آلبوم از جملات و نوشته هاي ادبی را برای شما عزیزان فراهم نموده ایم با ما در سایت تالاب باشید بابهترین ها
گاهی دلت بهانه هایي میگیرد که خودت انگشت به دهان میمانی…
گاهی دلتنگی هایي داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت میکنی …
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات…
گاهی دلت نمیخواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه اي برای فردا نداری و حال هم که…
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه اي گوشه ترین گوشه اي…!
که می شناسی بنشینی و”فقط” نگاه کنی…
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ میشود…
گاهی دلگیری…شاید از خودت…شاید
برف هفت سالگی ام را به خاطر صدای مادرم دوست داشتم که می گفت
پاشو ببین عجب برفی اومده
برف ده سالگی را به خاطر تعطیل شدن مدرسه و خوابیدن کنار
مادرم حتی یک ساعت اکثر
برف چهارده سالگی را به خاطر تشویش امتحانات
برف هجده سالگی را به خاطر استرس کنکور و آینده !!
برف بیست سالگی را به خاطر عاشقی . هیجان عشقی که در ذهنم
تا ابد ادامه داشت
اما از برف بیست و پنج سالگی به بعد
برف ها فقط سرد بود و سرد بود و سرد……
و خاطراتی که هرگز تکرار نخواهد شد……
زندگی آرام هست، مانند آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین هست، مانند شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی هست، مانند رویای یک کودک ناز.
زندگی زیبایی هست، مانند زیبایی یک غنچه ي باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست،
زندگی چرخش این عقربه هاست،
زندگی راز دل مادر من.
زندگی پینه ي دست پدر هست،
زندگی مانند زمان در گذر هست….
آنگاه که غرور کسی را له میکنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کني،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی،
آنگاه که بنده اي را نادیده می انگاری،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی
تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بیني و بنده خدا را نادیده میگیری ،
میخواهم بدانم،
دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
همۀ ي طبقات آسمان را گشته ام ، در دل ستاره باران نیمه شبهای روشن و مهربان تابستان ، بر جاده کهکشان تاخته ام ، صحرای ابدیت را درنوردیده ام ، بال در بال فرشتگان ، در فضای پاک ملکوت شنا کرده ام ، با خدایان ،ایزدان با همۀ ي الهه هاي زیبای آسمان ، با همۀ ارواح جاویدی که در نیروانای روشن و بی وزش آرام یافته اند آشنا بوده ام .از هر جا ، از هر یک یادی ، یادگاری ، برایت آورده ام . از سیمای هر کدام زیباترین خط را ربوده ام ، از اندام هر یک نازنین طرح را گرفته ام ، از هر گلی ، افقی ، دریایی ، آسمانی ، چشم اندازی ، رنگی دزدیده ام ، و ، با دست و دامنی پر از خطها و رنگها و طرح هاي آن سوی این آسمان زمینی ، از معراج نیمه شبان تنهایی ، به دامان مهربان تو – اي دامن حریر مهتاب شبهای زندگی سیاه من – فرود آمده ام ، نشسته ام تا آن ودیعه ها که از آسمانها آورده ام در دامن تو ریزم