پروفایل مرگ و فوت پدر و مادر خواهر و برادر – مرگ عزیزان – پروفایل مرگ پدر بزرگ – پروفایل مرگ مادر بزرگ
عکس پروفایل فوت
روز مرگم اشک را پیدا کنید
روی قلبم عشق را پیدا کنید
روز مرگم خاک را باور کنید
روی قبرم لاله را پرپر کنید
منزل را وقف نیلوفر کنید
پیکرم را غرق در شبنم کنید
روز مرگم دوست را دعوت کنید
بعد مرگم خنده را سر کنید
رفتنم را اي دوستان باور کنید
من مرگ میخوام
روز مرگم فقط یک چیز بهش میگم
شما همینجا هستید سایت ما سایت توپ تاپ همراه با البوم غمگین روز مرگم
آره دیگه وقت مرگم فرا رسیده
بعد مرگم دیگه مهم نیست چراالان نیستی
بعد از مرگم….. جنازه ام رابسوزانید …میخواهم….حسرت سر خاک امدنم به دل خیلی ها بماند..
بي درنگ پس از مرگم…
مرا به خاک نسپارید؛
دوستانم عادت دارند که…
دیر بیایند…
من به مرگم راضیم اما نمیآید اجل اقبال بد بین از اجل هم ناز می باید کشید
پس از مرگم
تو اي زیبا نگارم
بیا در جمع خوبان بر مزارم
هرگاه خبر مرگم را شنیدی
در پی مزاری باش که بر سنگش نوشته :
ساده بودم ، باختم !
کاش میدانستم بعد از مرگم نخستین اشک از چشمان چه کسی جاری میشود ، و آخرین سیاه پوش که مرا فراموش می سپارد چه کسی خواهد بود تا قبل از مرگم جانم را فدایش کنم.
هنگام مرگم بهم گفتند آخرین خاستت چیه؟؟ گفتم :یه تیکه یخ بزارید سر قبرم چیکه کنه،…. پرسیدن چرا؟؟ گفتم آخه کسی رو ندارم سر قبرم گریه کنه سلامتیه بی کسا
تو بیمارم کردی …..و تو باعث مرگم ….
زندگی یعنی ارزوی مرگ. مرگ ارزو
چنان دل کندم از جهان که شکلم،شکل تنهایست.ببین مرگ مرا در خویش،که مرگ من تماشایست
مرگ حق است
بر مزارم گریه کن اشکت مرا جان می دهد….گریه هایت بوی عشق و بوی باران میدهد…..دست بر قبرم بکش تا حس کنی مرگ مرا…….دست هایت درد هایم را تسلا می دهد
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه اي ز امروز ها ‚ دیروزها دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد می خزند آرام روی دفترم دستهایم فارغ از افسون شعر یاد می آرم که در دستان من روزگاری شعله میزد خون شعر خاک می خواند مرا هر دم به خویش میرسند از ره که در خاکم نهند آه شاید عاشقانم نیمه شب گل به روی گور غمناکم نهند بعد من ناگه به یکسو میروال پرده هاي تیره دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند روی کاغذها و دفترهای من در اتاق کوچکم پا می نهد بعد من، با یاد من بیگانه اي در بر آینه میماند بجای تار مویی نقش دستی شانه اي می رهم از خویش و میمانم ز خویش هر چه بر جا مانده ویران میشود روح من چون بادبان قایقی در افقها دور و مخفی میشود می شتابند از پی هم بی شکیب روزها و هفته ها و ماهها چشم تو در انتظار نامه اي خیره میماند به چشم راهها لیک دیگر پیکر سرد مرا می فشارد خاک دامنگیر خاک بی تو دور از ضربه هاي قلب تو قلب من می پوسد آنجا زیر خاک بعدها اسم مرا باران و باد نرم میشویند از رخسار سنگ گور من گمنام میماند به راه فارغ از افسانه هاي اسم و ننگ
آخ آخ ازاین دل لعنتی لامصب مشکل وغصه چنان بهم چسببیدن ک انگارب غیرازمن کسی روندارن لامصب شده عشقم ،نفسم ..همه ی کسم /روانیم کردن دیگه////خدایاقربونت برم دورت بگردم پیش مرگ بندهات شم عینی دیگ امتحانم نکن پروندمو بزارزیربغلم دیگ به خودت سوگند تحمل ندارم
تکلیفم روشن است ؛ خاموش میشوم شیرینم … فرهاد وار این بار باید بجای کوه ، دل بکنم ! آری دست تو اگر بود ، دست من درجیبم نبود وبدان قلب من هم مثل ساعت بارفتنت از کار میوفتد رفتنت باروزهایم کاری نکرد اماشبهایم ….کاش خوشبختی هم مثل مرگ حق بود کاش…!!