پاییز یکی از فصل های دوست داشتنی و جذاتب و عاشقانه سال که شعر های زیادی در مورد پاییز نیز نوشته شده اسـت و ما در مجله تالاب بهترین شعرهای پاییزی را برای شما عزیزان گلچین کرده ایم. امیدواریم مورد پسند واقع شود و لذت ببرید
پاییزی باشید
نَرم نَرمک میـرسد ایـنک خَـزان….
خـوش بـه حـالِ روزگار….. پـاییـز وقـتی قـشنگ میـشه که
بـه انـدازه ي تـمام بـرگهایی که روی زمـین مـیریزه بـرای هـمدیگه آرزوهای خـوب داشــته بـاشیـم
پاییز
وفادار ترین فصل خداست
حافظه ي خیس خیابان های شهر را
همیشه همراهی میکند
لعنتی، هی می بارد و می بارد…
و هر سال
عاشق تر از گذشته هایش
گونه های سرخ درختان شهر را
می بوسد و
لرزه می اندازد بـه اندام درختان
و چقدر دلتنگ میشوند برگ های عاشق
برای لمس تن زمین
که گاهی افتادن
نتیجه ي عشق اسـت…
بیا برویم بـه خواب هم
هم را برداریم و برویم بـه همان روزهای نارنج
نارنجی های پرتقال
پاییز برگ و برگ های زرد و زردهای رنگ
برویم بـه روزهای رنگارنگ
بـه فصل هزار رنگ و طوفان رنگ و رنگ
دارد صبح میشود هوا
بیا بـه پاییز برویم علاقه
بـه زنگ، بـه مدرسه
بـه نامه های لای کتاب
بـه گل های خشک شدۀ لای دفتر انشا
املا…
بـه پاییز شده اسـت هوا
برویم قدم بزنیم
صدای خش خش برگ ها
صدای سکوت بین مـا
قدم بـه قدم پاییزها و قدم زدن ها و خیابان ها گذشت
پاییز دوست داشتنی اسـت چون تـو دوستش داری
مثل باران که زیباست چون تـو زیبایی
یا غمگین میشود، چون تـو غم داری
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
با رنگهای تازه مرا آشنا کند
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده اسـت که امسال از سفر
اندوههای تازه بیارد، خدا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده اسـت بـه قولش وفا کند
پاییز عاشق اسـت، و راهی نمانده اسـت
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند، و خداوند فصلها
یک فصل را به خاطر او جا بـه جا کند
تقویم خواست از تـو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش صدای پای خزان اسـت، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
نه دلبر در بر اسـت اینجا
نه شوری در سر اسـت اینجا
نه شوقی تا ز جا خیزی
امان از باد پاییزی…
زرد و سرخ و ارغوانی
برگ درختان پاییز
میریزند بر زمین
آرزوهای مـا نیز:
زرد و سرخ و ارغوانی
ان قدر نیامدی
که از چهره ام بهار
برگ بـه برگ ریخت
پاییز شدم
دیگر نیا
آشفته میشود خواب های رنگی ام
پاییز را ساده منگر
پاییز
اتحاد جنون آمیز برگ اسـت با نور
عاشقانه برگی ست که
همرنگ خورشید شده اسـت
چیزی نمانده اسـت
تنها چند برگ دیگر
مانده بر شاخه هایم
این بار که بوزی
دیگر برگی نمی ماند بر این تن خسته
و مـن آرام خواهم شد
مثل همین درخت پاییزی
وقتی تمام برگ هایش را
باد برده باشد
تمام فصل ها
فصل تـو اند
که پاییزند
و تنهایی
نام دیگر پاییز اسـت
هرچه عمیق تر
برگ ریزان خاطره هات بیشتر
زمین سمفونی برگهاست
نم میزند باران
بدجور بوی غربت میدهد این هوا
نبش قبر خاطرات مرده اسـت انگار
فصل تنهاییست
پاییز اسـت، پاییز اسـت حالا
وقتی خزان میرسد
نالههای حزین سازی آشنا
با کشش یکنواخت
قلب مرا مینوردد
نمیخواهم گذر زمان را باور کنم
یک مرتبه صدای زنگ ساعت
مرا به خود میآورد
حس میکنم زمان خیال ایستادن دارد
خودم را آهسته بـه باد میسپارم
نسیم بداندیش
مرا چون برگی پژمرده با خود میبرد
مـن در رنگ باخته خود
و رودخانه نزدیکمان غرق میشوم
تنهاتر از مـن و تـو
پاییز
مسافری غریب اسـت
که از پل بی انتهای غروب میگذرد
پاییز اسـت که باید از این پل بگذرد
کاش میشد هرشب
ساعت را عقب کشید
مثل ان شب در شروع پاییز
میخواهم
یک ساعت
بیشتر دوستت بدارم
برگریزان که راه انداختی
واژه هایمان جان گرفت
مـا از تـو شعر گفتیم
دل انارها خون شد
حالا رگبارهایت را تند تر کرده ای
میخواهی بـه زمستان برسی
لطفا تا شعرهایمان دم بکشد
کمی دیگر پاییز باش
درخت فصل خزان
هم درخت میماند
تـو پیشفصل بهاری
نه این که پاییزی
پاییز آمدست که خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر مـن دوست دارمت
برگهایم ریخت بر روی زمین
یعنی درخت.
خود بـه مرگ خویشتن
رای موافق میدهد
اردیبهشتم در تب پاییز، گم شد
در برگریزانهای وهم آمیز گم شد
مفهوم ترین ترانه پاییزم
از خش خش زرد برگ ها لبریزم
بـه رهی دیدم برگ خزان
پژمرده زِ بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو زِ گلشن روکرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود
ای برگ ستمدیده پاییزی
آخر تـو زِ گلشن زِ چـه بگریزی
روزی تـو هم آغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا دلداده رسوا
گویمت چرا فسردهام
در گل نه صفایی باشد نه وفایی
جز ستم زِ دل نبردهام
آه بار غمت در دل بنشاندم
در ره او مـن جان بفشاندم
تا شود نوگل گلشن و دیده شود
رفت ان گل مـن از دست
با خار و خسی پیوست
مـن ماندم و صد خار ستم
این پیکر بی جان
آهای بارون پاییزی
کی گفته تو غم انگیزی
تو داری خاطراتم رو
تو ذهن کوچه می ریزی
آهای بارون پاییزی
داره بارون میاد ، کوچه
بازم لبریز احساسه
هنوزم نم نم بارون
صدای ما رو می شناسه