مثل درخت باش
که در تهاجم پاییز و زمستان
هرچقدر برگهایش را از دست بدهد
باز روح زندگی را
برای بهار نگه میدارد…
درود صبحتون بخیر و شادی
پاییزِ من، عزیزِ غم انگیزِ برگ ریز!
یک روز میرسم
و تو را میبَهارَمَت …
چند قدم مانده که پاییز به اتمام برسد
این همه ی رنگ و لعاب هم به آخر برسد
تمام میشود خس خس برگان و بازهم
می رود این دل من، تا به زمستان برسد
من دوست دارم نخستین ها رابا تو تجربه کنم
نخستین “عاشقانه ها”
نخستین” بوسه “و نخستین قدم زدن های “پاییزی”
بیا و تمام شعرها رابه هم بریز
بیا و ثابت کن پاییز فصل رسیدن هاست نه جدایی ها
درکنار تو همه ی چیز زیباتر خواهد شد..
قلب یه دخترمثه هوای پاییز غیر قابل پیش بینیه
زندگی زیباتر میشود
به شرطی که به اندازه
تمام برگ های پاییز،
برای یک دیگر
آرزوی خوب داشته باشیم..
پاییز را باید
با چشم های تو نگاه کرد!
وگرنه برای من
دیگر عاشقانه نیست
این رنگ های پژمرده ی خیابانها…
مثل پاییز میمانی.
آدم نمیداند چه بپوشد وقت دیدنت…!
پاییز
چمدانش رابسته
انتهای جاده ی آذر
به انتظار نشسته است
نگاهش ابری
ردّ پاهایش خیس
و کوله بارش لبریز
از اینهمه برگی
که از درختان تکانده است.
عکس پروفایل پاییز در راه است
خواستم بگویم پاییز در راه است
تو باید باشی و آغوشت و یک فنجان چای…
هرچه پررنگ تر بهتر…
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه ی رنگ ِقشنگ از کف ِدنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل ِتنها به چه شوقی پی ِیلدا برود؟
پنجشنبه تون زیبا
پاییز هم رفت
حساب کن
با مهربانی
دل چند نفر رابه دست آوردی
و با غرور
شیشه ی چند دل را شکستی؟
مهربان باش
عاشقی کن
که جوجه های آخر پاییزت
مهربانی باشد و عشق و محبت
عاقبت از پاییز
چه خواهد ماند؟
جز برگ هایي زرد
ریخته بر کف خیابان
و درختانی لخت
که باد
همه ی ی رویاهایشان را
برده است …
پاییز و این همه ی زیبایی باشد
تو نباشی ….؟!
همان بهتر که نمی آمد
آدم یا باید عاشق باشد
یا یک رفیق ناب داشته باشد !
پاییز و حال و هوای جانانه اش به کنار
اما صدای خش خشِ برگ ها
زیر پای دونفر که باشد
معجزه میکند !
تو نیستی که ببینی چقدر پاییز است
چقدر زندگی برگها غم انگیز است
مگر به قهر نگفتی که از تو بیزارم
چرا هنوز نگاهت محبتآمیز است؟
دلت درخشندگی یک سرزمین بی فاتح
دلم خرابهی بعد از هجوم چنگیز است
مرا چگونه فراموش کردهای ای دوست؟
ببین گذشتهات از خاطرات لبریز است
تمام هستی من آرزوی وصل تو بود
تمام هستی من بی تو سخت ناچیز است
دارد پاییز می رسد
انار نیستم
که برسم به دستهای تو
برگم
پُر از اضطرابِ افتادن…!
طبیعی اسـت
پاییز، جای تابستان را میگیرد
ولی قبول کن
هیچکس جای تـو را نمی گیرد
پاییز برای بعضی ها دل انگیز اسـت
و برای بعضی ها غم انگیز
برای مـن فصل سردی دلهاست
فصل باریدن اشکها
فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی
فصل رقصاندن آتش سیگار در سیاهی و سکوت شب
اینروزها هوای دلم هم پاییزیست
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم، یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی بـه جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
وچه چـه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
وجودم پاره ای از شب
دلم تنهاترین پاییز
بساطم بقچه ی اندوه
دلم تنگ اسـت
دلم اندازه حجم قفس تنگ اسـت
بارون داره هدر میشه بیا با مـن قدم بزن
دلم داره پر میزنه واسه تـو و قدم زدن
وقتی هوا بارونیه دلم برات تنگ میشه باز
نمیدونی تـو این هوا چشات چـه خوشرنگ میشه باز
باران کـه می بارد تـو در راهی
از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز
با ابر و آب و آسمان جاری
تا عطر آهنگ تـو می رقصد
تا شعر باران تـو میگیرد
پاییز زیبا
وعروس فصل هاست
برگ ریزان درخت و
خواب ناز غنچه ها و
خش خش برگ و
نسیم بادرا بی انتهاست
هرچه خواهی آرزوکن
فصل ؛ فصل زیبای خداست
جای مهرش
حضرت پاییز در
قلب من است
دوباره پاییز
اما نه فصل خزانِ زرد!
دوباره پاییز
اما نه فصلِ اندوه و درد!
دوباره پاییز
فصل زیبای سادگی
دوباره پاییز
موسمِ شدید دلدادگی
مثل پاییز توی کوچه
مثل کوچه زیر بارون
مثل بارون روی شیشه
تو خود عشقی
خود عشق!