امام حسین علیهالسلام:
هیچ گرفتاری مرا زیارت نمیکند مگر آنکه خداوند گرفتاریش را برطرف و شادمانش میکند
زائران اربعین، التماس دعای فرج
حسین جان …
ارباب شدي که رو بـه هرکس نزنم
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میـــخواهد
حریفی پاک باز و امتحان پس داده میـــخواهد
مسافر را پیاده، داغ دیده، صاحب دردی
ورای دردهای پیش پا افتاده میخواهد
دلی آرام و پر غوغا، سری شوریده و شیدا
دلی سرمست جان دادن، سری دلداده میـــخواهد
مسلمان و مسیحی را به حریت فراخوانده
جدا از دین و ایمان، آدمی آزاده میخواهد
ندارد هیچ آدابی و ترتیبی اگر عشق است
نه محرابی و نه تسبیح، نه سجاده میـــخواهد
هلا جامانده از این راه! آخر تـو چـه کم داری؟
مگر این جاده غیر از شوق فوق العاده میـــخواهد؟
حسین بن علی تنهاست ای یاران به پا خیزید
که اینک وارث او لشکری آماده میخواهد
کشانده در بیابان اندک اندک جمع مستان را
بگو ساقی بیاید! میهمانش باده میـــخواهد
باز شد پنجره ای سمت زمستان در باد
فصل سرما شد و پایان درختان در باد
گرد باد غزلی در نفسم میپیچد
باید از بال بگویم که چـه آسان در باد
آسمان بود و کبوتر، و قفس پشت قفس
پرچم تشنگی و خیمه هراسان در باد
دستی از شط عطش آینه برداشت، شکست!
تا بماند نفس روشن انسان در باد
آسمان هم نتوانست که جاری باشد
سرخ شد، شرم شد از کشته باران در باد
فصل پرواز ابابیل که تکرار نشد
نبض تاریخ رهاماند پشیمان در باد
دفتر قافله از داغ شکفتن پر شد
تا چهل بار ورق خورد، پریشان در باد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بیا بـه داد دل تنگ مـا برس ای عشق!
اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست
غمی است در دل جامانده های کرب و بلا
که هرچه هست، یقین دارم از حسادت نیست
میان مـا که نرفتیم و رفته ها، شاید
تفاوتی ست در آغاز و در نهایت نیست
همیشه انکه نرفته است، بی قرارتر است
همیشه انکه نرفته است، کم سعادت نیست
و ان کسی که در این راه اهل دل باشد
مدام اهل گله کردن و شکایت نیست
خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد
نباید این هـمه دل دل کند که فرصت نیست
نشد که پر بزنم عشق ان حوالی را
ببخش بر مـن مسکین شکسته بالی را
نشد که پای پیاده بـه درگهت برسم
و تحفه آورم این دست های خالی را
منی که چله نشین غم توام مولا
نشدکه همدل و همره شوم موالی را
نشد عراق غمت را بگریم از دل و جان
بدل بـه آه کنم این شکسته حالی را
دوباره چشمهی جان بخش اربعین جوشید
نشد که درک کنم حال ان زلالی را
بگو بگو بـه کدامین دعات خواهم یافت؟
بگو کجا برم این حسرت سوالی را؟
ببار حضرت باران بـه شوره زار دلم
ببر زِ سینهی مـن داغ خشکسالی را
چکید قطره اشکی و از غم تـو سرود
قبول کن زِ مـن این شعر ارتجالی را
از کوفه تا شمشیر عزراییل هایش
از کربلا تا شام با تفصیل هایش
بعد از چهل روز از مسیر تلخ دیروز
امروز آمد دیدن فامیل هایش
خود را به روی قبرهای خاکی انداخت
بانوی مکه با همان تجلیل هایش
حال عجیبی داشت وقتی بازمیگشت
بغض غریبی داشت در ترتیل هایش
با او چهل روز و چهل شب همسفر بود
کابوس هایی تلخ با تأویل هایش
اینجا پذیرفت انچـه را باور نمیکرد
دل کند حوا آخر از هابیل هایش
زن مانده بود و یک بیابان بی پناهی
زن مانده بود و داغ اسماعیل هایش
ملایک گریه میکردند با مـا اربعینش را
خدا شش گوشه کرد از روز عاشورا زمینش را
رسیده جبرییل از آسمان در بعثت حضرت
تسلی میدهد تا روز عاشورا امینش را
قسم داده بـه عاشورا خدا در شطی از آیات
قسم خورده اگر در سورهها زیتون و تینش را
شهادت بود سهم حضرت ارباب و یارانش
زمین هم میکشید اطراف او دیوار چینش را
نوشته روی دجله با خطوط موج، ثارالله
و میساید فرات از شرم برخاکش جبینش را
چـه توفانی است، ابری با صدای رعد میگرید
کشیده روی صورت نازکای آستینش را
فرستاده خدا از آسمان توفان نوحش را
فرستاده خدا از آسمان حبل المتینش را
فرستاده خدا ارباب و وحی نهی از منکر
نگهدارد برای عالمی، ارباب، دینش را
چـه قوم نازنینی میروند از کربلا تا عرش
فرستاده خدا این بندگان دست چینش را
نه تنها عاشقان حضرتش، حتی خدا امروز
فرستاده ست تا کرب و بلا روح الامینش را