زلزله متاسفانه میتواند آسیب هاي مخربی چه روحی و چه جسمانی داشته باشد در ادامه میتوانید با تاثیر گذاری قابل دقت زلزله بر اضطراب هاي روانی تالاب را دنبال نمایید.
به گزارش تالاب زلزلهي بم در پنجم دی ماه 1382، جان بیش از 30 هزار نفر از هموطنانمان را گرفت. خدا کند پیشبینیهاي کارشناسان درمورد زلزله احتمالی تهران هیچ وقت درست از آب درنیاید اما بالاخره عقل سالم حکم می کند که همه ی وقت برای هر حادثهاي آماده باشیم. دست کم فایده اینکار آن هست که ذهنمان از لحاظ روانی برای حوادث غیرمترقبه و اتفاقات بعد ازآن آماده میشود.
سراغ پزشک حسین ابراهیمی مقدم، روان شناس، رفتهایم تا از او دراین خصوص بپرسیم. «به علت وقوع زلزله امشب در غرب کشور این مقاله برای آگاهی از اضطراب هاي ناشی از زلزله بازنشر یافته هست»
آقای پزشک! آیا این احساس ترسی که خیلیها درمورد زلزله احتمالی دارند، طبیعی هست؟
مشاهده نمایید؛ ما غالبا در برابر عواطفمان احساس درماندگی میکنیم. شاید در عین حال که می دانیم در امان هستیم احساس ترس هم بکنیم ودر مواجهه با تهدیدهای جزیی وحشتزده شویم. شاید این را دریافته باشید که هنگام مخالفتهاي جزیی و بیاهمیت با کسانی که دوستشان داریم، شدیدا خشمگین میشویم.
اندک انتقادی که از سمت یک فرد ناشناس متوجه ما میشود، گاهی باعث تضعیف روحیه ما می شود. مقدور هست به علت گیر کردن در راهبندان از کوره در برویم و از اینکه در کارهای روزمره درنگی وجود داشته باشد، ناشکیبا و خشمگین شویم.
حالا درنظر بگیرید که خدای نکرده فرد در اثر زلزله گریبانگیر دشواریهاي روانی، اقتصادی و غیره شده باشد. طبیعی هست که بر بهداشت رواناش اثر بگذارد. احساسات ما غالبا حتی از نظر خود ما نیز غیرمنطقی میباشند.
بنا به اعتقاد نظریهپردازان انسانگرا، افراد برخوردار از کارکرد آرمانی، مهار زندگی خود رابه صورت هوشیار در دست دارند.
یعنی ما می توانیم احساساتمان را مهار کنیم؟
خیلیها معتقدند که رویداد های خاصی مثل زلزله، توفان، از دست دادن یک عزیز و حتی قبول نشدن در دانشگاه، بطور خودکار باعث ایجاد واکنشهاي عاطفی در ما می شوند، درست مثل آنکه دکمه دستگاهی را فشار داده باشیم. حتی بعضی روانشناسها این یقین را دارند که ویژگی اصلی عواطف و هیجانها آن هست که این امور را تحت عنوان انفعال یا تحریک عاطفی سنجیدن میکنیم، نه کنشها و اعمال، یعنی بعنوان چیزهایی که بر ما حادث می شوند، نه کارهایی که انجام می دهیم ولی حقیقت این هست که می توانیم با بهرهگیری از روشهایي خیلی از این اضطرابها را در نظارت خود درآوریم.
پس شما معتقد به مهار واکنشهاي عاطفی هستید؟
اولا حقیقت این هست که بنظر من رویداد های ناخوشایند، بهطور خودکار به پریشانی منتهی نمیشوند. مهار کلی واکنشهاي عاطفی مقدور هست سبب کاهش تساهلپذیری شود و معنای زنده بودن را مخدوش کند. حتی انسانهاي منفی نیز گاهی اثرات مثبتی دربردارند. همان طور که درد سبب میشود سریع از خطراتی مثل بخاری داغ اجتناب کنیم، عواطف ناخوشایند نیز می توانند در مورد مسایل و مشکلات هشدار داده و به ما کمک کنند تا تکالیف لازم را انجام دهیم. احساس اضطراب مبهم به ما یادآوری میکند که آپارتمان خودرا ضد زلزله و براساس اصول مهندسی بسازیم.
خشم میتواند ما را برانگیزاند تا جلوی بیعدالتی در تقسیم کمکهاي نخست را بگیریم. احساس گناه ما را از بدرفتاری با دیگران بازمیدارد و ترس به ما کمک میکند تا خود ما را از پسلرزهها پشتیبانی کنیم. حتی زمانی که کاهش عواطف و هیجانهاي منفی کاری لازم و مناسب هست، تمام روشها کارساز نیستند. مثلاً شاید موادمخدر و سایر داروها بطور موقتی از پریشانی کم کنند ولی این مواد مشکل اصلی را برطرف نکرده و غالبا سبب مشکلات بیشتری می شوند.
در دسترس اضطرابهاي این چنینی مثل زلزله بودن چه تاثیرات روانشناختیاي در پی دارد؟
اگر کسی برای مدتی نسبتا طولانی در دسترس چنین محرکهاي تنشیزایی قرار بگیرد پاسخهایي را نشان میدهد که روی هم به نشانگان انطباق عمومی مشهور هست. ابتدا هنگامیکه فرد ناگهان در دسترس زلزله قرار می گیرد، یعنی محرک اضطرابزای شدیدی که در برابر آن انطباق نیافته، واکنش هشدار نشان میدهد؛ یعنی بدن دستخوش تغییراتی از قبیل افزایش ضربان قلب و آزاد شدن یکسری هورمونهایي می شود که این تغییرات بدن را برای رویارویی یا فرار آماده میکند. اگر فرد توانا به فرار یا رویارویی با حالت به وجود آمده نبود، وارد مرحله دوم یعنی پایداری می شود.
دراین مرحله ذخیرههاي چربی و پروتئین تبدیل به قند میشوند تا انرژی و نیروی اضافی برای کنار آمدن فراهم آید. در طی این مرحله بنظر می رسد که فرد با فشار روانی درگیر شده و به کارکرد بهنجار قبلی خود برگشته هست ولی هنگامیکه تمام منابع فرد مورد بهرهگیری قرار گرفت، حتی توانا به پایداری برای اضطرابهاي کوچکتر نیز نیست و طوری میشود که فرد به شدت نسبت به قبل آسیبپذیرتر می شود. پایداری نمی تواند برای همه ی وقت ادامه یابد. اگر ترس از زلزله یا حالتهاي پسلرزه وجود داشته باشد، بالاخره مرحله فرسودگی به وجود می آید، فرد گریبانگیر بیماریهایي می شود و اگر دراین حالت بماند شاید حتی وارد مرحله مرگ شود!
پس چنین اضطرابهایي می توانند تاثیرات روانی بدی در پی داشته باشند؟
بله، متاسفانه وجود چنین محرکهاي تنشزایی در نمایان شدن تقریباً تمام بیماریها نقش دارد؛ چون که بدن در برابر میکروبهایي آسیبپذیر میشود که در حالت عادی در برابر انها مقاوم بوده. حتی این فشارهای روانی می توانند کارایی دستگاه ایمنی راکه عموما از ما در برابر بیماری پشتیبانی میکند، کاهش دهد. در تعداد زیادی از موارد، بیماری نه در اثر میکروب آسیبزا و نه به علت فشار روانی، بلکه در نتیجه ترکیب این دو عامل به وجود می آید.
فشارخون بالا، حمله قلبی، زخم معده، تنگی نفس و افزایش آمادگی ابتلا به سرطان از جمله مسایل و مشکلات دکتری میباشند که در زلزلههاي طبس، رودبار و بم به شدت شیوع یافت. همینطور بعد از زلزلههاي قبلی مشکلاتی از لحاظ واکنشهاي هیجانی، تفکر، رفتار و روابط بین فردی به وجود آمد.
در بررسی که اینجانب بعد از زلزله بم انجام دادم متوجه شدم, که حالات اضطراب، خشم، احساس گناه و افسردگی در بازماندگان به شدت آزاردهنده بود. افزون بر این، سردرگمی، دشواری در تمرکز کردن و افکار بازگشتی درمورد زلزله نیز جزو سنجیدنهاي متعارف بازماندگان بود. علامتهاي رفتاری هم به صورت رعشه، قدم زدن و حالات اندامی خشک و بیدقت نیز به شدت به چشم می خورد. تعارضهاي شخصی و تحریکپذیری افزایش چشمگیری پیدا کرده بودو شاید ناگفته محرز باشد که بعضی از مشکلات روانی در میان بازماندگان محرز شد و یا کسانی که مشکلاتی داشتند، حالشان بدتر شد.نجاتیافتگان غالباً با خاطرات و غم و اندوه خود زندگی میکنند و تعداد زیادی از افراد به کابوس، بازگشت به قبل و بیقراری گریبانگیر میشوند که خود نشانگر اختلال روانی هست.
داشتن چه ویژگیهایي و داشتن چه چیزهایی باعث می شود که این حالات روانی کمتر رخ بدهد؟
یکی از دلایلی که افراد به شدت گریبانگیر مشکلات روانی در اثر زلزله میشوند، آن هست که حس می کنند هیچگونه مهاری بر این رویداد طبیعی ندارند. اگر افراد یادگیریهایي دیده باشند که مثلاً بدانند هنگام زلزله به کجا پناه ببرند و چه اقداماتی انجام دهند، حس خواهند کرد که میتوانند تا حدودی بر موقعیت مسلط شوند لذا کمتر آسیب می بینند. از طرف دیگر اگر میشد وقوع زلزله را پیشبینی کرد، حتی اگر کار خاصی هم نمیتوانستیم انجام بدهیم، احتمالا کمتر گریبانگیر حالات ناخوشایند روانی حاصل از زلزله میشدیم.
پیشبینیپذیری میتواند به مهار چنین اضطرابهایي کمک کند و یا صرفا با گفتن اینکه چه زمانی نباید نگران آن محرک باشیم، ما را یاری دهد.
ژاپنیها که بطور شدید در دسترس زلزله قراردارند علایم اضطرابی کمتری، از خودشان نشان میدهند! شاید یکیاش به این علت باشد که در واحدهای مسکونی زندگی میکنند که در مقابل زمینلرزهها مقاومسازی شدهاند و همینطور یادگیریهاي مخصوصاً را از کودکی می بینند، یعنی احساس مهار دارند و دوم اینکه تا حدی با بررسی علامتها و علایم وقوع بعضی زلزلهها را پیشبینی می کنند. از طرف دیگر، انسان موجودی اجتماعی هست و بنظر میرسد حمایت اجتماعی نیز، در برابر آثار اضطراب زلزله مثل سپر عمل میکند.
منظورتان از حمایت اجتماعی کاملا چیست؟
دست کم در 5 اساس میتوان حمایت اجتماعی رابه کار برد:
• رابطه عاطفی: گوش دادن به مشکلات مردم، همدردی کردن، گریه کردن، درک کردن و خاطرجمعی خاطر دادن بهآن ها
• کمک ابزاری: حمایت مالی که رفتار انطباقی را تسهیل میکند. برای مثال دولت میتواند پس از زلزله وامهاي بدون بهره به بازماندگان بدهد تا منزلهاي خودرا بازسازی کنند. سازمانهاي کمکرسانی می توانند غذا، چادر، پوشاک، دارو و پناهگاه موقت برای مردم فراهم کنند.
• اطلاعات: رهنمونی و هدایت مردم به غرض افزایش توانایی انها برای رویارویی با بحران.
• محاسبه: بازخورد دیگران در مورد رفتار فرد. این نوع حمایت به مردم کمک میکند تا بتوانند رویداد های زندگی خودرا تفسیر یا درک کنند.
• تعامل اجتماعی: محاوره، تفریح، خرید کردن، بیرون رفتن با دیگران و بطور کلی اجتماعی شدن فواید خاصی دارد حتی زمانی که برای مشکلات راهحل نباشد.
یعنی بنظر شما حمایتهاي اجتماعی به مردم کمک میکند تا بتوانند با استرسی مثل زلزله، بهتر رویارویی کنند؟
بله، تحقیقات نشان می دهد که حمایت اجتماعی اهمیت بهسزایی دارد. بالعکس، افرادی که مهارتهاي اجتماعی ندارند و آنهایی که با دیگران رابطه برقرار نمیکنند، وقتی با چنین استرسهایي روبهرو می شوند بیشتر در دسترس خطر ابتلا به بیماریهاي عفونی همانند سرماخوردگی قرار میگیرند. حمایت اجتماعی مخصوصا به کودکانی که بازمانده زلزله میباشند خیلی کمک می کند. تحقیقهاي انجام شده بعد از زلزلههاي قبلی نشان داد که افرادی که از حمایت اجتماعی برخوردار بودند به احتمال کمتری به فشارخون یا اعتیاد گریبانگیر شدند.
اگر کسی سنجیدن زلزله را داشته باشد، اضطراب او کمتر می شود یا بیشتر؟
حقیقت این هست که سنجیدنهاي قبلی ما در رابطه با محرکهاي تنشزا میتواند آن محرکها را بهتر یا بدتر کند. با محرکهاي تنشزا مثل زلزله طبق معمول هنگامی بهتر می توان کنار آمد که با آن آشنا باشیم. مثلاً قبلا هم زلزلهاي را دیدهایم ولی توانستهایم با بهرهگیری از اصول علمی جان و مال خود و اطرافیان را نجات دهیم و به نوعی سنجیدن پیدا کردهایم ولی اگر عناصر معینی از اضطراب همانند زلزله با سنجیدنهاي شدیدا ناخوشایندی مثل از دست دادن یک عزیز همراه بوده هست، آنگاه وقوع زلزله میتواند مضطربکنندهتر ازآن چیزی باشد که در حالت عادی بود.
یعنی با دقت به تمام مواردی که گفتید، در شرایط یکسان افراد واکنشهاي یکسانی به زلزله نشان میدهند؟
نه! هیچکس به زلزله پاسخی که دیگری به آن داده هست را نمیدهد. بعضی افراد در برابر عوارض چنین محرکهاي تنشزا بسیار آسیبپذیرترند. بعضی دیگر بسیار مقاوم میباشند و بنظر می رسد که میتوانند دست کم تا حدی اثرات زلزله را کم کنند. بعضی از عوامل شخصی که بر آسیبپذیری نسبت به زلزله تاثیر می گذراند عبارتاند از: مهارتها، عوامل ارثی و تیپ شخصیتی.
مقدور هست در مورد هر یک از این عوامل مختصرا توضیح دهید؟
در مورد مهارتها باید به اختصار بگویم که یک عامل کارساز برای پایداری در برابر اثرات روانی زلزله عبارت هست از آلبوم تواناییهایي که فرد دراین موقعیت از خود نشان میدهد. مثلاً اینکه کجا سنگر بگیرد و چگونه از خود پشتیبانی کند.
در مورد عوامل ارثی به اختصار می توان این را گفت که آدمیان با گرایشهاي متفاوتی از لحاظ واکنش به فشار روانی به جهان می آیند. این اعتقاد در میان اکثر روانشناسان وجوددارد که عدهاي از انسانها واکنشهاي فیزیولوژیک شدیدتری از خود نشان میدهند تا سایرین. واکنشدهندگان شدید مقدور هست حتی درکنار آمدن با محرکهاي تنشزای جزیی مشکل داشته باشند.
آیا تیپ شخصیتی خاصی هم داریم که بیشتر تاثیر منفی بگیرد؟
بله. افراد تیپ شخصیتی A که افرادی ناشکیبا، بسیار رقابتجو و بهطور وسواسگونهاي وقتشناس میباشند ودر اثر ناکامی پرخاشجو می شوند، بیشتر تاثیر منفی می گیرند. این افراد خود رابه علت زلزله که از اختیارشان خارج هست، سرزنش میکنند! دلایل متعددی برای این حالت یاد شده ولی بد نیست به این هم اشاره کنیم که مقدور هست افراد تیپ A به علت ناتوانی در ایجاد شبکهاي از رفقا و اعضای خانواده که بتوانند حمایت اجتماعی را در هنگام نیاز فراهم آورند، خودرا آسیبپذیرتر سازند.
چه کسانی در برابر چنین فشارهای روانی مقاومترند؟
چنین افرادی که اصطلاحا افراد سرسخت نامیده میشوند، خصوصیات زیر را دارند:
• انها با جنبههاي منفی خود و زندگیشان کمتر مبارزه می کنند. از عزتنفس بالایی برخوردارند و بیشتر بر رویداد های مثبت تاکید می کنند تا رویکردهای منفی.
• اهمیت مشکلات را نادیده نمی گیرند ودر عوض، فعالانه با مسایل روبهرو شده و میکوشند آنرا حل کنند.
• معتقدند که شخصا و توسط اعمال خود به پاداش میرسند، نه آنکه پاداشهایشان تحت اختیار خودشان نباشد.
• معتقدند که زندگیشان با معناست، یعنی یک نظام ارزشی صریح و روشن دارند.
• از لحاظ اجتماعی افراد ماهری میباشند و از شبکههاي قدرتمند خانوادگی و دوستانه برخوردارند، به طوریکه می توانند در دوران گرفتاری به آن ها مراجعه کنند.
• و بالاخره اینکه بر زندگی خود نظارت بالایی دارند.