتیاد شده بودم.

دیگر کسی مجانی مصرف شیشه را تعارف نمی کرد و باید برای خرید آن پول پرداخت می کردم، تا اینکه در یکی از همین میهمانی ها با مرد ۴۰ساله ای آشنا شدم که خیلی به من ابراز محبت و علاقه می کرد.

 

من هم که به شدت تشنه محبت بودم، خیلی زود شیفته اش شدم و بدین ترتیب روابط پنهانی ما ادامه یافت.

اگرچه می دانستم تفاوت سنی زیادی با «رامین» دارم، اما باز هم توصیه ازدواج او را قبول کردم، ولی رامین مدعی بود که پدرم با این ازدواج مخالفت می‌کند و ما باید گذشته از آشکار شدن ماجرای خواستگاری، به طور پنهانی با یکدیگر رابطه داشته باشیم تا پدرم به این امر راضی شود.

 

من هم خواسته او را پذیرفتم، اما پس از مدتی متوجه شدم رامین مرا فریب داده هست و قصد ازدواج با مرا ندارد. او دیگر حرفی از خواستگاری هم نمی‌زد و مرا رها کرده بود .

 

غرق شدن در گرداب گناه، اعتیاد و خلاف، هر روز بیشتر آزارم می داد و در میان ناامیدی و گناه، تصمیم احمقانه ای گرفتم و با بریدن رگ دستم، می خواستم از این همه حیله و نیرنگ رها شوم، اما اکنون فهمیدم که راه را به خطا رفته ام و باید برای جبران، توبه کنم تا …

جدیدترین مطالب سایت