درمورد زنیکه دارای خلاقیت بی همتا و نیز تنها را به شما عزیزان معرفی می نماییم با ما در سایت تالاب همراه باشید گفتگو با مهدی غبرایی درمورد ویرجینیا وولف، زندگی و آثارش؛ غبرایی رمان مهم «موج ها» را از وولف به فارسی برگردانده هست.
«ویرجینیا وولف» یکی از مشهور ترین نویسندگان دنیا هست؛ نویسنده اي که هم به سبب زبان و سبک نو در نوشتن و به کلمه درآوردن انچه در ذهن میگذارند و روایت کردن رمان به سبک تک گویی یا مونولوگ مورد تحسین هست و هم با همراه کردن دیدگاه هاي زنانه و به چالش کشیدن محدودیت هاي زنان در آثارش، بعنوان نویسنده اي متمایز و پیشرو مطرح هست که توانسته، دیدگاه هاي فمنیستی را در ادبیات مطرح کند.
نویسنده اي که قبل غمناکش یعنی از دست دادن اعضای خانواده، تجاوز، آزار جنسی از سوی برادرخوانده و افسردگی، از او شخصیتی خاص می سازد؛ زنی سرشار از جنون و نبوغ که لحظه اي زندگی را چون نقاشی به عکس میکشید و در کنار خلق رمان و غرق شدن در دنیای ادبیات، نمونه اي از یک کنشگر با شخصیت سیاسی مستقل هست.
زنی که محدودیت هاي سنگینی راکه باری بر دوش زنان عصر اوست، برنمی تابد و برای آزادی و استقلال فردی و اجتماعی اش می جنگد؛ اما همۀ این تلاش ها و مبارزه برای بودن سبب نمیشود زندگی باری بر دوش او نباشد. مرگ او همچون تابلوی نقاشی هست. تابلویی سوررئال از زنی با جیب هایي پر از سنگ که در رودخانه فرو میرود.
مهدی غبرایی جزو مترجمان آثار ویرجینیا وولف در ایران هست و رمان مهم «موج ها» را برای فارسی زبانان قابل خواندن کرده هست، از او درمورد وجوه گوناگون ویرجینیا وولف پرسیدم. از هر آن چه ویرجینیا وولف را بدل به نویسنده اي جریان ساز و مطرح کرده هست که با وجود سال هاي زیادی که از مرگ او می گذرد، هنوز آثارش خوانده میشود و نظریاتش مطرح و قابل بحث هست.
از نظر من ویرجینیا وولف یک نویسنده هست. نویسنده اي که دوران ساز هست و تنها یکی از وجوه کارش رویکرد و نگاه فمنیستی اوست. این گرایش او به فمنیسم از شرایطی بر میآید که در آن زندگی می کرده. او کتابخانه بزرگی از پدرش به ارث برده و به قول پدرش کتاب ها را می بلعیده. خودش شرح میدهد که گاهی لازم بوده از کتابخانه عمومی بهرهگیری کند و در جوانی اش وقتی می خواسته به کتابخانه عمومی برود، باید پدر یا برادرش همراهی اش میکردند، چرا که به تنهایی اجازه بهرهگیری از کتابخانه را نداشت. این شرایط سبب شد او درمورد این اساس ها کاوش کند. بازتاب این کاوش در آثارش، فمنیسم خوانده شده هست.
او درمورد موضوعات مختلفی چون ادبیات انگلیس، نویسندگان پیش از خودش و کتاب هاي گوناگون اظهارنظر کرده و طبیعی هست که بخشی از رویکرد او خواستار آزادی و بهرهگیری برابر از قانون و مواهب زندگی برای زنان باشد.
استعدادی ذاتی و نبوغی در ویرجینیا وولف وجود داشته که گرچه با نوعی جنون همراه شده هست. او کودکی پرمشقتی داشت؛ از مرگ عزیزان و اعضای خانواده اش بگیرید تا مسائل دیگر. همینطور روحیه جست و جوگر عجیبی داشته که سبب شده او آثار مهم ادبیات کشورش و سایر آثار ادبی انگلیسی زبان را بخواند.
او محفل مشهوری هم داشته که از تی اس الیوت گرفته تا دیگران همراهش بوده اند و این تبادل نظر و نبوغ خودش سبب شده تا در جست و جوی شیوه نوینی برای بیان باشد. او آثار نویسندگانی مثل «فورستر»، «دی. اچ. لارنس» و دیگران را به دقت بررسی کرده و به این نتیجه رسیده که نمیتواند دیدگاه هاي خودش را با نگاه کلاسیک بیان کند.
این نویسندگان هم از بعضی جنبه ها مدرن محسوب میشوند، اما وولف در پی زبان دیگری بوده هست. او از دستاوردهای زمان خودش مثل فلسفه و علوم هم بهره برده. در آن زمان مقالاتی درمورد زمان، فشردگی و گستردگی زمان در ذهن انسان منتشر می شد. در این منقالات آمده: این ذهن انسان هست که باعث میشود حادثه اي کوتاه و حادثه دیگر بلند به نظر برسد. این کشفیات باعث شد ویرجینیا وولف از این موضوع بهرهگیری کند.
گرچه فاکنر و جیمز جویس هم از این رویکرد بهره برده اند، چیزی که به سَيَلان ذهن سرشناس هست و ترجمه واژه stream of consciousness هست و من اصرار دارم ترجمه آن جریان سیال ذهنی نیست و سیلان ذهن هست. این واژه به این اشاره دارد که ما همین حالا در جایی حضور داریم و ذهن ما آن جا متمرکز هست، اما شنیدن صدای فروشنده دوره گردی ما را به سالها پیش میبرد.
ویرجینیا وولف از این شگرد در آثارش بهرهگیری کرده و درهم ریختگی زمان و مکان و درهم ریختن بوطیقای زبان که ارسوط از آن حرف میزند، از دستاوردهای او محسوب میشود. درواقع این شیوه اي هست که ویرجینیا وولف از سومین رمانش «اتاق جیکوب»، آن را به کار میگیرد. دو رمان اولش به سبک دیگری هست. بعد از آن در هر رمانی شیوه جدیدی را اجرا میکند.
خودش میگوید: «من میخواستم همۀ چیز، همۀ چیز، همۀ چیز را بگویم.» گرچه نظرات زیادی بر آثار او نوشته شده هست، خصوصا اینکه نوشتن همۀ چیز ممکن نیست و وولف هم از طبقه خودش نوشته و نمایندگان طبقات دیگر مثل کارگردان در آثار او نیستند.
من شخصا نگاهم این هست که تقسیم بندی ادبیات بر اساس زنانه و مردانه و فمنیستی و غیر از آن نیست؛ وقتی اثری بعنوان اثر ادبی پذیرفته شده، ادبیات هست و سایر پیرایه ها فرع بر اصل میشود. نگاه ویرجینیا وولف حتما فمنیستی هم هست، اما اصل این هست که آثار او ادبیات محسوب میشود. وجه جنون و بیان اندیشه و چینش کلماتش من را به آثار او جذب میکند. اینکار برای من تازگی دارد و به نظرم سبب جاودانگی آثار او شده هست. این وجه برای من اهمیت بی نظیر اي دارد؛ اما نمیتوان منکر نگاه فمنیستی در آثار او شد.
برای مثال در رمان «موج ها» ما شش راوی داریم که سه مرد و سه زن میباشند. وقتی به بیان راوی هاي زن نگاه میکنیم، میبینیم که چقدر جزییات در بیان انها وجود دارد و نگاه آنها ریز و ظریف هست. اگر کسی محدودیت ها و شرایط زنانه را درک نکرده باشد، نمیتواند این اثر را بنویسد. یا در زمان «خانم دَلُوِي» قهرمان داستان یک زن هست که یک روز از زندگی اش با رجعت به قبل و فلش بک و همینطور نگاه به آینده روایت میشود.
در «به سوی فانوس دریایی» هم اکثر داستان مربوط به نوعی نگاه زنانه هست. فکر میکنم جلوه پررنگ دیدگاه هاي فمنیستی وولف در آثار غیرداستانی اش وجود دارد و رد این دیدگاه را در آن آثار اکثر میتوان گرفت.
اگر در هر صفحه نتوان این قبل و زندگی وی را دید، قطعا در هر فصل ردی از زندگی شخصی او وجود دارد. خصوصا در رمان موج ها، رد پای زندگی شخصی و مریضی او اکثر مشخص هست. من بارها این رمان را خوانده ام. حتی در جمع هاي خصوصی و عمومی ان را برای دیگران هم خوانده ام؛ جایی هست که میگوید «گنجشک ها به زبان یونانی حرف میزنند»؛ این تعبیر مرز نبوغ و جنون را درهم آمیخته و این جنون چنان در آثار او مفید راه یافته که آدم آن را باور میکند.
مارکز میگوید: «رمان دروغی هست که میخواهد حقیقت والاتری را بیان کند.» باید این دروغ را باور کنی که بتوانی به دیگران بباورانی اش. آثار ویرجینیا وولف هم جز دو کار اولش، نوعی سفر ذهنی و درونی قهرمان هایش هست. حتی رنج هاي خودش هم در این آثار آمده هست.
اگر به تاریخ ادبیات خود ما هم نگاه کنید، میبینید که ما نویسندگان و شاعران بزرگی داریم، اما جایگاه غزل هاي حافظ و سعدی و دیوان شمس مولانا برای ما فرق دارد و چیزی در آثار آنها هست که نمیتوان در آثار همۀ دید. در ادبیات دنیا هم به همین صورت هست. وقتی میخواهیم به شاخص ترین نویسندگان ادبیات دنیا اشاره کنیم، کسانی چون پروست، جویس و ویرجینیا وولف مقدم بر دیگرانند. حتی به زعم من فاکنر هم بعد از اینها میایستد.
به نظر من این تمایز و این جریان ساز بودن نتیجه آلبوم اي از عوامل اجتماعی و فردی هست که دست به دست هم میدهند تا کسی از میان دیگران جوشش و غلیان کند و برون بیاید. به نظر من پروست، جویس و ویرجینیا وولف قله هاي ادبیات جهانند و همۀ محصول دست به دست دادن شرایط فردی و اجتماعی، اقتصادی و فکری و علمی در یک نفر میباشند و برآیند آن فردی چون وولف میشود که بر اثر داشتن زبان ممتاز، نبوغ و شناخت از ادبیات آثاری جاودانه خلق میکند.
ویرجینیا وولف با اشاره به اینکه زنان محدودیت هاي بسیاری را تجربه میکنند مثال معروفی دارد و میگوید اگر شکسپیر خواهری داشت و قصد داشت راه وی را بپیماید و در لندن زندگی کند، یا به او تجاوز می شد یا سرش را زیر آب میکردند و اصلا این امکان را نداشت که ببالد و آثاری چون شکسپر خلق کند؛ فقط و فقط به صرف زن بودن.
در پی این مسائل، او این بحث را پیش میکشد که نویسنده به خلوت نیاز دارد و باید بتواند ساعاتی در نبوغ و جنون خود غرقه شود و اگر جایی از آن خود و خلوتی برای خود نداشته باشد، همۀ وقت عقب هست. بنابراین «اتاقی از آن خود» آرزوی هر نویسنده و گرچه به نظر من هر مترجمی هست که اصولا دست یافتن به آن برای زنان دشوارتر هست. خصوصا اگر درگیر زندگی خانوادگی و داشتن فرزند باشد، چرا که نمیتواند در یک فضای آرامش بخش نبوغ خون را نشان بدهد و شاید هیچ گاه نتواند اثری خلق کند. او همینطور در این کتاب بخشی از ادبیات انگلستان را بررسی میکند که نشان میدهد او چه درجه اشرافی بر ادبیات کشورش دارد.
در مقدمه مفصلم در رمان موج ها هم نوشته ام که به نظر من این رمان برترین رمان ویرجینیا وولف هست؛ شش راوی دارد که هر یک بدون آن که دیگری را مورد خطاب قرار بدهند، از ذهنیات، واکنش ها، کردار و گفتار سایرین حرف میزنند. این روند تا انتها به همان صورت پیش میرود، اما در پنجاه، شصت صفحه آخر یکی از راوی ها داستان را جمع بندی میکند که به نظر مروری هست بر زندگی چهل، پنجاه ساله انها. گرچه از این مرور زمان حرفی زده نمیشود و خواننده گذشت زمان را حس میکند.
سه نفر از این راوی ها مرد و سه نفر زن میباشند. یک نفر هم راوی غایب هست؛ دوستی که در هند از روی اسب میوفتد و می میرد؛ این صحنه هم صحنه بسیار تاثیرگذاری هست. من اگر هم اکنون هم دوباره آن را بخوانم متاثر میشوم. در واقع وولف در این رمان، تکنیک یا شگردی راکه از «اتاق جیکوب» شروع شده بود ادامه میدهد، اما همانگونه که اشاره کردم او در هر رمان یک نوآوری میکند، این رمان هم شش راوی دارد.
در «خانم دَلُوِي»، راوی همان خانم دلوی و قبل اوست، در «به سوی فانون دریایی» هم راوی یک نفر هست، اما در موج ها شش نفر با سیلان ذهن داستان را پیش میبرند و روایت میکنند؛ شش راوی که از ذهنیات و زندگی خودشان در فاصله دو جنگ جهانی حرف میزنند و به تعبیر و تفسیر دیگران از طبقه متوسط میباشند. آنها از این قشر و از زندگی کمابیش معمولی خود حرف میزنند. رمان موج ها، همانگونه که از اسمش هم بر میآید، تشبیه زندگی به موج هست؛ در کل داستان خواننده این حالت موج گونه راحس میکند و در جایی هم زندگی به موج تشبیه میشود که گاهی سر به ساحل میزند و پس میرود و پیش میآید؛ زندگی اي که لبریز از دریغ و درد، هجران و خسران، خیانت و فقدان هست.
ویرجینیا وولف، زنی سرشار از جنون و نبوغ
این رمان هم نوعی نگاه فمنیستی دارد. راوی هاي زن نوعی نگاه ظریف زنانه دارند و از ذهنیات زنانه میگویند.
من وقتی این رمان را ترجمه کردم اصرار داشتم چند مترجم خانم یا نویسنده این بخش را بخوانند تا مطمئن شوم این احساسات ظریف و نازک کاری هایي که از ذهنیات زنان، از عشق و از جنسیت آنها میگوید، به خوبی ترجمه شده باشند. من کمتر نویسنده اي را دیده ام که اینگونه توانسته باشد از درونیات زنان بنویسد.
چطور شد که به ترجمه همین رمان بسنده کردید و تصمیم به ترجمه رمان دیگری از این نویسنده نگرفتید؟
از نشر افق که موج ها را منتشر کرده هست، چندین بار به من توصیه داده شد که این پروژه را تکمیل کنم، اما واقعیت این هست که با دقت به اوضاع نشر، ترجمه این آثار کار راحتی نیست. گرچه کتاب موج ها به چاپ ششم رسید و در هر نوبت دو هزار نسخه از این کتاب چاپ شد. خیلی وقت ها ما کتاب ها را میخریم ولی نمیخوانیم، اگر از این دوازده هزار نفر، شش هزار نفر هم کتاب را خوانده باشند، قابل تحسین هست.
من دوست داشتم آثار دیگری از این نویسنده را هم که گرچه در ایران ترجمه هم شده اند، ترجمه کنم؛ مثل اتاق جیکوب و «Between the act» یا «میان پرده ها». فکر میکنم این آثار جای ترجمه دوباره دارند. اما زبان این نویسنده زبان سختی هست و درآوردن هر یک از حالات و کلمات رمان بسیار زمانگیر هست. گرچه او خیلی بازی با کلمات ندارد، اما به هر حال همان تعداد هم که در کارهایش هست، به سختی قابل ترجمه اند. برای مثال در رمان موج ها واژه اي بود که من معادلش را «شلم شنگی» گذاشتم.
این واژه در هیچ لغت نامه اي نبود و فقط یک جا آن را پیدا کردم. من هم لیستی از واژه هاي نمونه را مقابلم گذاشتم و واژه «شلم شنگی» را از هشلهفت و شلم شوربا و غیره استخراج کردم. اگر قرار باشد کاری با مسئولیت ترجمه شود همین قدر زمانبر هست، چون نویسنده بارها کتاب را بازخوانی و ویرایش میکند و صیقل میزند و مترجم هم اگر بخواهد مسئول باشد، باید یک دهم نویسنده برای اثر زمان بگذارد؛ اما با دقت به شرایط نشر کتاب و تعداد کتاب هایي که فروش میرود، این همۀ وقت گذاشتن تناسب ندارد.