درد و دل های فوق زیبا با پدرجان

درد و دل های فوق زیبا با پدرجان

دلنوشته های زیبا برای روز پدر 

در روز تولد امام علی ع هستیم و این میلاد وصل شده به روز پدر و مرد ، جاداره ما هم تبریک عرض کنیم ، در ادامه درد و دل های فوق زیبا با پدرجان را برای شما آماده کرده ایم .

 

متن طولانی در مورد روز پدر

 

مردها تشنه روز مرد نیستند…

مردها به یک روز قدردانی در سال نیازی ندارند ، مرد آفریده شده تا تکیه گاه شود نه متکی ، مرد به این حساس نیست که زن برادرش برای شوهرش چه خریده؟

جوراب گرفته یا ساعت مچی طلا …؟

 

مرد برای لطافت و حسودی و چشم وهمچشمی نیامده ، مرد برای مبارزه آمده ،برای جهاد ، برای سماجت ، برای جنگ با غول زندگانی ، برای نبرد بی وقفه و بی انتها آمده ، برای به آرامش رساندن خانواده اش آمده ، برای شکسته شدن غرورش آمده…

همینکه تبسم را بر لب زنش ببیند ،

همینکه لبخند را برچهره دخترش ببیند ،

 

همینکه پسرش بتواند پیش دوستانش سر افکنده نباشد ،

همینکه خواهرش بتواند به او تکیه کند و مادرش با او درد دل کند و پدر پیرش جوانی خودش را در او ببیند….

مرد را خوشبخت می‌ کند….

 

مرد آمده همه را خوشبخت کند ،

آمده تا شود ستون خانواده ،

آمده بسوزد تا روشنایی بخشد ،

هیچ گوهر گرانبهایی هیچ مردی را خوشحال نمی‌ کند جز آرامش خانوده اش.

مرد مهرورزی بلد نیست ، چون مادر نیست.

 

بهترین هدیه برای یک مرد ، یک تشکر واضح و شفاف به همراه ، لبخند و آرامش خانوده اش هست‌ ، بدون هزینه…

« عمر و عزتشان زیاد »

 

درد و دل های فوق زیبا با پدرجان

دلنوشته ی طولانی و زیبا در مورد روز پدر 

 

تو رو خدا قدر”پدرتون” رو بدونید

در 4 سالگی میگفتم: پدرم بهترینه.

در 6 سالگی می‌ گفتم: پدرم همه را می‌شناسه.

در 10 سالگی میگفتم: پدرم عالیه اما کمی بداخلاقه.

در 12 سالگی میگفتم: وقتی بچه بودم پدر مهربان تر بود.

در 14 سالگی می‌ گفتم: پدر داره نسبت به من کنجکاو میشه.

در 16 سالگی میگفتم: پدرم مال عصر و دوره‌ی ما نیست.

در 18 سالگی می‌گفتم: با مرور زمان اخلاق پدرم بدتر میشه.

در 20 سالگی می‌گفتم: سخته پدر را ببخشم، تعجب میکنم مادر چطور اونو تحمل میکنه!

در 25 سالگی می‌گفتم: پدر با همه‌ی کارهام مخالفه.

 

در 30 سالگی می‌گفتم: خیلی سخته با پدر به توافق برسیم، نمی‌دونم وقتی پدر جوان بود پدربزرگ چه از دست او می‌‌کشید.

در 40 سالگی می‌گفتم: پدرم ما رو با ضوابط و قواعد بسیاری تربیت نمود، من هم باید چنین کنم.

در 45 سالگی می‌گفتم: در حیرتم پدر چطور موفق شد ما رو تربیت کنه!

 

در 50 سالگی می‌گفتم: کنترل فرزندان خیلی دشواره، پدر چقدر برای تربیت ما متحمل سختی شد.

در 55 سالگی می‌گفتم: پدرم خیلی دور اندیش بود، و برای آینده‌ی ما برنامه ریزی میکرد، پدری نمونه و مهربان بود.

اما اکنون در سن 60 سالگی میگم: پدرم بهترینه.

 

در این گردش 56 ساله‌ی عمر به نقطه‌ی آغاز در چهارسالگی بازگشتم: «پدرم بهترینه»

جدیدترین مطالب سایت