از شـما دعوت می کنیم از این فهرست از مجله تفریحی تالاب را بـه عنوان راهنما استفاده کنید. فیلمهایي کـه پایینترین رتبهبندی را دارند، از انواع «سرگرمکننده-بد» هستند – ناقص هستند، اما بـه دلایلی بـه اسانی لذتبخش هستند. فیلم هایي کـه بالاترین رتبه را دارند، بدیهی اسـت کـه ضروری هستند.
با محاسبه کیفیت پیشنهادات موجود از نتفلیکس درسال 2022؛ بـه سرعت مشخص می شود کـه کتابخانه ترسناک آن ها یک کیسه ترکیبی واقعی اسـت. از آنجایی کـه سرویسهاي حریف، و بـهویژه سرویسهاي خاص ژانر مانند Shudder، بـه گسترش مجموعه فیلمهاي ترسناک خود ادامه می دهند، برای نتفلیکس دشوارتر و سختتر می شود کـه هرگونه احساس جامعیت را نشان دهد، و کتابخانهاش ثابتتر می شود و بـه صورت ماهانه بـه Netflix Originals متکی می شود.
برای مثال، درسالهاي گذشته، نتفلیکس میتوانست بـه «درخشندگی»؛ «فریاد»؛ «آروارهها»؛ «سکوت برهها» یا «فرانکنشتاین جوان» بـه همراه بزرگان مستقل اخیری مانند The Witch، The Descent یا The Babadook ببالد. همه ی ان فیلمها اکنون از بین رفتهاند – طبق معمولً با فیلمهاي کمهزینه و مستقیم بـه VOD با عناوین مشکوک یک کلمهاي مانند Demonic، Desolate و Incarnate جای گزین می شوند.
با این حال، فیلمهاي باکیفیتی در این جا یافت می شوند، طبق معمولً از انواع مدرن، از کمدیهایي مانند بچه نگهدار گرفته تا عناوین مبهمتر «و ناراحتکنندهتر» مانند Creep، Raw یا فیلمهاي جدیدتری مانند او خانه و سهگانه خیابان ترس. انتظار نداشته باشید کـه در قالب هالووین قطعات اصلی فرنچایز پیدا کنید، اما در The Haunting of Hill House یا Midnight Mass هم نخوابید. آن ها از نظر فنی فیلمی نیستند، اما حذف انها از این فهرست غیرممکن اسـت.
بیشتر بخوانید: معرفی برترین فیلم های جهان برای سرگرمی
اگر صاحب افتخار شوخ طبعی هستید، ممکن اسـت بـه دوستان خود بگویید کـه فیلم خام جولیا دوکورنو یک «فیلم روی سن» اسـت تا آن ها را فریب دهید تا ان را ببینند. بله، قهرمان فیلم، دانشجوی ساده لوح، جاستین «گارنس ماریلیه»؛ در طول مدت زمان نمایشش روی سن می آید. مهمانی میگیرد، از پوستهاش بیرون می آید و میفهمد کـه واقعاً چه کسی اسـت کـه در آستانه بزرگسالی اسـت.
اما بیشتر بچههایي کـه در فیلمها بـه سن بلوغ میرسند، متوجه نمیشوند کـه زندگیشان را ناخواسته صرف سرکوب نیاز ذاتی و سیری ناپذیر بـه مصرف گوشت خام کردهاند. “هی،” شـما فکر میکنید، “این نام فیلم اسـت!” حق با شماست! این اسـت! بـه دوکورنو اجازه بدجنسی وی را بدهید.
راو بیش از یک چشمک و تکان دادن سر بـه جزئیات درونی تصویر، امتیازی آشکار برای کیفیت ترسناک شکوفایی تیره جاستین اسـت. هر چه فیلم بد می شود، ودر واقع بدتر می شود، خشن ترین احساساتی کـه دوکورنو در این جا بیان می کند، حس هایي اسـت کـه ما نمیتوانیم با نگاه کردن بـه ان پی ببریم:
ترس از جنسیت زنانه، میراث خانوادگی، سیاست محبوبیت، و عدم خاطرجمعی از خودگردانی راو. وحشت بـه اندازه گوشت آشکار و خون آلود. این یک بازی جذاب اسـت کـه هیچ عذرخواهی نمی کند و چیزهای بیشتری جز تأثیراتش برای جویدن وجود ندارد.
هیچ چیز انرژی ترسناک را بـه اندازه فیلم هایي کـه از ترس و وحشت خودداری می کنند، نمیکشد. البته، فیلمها می توانند مخاطبان را بـه روشهاي مختلفی بترسانند، اما کمترین چیزی کـه یک فیلم ترسناک می تواند باشد، ترسناک اسـت. خانه اش رمی ویکز خراب نمیشود.
فیلم با یک تراژدی آغاز میشود ودر عرض 10 دقیقه از ان افتتاحیه، با رها کردن ارواح روی زمین ودر سراسر پلهها کـه قهرمانهاي داستان می توانند روی انها هجوم ببرند، کینه را از خود دور میکند. در نهایت، این فیلمی درباره غم و اندوه فطری اجتنابناپذیر داستانهاي مهاجر اسـت، قطعهاي همراه با سینمای مستقل معاصر مانند مدیترانه اثر جوناس کارپیگنانو، کـه خطرات فراروی مهاجران در جادهها و مقصدهایشان رابا وضوح وحشیانه نئورئالیستی بـه تصویر می کشد.
ویکز عمیقاً روی بول و ریال بـه عنوان مردم سرمایه گذاری می کند، در مورد این کـه از کجا آمده اند، چه چیزی باعث ترک انها شده اسـت و مهمتر از همه ی کارهایی کـه برای ترک انجام داده اند. اما ویکز بـه همان اندازه روی این سرمایه گذاری می کند کـه بینندگانش را از پوست خود بیرون بیاورد.
زیبایی شناسی The Haunting of Hill House باعث می شود نه تنها بـه عنوان تلویزیون ترسناک، بلکه بـه عنوان اقتباسی ماهرانه از رمان کلاسیک شرلی جکسون نیز کار کند. هیولاها، ارواح، و چیزهایی کـه بـه دیوار برخورد می کنند خارج از صفحه نمایش هستند، بـه سختی نشان داده می شوند، یا در سایه پنهان می شوند. این مجموعه حتی بـه عده اي از تصمیمات اقتباسی اول فیلم، از نظر حرکت دوربین و طراحی شات، برمی گردد تا ناراحتی و ناهماهنگی ایجاد کند.
خوب، شاید “ناسازگاری” کلمه اشتباهی باشد. تنها چیزی کـه در حین تماشای ان واقعاً ناسازگار اسـت، ذهن شماست: شـما دائماً از فریب خوردن احتیاط میکنید، اما بـه هرحال ساخت صحنه هاي ان اغلب شـما را بـه خود جذب می کند.
با در آغوش گرفتن squirm – و زمان لازم برای این کـه ما را وادار کند بـه جای پریدن بجنگیم – The Haunting of Hill House در ایجاد سناریوهای دردسرساز عالی اسـت و حتی بهتر اسـت کـه بـه ما اجازه می دهد در آن ها مارینت کنیم.
در جزیره کراکت Midnight Mass، هر جزیرهاي احساس بدبختی می کند. نشت نفت اخیر تقریبا ذخایر ماهی را نابود کرد و اقتصاد ماهیگیری محلی جزیره را مخدوش کرد. خانه هاي آن ها در اثر غفلت از عناصر اقیانوس متلاشی شده و پوسته پوسته می شود. اکثر ساکنان بـه دلیل کمبود فرصت از جزیره گریخته اند و تعداد کمی را پشت سر گذاشته اند. فقط دو کشتی می توانند آن ها را بـه سرزمین اصلی ببرند. امید کم اسـت – و طوفان بزرگی در افق در راه اسـت.
همه ی چیز فراتر از ان برای این سریال هفت قسمتی یک اسپویلر واقعی اسـت، اما چیزی کـه میتوان گفت این اسـت کـه حتی با حضور در ماوراء طبیعی، Midnight Mass «کـه توسط Mike Flanagan از The Haunting در جدید ترین همکاری او با نتفلیکس ساخته شده اسـت» یک نشان می دهد کـه بـه جای بیرون، بـه داخل فرو می رود. هم با تنگناهراسی فیزیکی محیط کراکت و هم رنج درونی شخصیتها کـه در مرکز صحنه قرار می گیرند، Midnight Mass خودش را بـه وحشتهاي درونی می پردازد:
گرایشهاي اعتیاد آور، تاریخچههاي مخفی، و پرسشهاي مربوط بـه بخشش و باور. دریک نگاه، این سریالی اسـت کـه گناه کاتولیک ها را برای طلا استخراج می کند. در دیگری، این برداشتی سنجیده ودر عین حال ترسناک از روانشناسی گروهی، نیاز بـه ایمان بـه غم و اندوه، و اخلاق رهبری با چنین پیروان آسیب پذیری اسـت، و بررسی می کند کـه آیا این انگیزه ها نمایانگر خوبی انسان هستند، شر، یا اصلاً هیچ.
«خوشا بـه حال کسانی کـه ندیده اند و ایمان آورده اند». نماز نیمه شب فرصتی را برای هر شخصی فراهم می کند کـه بـه توماس یا ایماندار واقعی شک کند. بـه هرحال معجزه چه تفاوتی با یک رویداد ماوراء طبیعی دارد؟
شبح قدیمی دیترویت بـه دنبال ان اسـت. دریک غرفه بستنی مخروبه در 12 مایل، در خانههاي مزرعهاي بـه سبک دهه 60 در فرندیل یا برکلی، در بازی پارچیزی کـه توسط نوجوانان رنگ پریده با لهجههاي بینی و بدون لهجه بازی میشود – اگر هرگز نبودهاید، هرگز نمیشناسید.
نوستالژی کهنه و خاکستری در هر گوشه از فیلم ترسناک دیوید رابرت میچل وجوددارد. اما آن جاست، و احساس میکند کـه SE میشیگان اسـت. موسیقی، پالت رنگی خاموش اما بـه طرز عجیبی مجلل، نابهنگامی بی وقفه: میچل بـه تنهایی نویسنده اي اسـت کـه ظاهرا کاملاً از رحم ناسالم مترو دیترویت شکل گرفته اسـت. چرخهها و دایرهها بـهطور متمرکز «این دنبال می شود» را پر می کنند، از قوانین جزئی داستان ترسناک فیلم گرفته تا گردی جوانآلود و گوشتی چهرهها و بدن این گروه کوچک از شخصیتهاي اصلی، و هرگز اجازه نمی دهند مخاطب فراموش کند کـه از بسیاری جهات. ؛ این افراد هنوز کودک هستند. بـه عبارت دیگر، میچل در مورد داستان خود واضح اسـت: این قبلاً اتفاق افتاده اسـت و دوباره تکرار خواهد شد.
اگر میچل کمتر بـه خلق یک فیلم واقعاً آزاردهنده توجه می کرد، همه ی این ها کارساز نبودند، اما هر شکوفایی زیباییشناختی، هر ظرف کاملاً دایرهاي در هیجان تنفس یک زندگی بیمارگونه دریک تصویر واحد اسـت: کسی، هر شخصی کـه بـه آرامی از پسزمینه جدا می شود، از یک تصویر. کابوسهاي شبانه و قدم زدن بـه سمت شـما، انگار کـه خود مرگ بدون اعلام قبلی در انظار عمومی درکنار شـما ظاهر میشود و آماده اسـت تا نفس شـما را بدون هیچ هشیاری بدزدد.
در ابتدا، بـه نظر میرسد کـه کل خودپسندی میچل – کـه از طریق آمیزش جنب و جوش میگذرد – سیاستهاي جنسی محافظهکارانه را در زیر مجموعههاي معمولی فیلمهاي ترسناک مدفون می کند، و اعلام میکند کـه یک فیلم ژانر پیشگام اسـت، زمانی کـه از نظر عملکردی هیچ کمکی بـه ایدههاي ما در مورد قیمتهاي اسلشر نمیکند. تو زنا میکنی، برای گناه آشکار و بی عشق خود مجازات مییابی، درست اسـت؟ «فیلم بیش از انچه انتظار دارید با یک جفت آپاتو مشترک اسـت.»
در عوض، میچل یکبار هم شخصیت هایش را بـه خاطر انجام کاری کـه عملاً هر نوجوانی میـــخواهد انجام دهد قضاوت نمی کند. او بـه سادگی، از طریق تمثیلی پیچیده، واقعیت هاي رابطه جنسی نوجوانان را آشکار می کند. هیچ مفهومی اصولی در پشت مقصود میچل وجود ندارد.
نتیجه سرد آمیزش جنسی این اسـت کـه، بـه نوعی، شـما درجاتی از توانایی جسمانی خودرا با هرکسی کـه شریک زندگیتان با انها بـه اشتراک گذاشته اسـت، بـه اشتراک میگذارید. این کـه او این اعتراف رابا احترام و همدلی واقعی برای انواع شخصیتهایي همراه میکند کـه در هر فیلم ترسناک دیگری چیزی بیش از خوراک احشایی برای یک روح سادیستی نیستند، این موضوع را از قلمرو بازی اخلاقی مبدل بـه یک آینده ترسناک بیمارگونه ارتقا میدهد.
داستان سنی بـه همین ترتیب، میچل ذاتاً می داند کـه عملاً هیچ چیز ترسناکتر از یک چیز معمولی غیر معمول وجود ندارد، و بـه ترفندهایی کـه ذهنمان هنگام فراموش کردن حاشیهمان بررسی میکنیم، بـه وحشت واقعی فیلم اعتماد می کند.
دنبال می کند فیلمی اسـت کـه در مرزها رشد می کند، نه آن قدر درباره ترسی کـه از مقابل شـما میپرد، بلکه درباره اضطراب عمیقتری اسـت کـه در آستانه هوشیاری منتظر میماند تا این کـه یک روز بـه زودی، آنجا خواهد بودو بـه شـما یادآوری میکند کـه شـما زمان محدود اسـت و شـما هرگز در امان نخواهید بود. خطرات رابطه جنسی در نوجوانی را فراموش کنید، ان را دنبال می کند استعاره اي نافذ از بزرگ شدن اسـت.
Creep یک فیلم ترسناک مستقل تا حدودی قابل پیشبینی اسـت، اما با جنون، نخستین کارگردانی ان بریس اسـت کـه امسال نیز The Overnight را منتشر کرد. این فیلم با بازی مارک دوپلاس پرکار، مطالعه شخصیت دو مرد اسـت – فیلمبردار ساده لوح و گوشه گیر نه چندان مخفیانه روان پریش، کـه دومی اولی را استخدام می کند تا زندگی خودرا در کلبه اي در جنگل مستند کند.
کاملاً بر عملکردهایش تکیه دارد کـه عالی هستند. دوپلاس، کـه میتواند در چیزی مانند «ایمنی تضمینشده» جذاب و بداخلاق باشد، در این جا بـهعنوان دیوانهاي میدرخشد کـه خودرا بـه زندگی قهرمان داستان تحمیل میکند و هر لحظه بیداری وی را تحت تعقیب قرار میدهد.
لحظات اولیه رفت و برگشت بین جفت با نوعی شدت ناخوشایند ترق می خورد. هر شخصی کـه با ژانر آشنا باشد، بی شک متوجه خواهد شد کـه بـه کجا میرود، اما این یک سواری خوشساخت اسـت کـه با استحکام شیمی بین دو بازیگر اصلیاش بـهگونهاي موفق میشود کـه من را بـه یاد صحنههاي Domhnall Gleeson و Oscar Isaac در Ex Machina میاندازد.
تعداد زیادی از بینندگان مدتی پس از شروع ان بـه اتمام I’m Thinking of Ending Things فکر خواهند کرد. یک آبشار متقاطع از عکسهاي خام جزئیات داخلی یک خانه مزرعه یا یک آپارتمان یا فضای داخلی را نشان میدهد. زنی کـه هنوز ندیدهایم عملاً وسط روایت اسـت و چیزی را بـه ما می گوید کـه هیچ زمینهاي برای ان نداریم. بـه نظر اشتباه اسـت، ناخوشایند.
یک چیزی درست نیست. قرار نیست فیلم ها اینطوری کار کنند. بالاخره ما زن را می بینیم کـه جسی باکلی ان را بـه خوبی بازی می کند. او در خیابان ایستاده اسـت در حالی کـه دانه هاي برف پف کرده شروع بـه باریدن می کنند، مثل این کـه با او دریک کره برفی سه بعدی هستیم. او بـه یک پنجره چند طبقه بالاتر نگاه می کند.
پیرمردی را می بینیم کـه از پنجره بـه پایین نگاه می کند. جسی پلمونز را می بینیم کـه از پنجره بـه پایین نگاه می کند. جسی پلمونز را در عکس بعدی میبینیم کـه جسی باکلی را در اتومبیل فرسودهاش بلند می کند. موسیقی فیلم چشمک میزند و میچرخد. لوسی یا لوسیا یا امی جسی باکلی بـه فکر پایان دادن بـه کار با جیک جسی اسـت. بـه نظر می رسد دلیل این امر بـه هیچ عنوان خوب پیش نمیرود.
جیک خودرو را میراند و گاهی صحبت می کند. رفتارهای او نسبتاً سازگار بـه نظر میرسند تا زمانی کـه نباشند، تا زمانی کـه عده اي از ژستها مانند یک جسم خارجی از خود دیگری بجوشد. لوئیزا یا لوسی در راه اسـت، چشمه اي از شخصیت و دانش و علایق. اما گاهی اوقات او تا حدی آهسته می شود، یا ساکت میشود، و ناگهان شخص دیگری اسـت کـه همان شخص اسـت، اما شاید با خاطرات متفاوت، علایق متفاوت.
گاهی نقاش اسـت، گاهی فیزیکدان، گاهی هیچکدام. جسی و جسی عالی هستند. توصیف بازی ها و شخصیت هاي آن ها سخت اسـت. بهترین فیلم 2020 از نظر “فیلم” بودن ترسناک اسـت. این الگوها، ریتمها یا تروپهاي رایج را نشان نمیدهد. حتی سعی نمیکند فیلم فوقالعادهاي باشد، واقعاً سعی میکند زندگی ذهن دیگری را تشریح کند و اینکار رابا هر وسیله سینمایی ممکن انجام دهد. خودآگاهی فیلم میتوانست غیر قابل تحمل باشد، مگر این کـه آگاهی «و تجربه تکه تکه ما از ان» کاملاً نقطهي همه یچیز اسـت.
این کـه بگوییم فیلم هم زیبایی و هم زشتی زندگی را می پذیرد، سخنی اسـت کـه خود فیلم ان را رد می کند. گفتن این کـه “عشق بر همه ی چیز غلبه می کند”؛ حتی بیشتر. اما این حقایق غلط ودر مورد دید پیرامونی فیلم وجوددارد: اوهام یا ارواح، اما خوش آمدید.
عملاً موجودی فراطبیعی تر از هیولای بازیگرش، Let Me In اسـت نه تنها یک اقتباس آمریکایی از یک فیلم خارجی اسـت کـه وقت همه ی را اتلاف نمی کند، بلکه مسلماً از فیلمی کـه بر اساس ان ساخته شده اسـت برتر اسـت. مانند فیلم اصلی سوئدی، Let the Right One In، بـهروزرسانی مت ریوز با طرحریزی دقیق و عکسهای بازداشتکننده، تنش و دسیسه قابل توجهی را بـه تصویر میکشد.
اگر چه در لوس آلاموس، نیومکزیکو، بـه جای استکهلم، انتخاب مکان برای جابجایی در ابتدا عجیب بـه نظر می رسدُ اما معلوم شد کـه این تاریکی یخی سوئدی نیست کـه حس ناراحتی را در خود دارد. این انزوای یک پسر 12 ساله اسـت کـه توسط والدین و هر شخصیت واقعی والدین نادیده گرفته شده اسـت.
پیوند اوون «Kodi Smit-McPhee» با خونآشام جاودانه جوان، ابی «Chloë Grace Moretz» در این جا بـه همان اندازه کـه در نسخه اصلی وجوددارد، بـه لطف دو بازیگر جوان فوقالعادهاش مؤثر و دل چسب اسـت. شکی نیست کـه در این جا یک کلاسیک ترسناک مدرن وجوددارد، از نامحتمل ترین ریشه ها.
قله زرشکی با طراحی از سنتهاي عاشقانه گوتیک پیروی میکند: «من این فیلم را برای ارائه و معکوس کردن عده اي از ترانههاي معمولی ودر عین حال پیروی از آن ها، عاشقانه گوتیک ساختم. یادداشتی کـه در هنگام معرفی شخصیت اصلی او، ادیت کوشینگ «میا واسیکوفسکا» و نخستین مورد علاقه او، سر توماس شارپ «تام هیدلستون»؛ بارونت بـه ایالات متحده آمده اسـت تا پدرش، کارتر کوشینگ «جیم» نجیب زاده را جلب کند. بیور»؛ و برای کار خود در استخراج خاک، حمایت مالی دریافت کند.
مبادله بین توماس و ادیت دراین صحنه برای انچه کـه فیلم تلاش می کند بـه دست آورد بسیار مهم اسـت: او بـه او می گوید: «متاسفم»؛ دست نوشته روی میز او توجه وی را جلب کرده بود. “من قصد ندارم فضولی کنم، اما این یک داستان تخیلی اسـت، اینطور نیست؟”
این اسـت. این داستان او اسـت، در واقع، قطعه اي اسـت کـه او برای انتشار در صفحات ماهنامه آتلانتیک نوشته اسـت. با یک نگاه، داستان وی را بـه دام انداخته اسـت. او با لبخندی غیر قابل وصف بر لبانش می گوید: «ارواح». ادیت بـه دفاع ادامه می دهد و با لکنت گفت:
«خب، ارواح فقط یک استعاره هستند، واقعاً»؛ اما توماس تمام نشده اسـت: «انها همیشه من را مجذوب خود کرده اند. میبینید، جایی کـه من از آنجا آمده ام، نباید ارواح را ساده گرفت.» توماس این را چاپلوسی و نه پند و اندرز می گوید، و ادیت واکنش نشان می دهد، هیجانی کـه از مواجهه با روحی خویشاوند برای همراهی با ارواح واقعی کـه هنوز ملاقات نکرده اسـت، در چهرهاش پخش میشود. توماس متوجه می شود. وقتی ادیت با او صحبت می کند، نیازی ندارد کـه علاقهاش بـه داستانهاي ارواح را بـه خطر بیاندازد، همان طور کـه با همسالانش اینکار را می کند.
او می تواند آشکارا از آن ها در شرایط خود قدردانی کند. و همین طور Crimson Peak. دل تورو مولفه هاي تولید عاشقانه گوتیک را می ستاید.
او شیفته شکوه، شرایط، لباسها اسـت. آن ها بـه او حجابی از شایستگی می دهند، زیرا قله زرشکی ضرباتش را نمیکشد. تماشاگران متوجه میشوند کـه این چه نوع فیلمی اسـت از نخستین نما از صورت ادیت کـه با زخمهاي باز تزئین شده اسـت و از سکانس بعدی کـه در ان ادیت جوان «سوفیا ولز» در تاریکی شب توسط سیاهپوشان مادر مرحومش ملاقات میکند. شبح استخوانی Crimson Peak بـه ذائقه پذیرایی یا دستیابی بـه جهانی بودن اهمیتی نمی دهد. بـه این اهمیت می دهد کـه بینندگان خودرا بـه جهنم هول کند.
بـه هرحال، اگر «وحشت» بـه عنوان یک ژانر بـه عنوان یک چتر عظیم عمل می کند کـه همه ی نوع زیبایی شناسی و رویکردها را در بر می گیرد، تمرین باید همیشه در مورد فرستادن مخاطب با نیاز شدید بـه خوابیدن با چراغ روشن باشد.
Creep فیلمی نبود کـه برای دنباله اش التماس کند. درباره یکی از منحصربفردترین قاتلان سریالی سینما – مردی کـه ظاهرا باید قبل از ارسال انها بـه عنوان گواهی بر “هنر” خود، پیوندهای شخصی نزدیکی با معدن خود ایجاد کند. نسخه اصلی 2014 بـه اندازه کافی خودکفا بود.
اما Creep 2 ان دنباله نادری اسـت کـه در ان بـه نظر می رسد هدف این نیست “بیایید دوباره انجامش دهیم”؛ بلکه “بیایید عمیق تر برویم” و منظور ما از عمیق تر، بسیار عمیق تر اسـت، زیرا این فیلم روان یک روان پریش مرکزی را تقویت می کند. کـه اکنون می گذرد» هارون «مارک دوپلاس» بـه روشی کاملاً غیرمنتظره و بـه طرز تکان دهنده اي صادقانه، همان طور کـه شاهد «و بـه نوعی با او همدردی می کنیم قاتلی کـه اشتیاق خودرا بـه قتل ودر نتیجه اشتیاق خودرا برای زندگی از دست داده اسـت.
در حقیقت، این فیلم تقریبا از ایده «فیلم ترسناک» بودن چشم پوشی می کند و تنها بـه این دلیل باقی می ماند کـه از جنایاتی کـه هارون در گذشته مرتکب شده اسـت میدانیم، در عین حال بیشتر بـه یک درام بین فردی درباره دو نفر تبدیل می شود کـه در حال کاوش در مرزهای اعتماد هستند و آسیب پذیری دزیره اخوان در نقش سارا، تنها بازیگر اصلی فیلم، خیره کننده اسـت، و شخصیتی را خلق می کند کـه قادر اسـت بـه شیوه اي انسان گرایانه با آرون ارتباط برقرار کند، برخلاف هر چیزی کـه یک طرفدار فیلم اول ممکن اسـت فکر کند. دو اجرا کننده همه ی چیز را، هم بـه معنای واقعی کلمه و هم بـه صورت مجازی آشکار کردند: Creep 2 یکی از غافلگیرکنندهترین و پرطنینترین فیلمهاي ترسناک در خاطرات اخیر اسـت.
بیشتر بخوانید: 10 فیلم سینمایی خارجی برتر سال 2022 + عکس
تعداد زیادی از هیولاها و ارواحی کـه گروه بزرگ و متنوعی از قهرمانان آثار کینگ را بـه وحشت میاندازند، بهانه هایي هستند برای انجام مطالعات جامعه شناختی ماهرانه اي در مورد این کـه اعضای یک جامعه «متمدن» چگونه بـه اسانی می توانند تظاهرهای مؤدبانه و آرام خودرا کنار بگذارند و بـه مغز خزنده خود اجازه دهند. آغشته بـه ترس و پارانویا، برای انجام کارهای خوفناک بـه نام بقای فردی، مسئولیت را در دست بگیرید.
از The Stand گرفته تا مواد پایینتر مانند کامیونها، نمونههاي زیادی از این رویکرد وجوددارد، اما هیچکدام بـه اندازه برداشت فرانک دارابونت از The Mist، کارآمد و رضایتبخش اجرا نمیشوند. فرقه مرگ زمانی کـه آن ها در داخل یک فروشگاه مواد غذایی بـه دام می افتند، پس از این کـه یک غبار مرموز کـه در ان تعداد زیادی از هیولاهای نه چندان دوستانه وجوددارد، شهر آن ها را پوشانده اسـت.
رهبر فرقه، دیوانه و غیور کتاب مقدس اسـت کـه توسط مارسیا گی هاردن بازی میشود، کـه در حین پخش آیات آخرالزمانی کتاب مقدس توسط دیگران مورد تمسخر قرار می گیرد، اما بـه صدایی معتبرتر و بیشتر تبدیل میشود کـه باعث ناراحتی منطقیتر می شود.
بر اساس اقلیت فکری، بـه عنوان موجودات لغزش بیشتر و نزدیکتر بـه نابود کردن همه ی. بنابر این، دنیای کوچکی از دنیای معاصر ما بـه طرز پیچیده اي منعکس شده اسـت، با اکثریت ذهن هاي ضعیف تحت حاکمیت ترس، و اقلیتی از افراد همسطح ناتوان از توقف دیوانگی.
حتی اگر بخواهیم نمادهای اجتماعی داستان را حذف کنیم، The Mist همان گونه بـه عنوان یک فیلم هیولایی فوقالعاده دهه 1950 عمل می کند کـه باعث میشود قلعه ویلیام آبهاي دهانش را بیازارد. پایان تکان دهنده یک مثبت یا منفی بزرگ اسـت، بسته بـه این کـه چقدر دوست دارید توسط یک اثر داستانی آسیب دیده باشید.
حتی اگر برداشت محکم کارگردان اندی موشکتی از ان؛ یکی از محبوبترین و پرطنینترین رمانهاي کینگ، شامل تجسم ترسناک پنیوایز دلقک رقصنده/دیو ترس کودکخوار باستانی «بیل اسکارسگارد» و مجموعههاي ترسناک تپنده نبض نباشد.
قطعههایي کـه با او می آیند، من از تماشای باشگاه بازندهها کاملاً راضی خواهم بود، هفت بچه عجیبوغریب کـه در یک دیگر قدرت پیدا میکنند تا با هیولاهای واقعی و مجازی مبارزه کنند تا روحشان را نابود کنند. اطراف قطعه بـه ظاهر آرام آمریکاییانا مشهور بـه دری، مین.
ترکیبی از نمایش صادقانه کینگ از دیالوگ هاي بین نوجوانان اولیه، بازی هاي طبیعی بازیگران جوان و شیمی محسوس بین آن ها، یکی از غریزه ترین باندهای بچه با نام کینگ را از زمان Stand By Me ایجاد می کند. تمرکز بر بخش کودکان رمان هم در عمق بخشیدن بـه شخصیت ها بیشتر از مینی سریال 1990 کار می کند و هم در تقویت مضمون ذاتی داستان کـه ترس یک نیروی خود مخرب اسـت.
عملکرد اسکارسگارد بـه قدری متفاوت از برداشت نمادین کری از Pennywise اسـت کـه مقایسه ان بحث برانگیز می شود. در حالی کـه کری یک دلقک شرور بازیگوش را ساخت کـه آشکارا از شکنجه قربانیان خود لذت می برد، اسکارسگارد نوعی حیوان وحشی خلق می کند کـه اگر از ترس کودکان تغذیه نکند، گرسنگی می کشد، کـه بـه تعبیری نومیدانه و گیج کننده ترجمه می شود.
نخستین فیلم از سه گانه نتفلیکس از اقتباسهاي R.L. Stine Fear Street بـه سرعت خودرا بـه عنوان یک جانور شریرتر و خونینتر از هر قسمت از فیلمهاي خانواده پسند Goosebumps درسالهاي اخیر معرفی می کند و با موفقیت جایگاه خودرا در قانون متا اسلشر مدرن حک می کند ودر عین حال اشاره می کند. دریک نتیجه گیری هیجان انگیز در راه اسـت.
1994 خودرا در تاریخ اسلشر می پوشاند، بـه ویژه بـه Scream اشاره می کند ودر عین حال اشارات متعددی بـه اسلش هاي بسیار مبهم دهه 80 مانند Intruder نیز دارد، اما بـه طور هم زمان «و هوشمندانه» مخاطب را از عده اي از اسرار عمیق تر ان منحرف می کند تا بـه طور کامل کاوش شود. در خیابان ترس: 1978 و خیابان ترس: 1666.
چیزی کـه برای ما باقیمانده اسـت، فیلمی اسـت کـه اسطورهشناسی خودرا بـه خوبی بیان می کند، هم با درگیر کردن شخصیتهاي فرعی و هم با خشونت سینمایی کـه بـهطور قابلتوجهی ترسناکتر از انتظار تماشاگران اسـت. کافی اسـت کـه بگوییم، کشتارهای خیابان ترس بـه هم نمی ریزند، و زمانی کـه ان دستگاه برش نان ظاهر شود، احتمالاً فک شـما پایین می آید. در همین حال، دنبالههاي 1978 و 1666 بـه اندازه کافی برای تکمیل سهگانه جاهطلبانه حرکت میکنند.
در میانه یک بحران خوفناک مسکن، 1BR آینه اي برای انزوا و ناامیدی کـه جمعیت بیشتری از لس آنجلس را در هم می کوبید، نگه می دارد. هالیوود و نواحی اطراف ممکن اسـت در سطح جهان بـه عنوان خانه اي برای ثروت تلقی شوند، اما اکثر شهرستان هاي لس آنجلس بـه خط فقر نزدیک تر از خط ساحلی زندگی می کنند.
این سطوح شدید فقر همراه با حدود دوجین فرقه اسـت کـه بـه عنوان خرده فرهنگ، تصویری مرگآور از هموابستگی، کنار گذاشتن اجباری حقوق شخصی، و تنهایی ظاهر میشوند. سارا «نیکول برایدون بلوم»؛ پیوند اخیر در لس آنجلس، باید جایی برای زندگی پیدا کند. او همچنین باید وارد دانشگاه شود. اوه، و سارا باید بفهمد کـه چگونه با رئیس محکم خود حرکت کند. او طرح اولیه برای هر اواسط دهه بیست اسـت کـه در اواخر شکوفایی می کند. شکار آپارتمان با بودجه محدود یک کابوس بوده اسـت، اما سپس او آپارتمان عالی را پیدا می کند.
این فضا نزدیک بـه محل کار، مقرون بـه صرفه اسـت، و یک همسایه بسیار زیبا دارد. متأسفانه، این ملک متعلق بـه یک فرقه اسـت کـه وسواس زیادی برای ایجاد یک جامعه عالی دارد. این گروه کـه فقط بـه عنوان CDE Properties شناخته می شود، مستعد اقدامات شدید هستند، 24 ساعت شبانه روز کلنی کوچک را تماشا می کنند. روش آزمایش شده و واقعی انها برای تبدیل مستاجران جدید شامل محرومیت از خواب، سلول انفرادی و تهدید بـه درد شدید اسـت.
سارا تمام تلاش خودرا می کند تا در مقابل این تاکتیک ها مقاومت کند ودر عین حال اسیرکنندگان خودرا متقاعد کند کـه در حال تبدیل شدن بـه یکی از آنهاست. دیوید مارمور، نویسنده/کارگردان، در نخستین فیلم بلند خود، داستانی مهیج برای بقا در صحرای سفید شده از نور خورشید و نورهای فلورسنت شدید دفاتر کسل کننده می سازد. بیان احشایی از ترس و اشتیاق، 1BR می تواند یک کلاسیک فرقه جدید باشد. 1BR با اجراهای باورنکردنی، پیچش محکم و امکان دنباله فرنچایز، هدف بالایی دارد. خبر خوب این اسـت کـه فیلم بیشتر اهداف خودرا میزند.
فیلم جرالدز بازی کارگردان مایک فلانگان، چربیها، متراکم شدن و لاغری را کاهش میدهد و عده اي از ویژگیهاي عجیبوغریب رمان استیون کینگ را از بین میبرد تا بـه قلب مضامین زیر بپردازد. نتیجه یک تریلر پرتنش و تاثیر گذار اسـت کـه برای برجسته کردن دو بازیگر قوی «بروس گرینوود و کارلا گوگینو» در جشنی بیبند و بار از هنرشان جلو می رود.
این چیز جدیدی برای فلانگان نیست، کـه نتایج اخیرش در ژانر وحشت قابل تحسین بوده اسـت. نادیده گرفتن عده اي از مضامین تکرارشونده در آثار او، از غیبت درسال 2011 و تا پایان داستان هاي تخیلی وحشیانه Oculus، Hush و Ouija: Origin of Evil دشوار اسـت. هر یک از این فیلمها حول محور یک زن با اراده قوی هستند، مانند بازی جرالد. آیا این تصادفی اسـت؟
یا کارگردان بـه سمت داستانهایي کشیده می شود کـه منعکسکننده تلاش زنان برای ادعای استقلال در زندگیشان با ریختن زخمها یا ارواح قدیمی اسـت، خواه واقعی باشد یا مجازی؟ در هر صورت، فلانگان را برای بازی جرالد بسیار مناسب ساخت، یک تریلر کوچک بی ادعا و بیش از حد موفقیتآمیز کـه توسط دو مجری کـه قادرند سهم بزرگی از چالشهاي دراماتیکی را کـه ارائه می کند، برکت می دهند.
این فیلم کـه در ابتدا در طول سال 2017 در YouTube منتشر شد، مجموعهاي از فیلمهاي کوتاه علمی تخیلی و ترسناک تجربی «اما با بودجه مناسب» از کارگردان منطقه 9؛ نیل بلومکمپ اسـت، کـه همگی بذرهایی برای پروژههاي بالفعل فیلم بلند بـه نظر میرسند.
Oats Studio پروژه اي بود کـه توسط Blomkamp برای انجام آزمایش عملی VFX در حالی کـه عده اي از ایده هاي احمقانه تر وی را بـه تصویر می کشد، طراحی شده بود، و هر یک از پروژه هاي اصلی در ان بـه روش خود بسیار چشمگیر اسـت. ویژگی علمی تخیلی Rakka زمینی را تصور می کند کـه توسط بیگانگان خزنده تله پاتیک تسخیر شده اسـت، در حالی کـه بازماندگان انسانی مقاومتی نومیدانه و بـه ظاهر بیهوده دارند، در حالی کـه Firebase یک سرباز را در برابر واقعیتی کـه «خدای رودخانه» را دریک درگیری نظامی در جنوب شرقی آسیا می پیچد، قرار می دهد.
با این حال، ستاره واقعی سریال شاید وحشت خالص Zygote باشد کـه در ان داکوتا فانینگ نقش محققی را ایفا می کند کـه در حال فرار از موجودی واقعاً ترسناک اسـت کـه امکانات وی را تسخیر کرده اسـت، با حال و هوای سنگین The Thing و بازی PC سال گذشته. مردار موجود زیگوت، با دهها اندام انسانی قرضیشدهاش، شاید یکی از دیوانهترین هیولاهایی باشد کـه در دنیای ترسناک در خاطرات اخیر دیدهایم، بـه این معنی کـه این فیلم کوتاه واقعاً شایسته تماشای بیشتر مخاطبان اسـت.
پس از این کـه دو اثر اول The Raid وی را بـه چهرهاي یکپارچه در بین علاقهمندان بـه فیلمهاي اکشن تبدیل کردند، Apostle بـه عنوان مقدمه جهان گستردهتر برای سبکهاي فیلمسازی احشایی کارگردان ولزی گرت ایوانز عمل میکند. جایی کـه نخستین فیلمهاي او تقریبا زیباییشناسی یک بازی ویدیویی را داشتند، تقریبا بـه همان اندازه نزدیک بـه یک اقتباس بزرگ از خیابانهاي خشم هستند، آپوستل میتواند نشان دهنده تمایل ایوانز برای گرفته شدن باشد.
بـه طور جدی بـه عنوان یک کارگردان تصویری و نویسنده. برای انجام اینکار، او در قالب فیلم «فیلم نفوذ فرقه» روستایی، زمینههایي را کاوش کرده اسـت کـه مقایسه با فیلمهایي مانند The Wicker Man «یا حتی Ti West The Sacrament» را اجتنابناپذیر کرده اسـت.
با این حال، Apostle با سبک و سیاق محض راه خودرا بـه مکالمه پایان سال بهترین سینمای ترسناک 2018 وارد می کند. هر فریم بـه زیبایی ترکیب شده اسـت، از ورود پیشگویانه شخصیت در حال سوختن دن استیونز بـه مجموعه فرقه جزیره گرفته تا گراند گیگنول اعجاب انگيز در پرده سوم، کـه در ان احشاء با رها شدن لذت جویانه جریان دارند.
ایوانز دقیقاً میداند کـه چه مدت باید قبل از ترکیدن سدهای خونی، راز آهستهسوزی را بـه مخاطب سرسوزن کند. نتیجه گیری او هردو شامل دیوانگی ماوراء طبیعی و خشونت ناخوشایند واقعی انسانی اسـت. دقت نبرد The Raid از بین رفته اسـت و با یک نام تجاری ناشیانه تر از وحشی گری بیهوده جای گزین شده اسـت کـه نه با افتخار بلکه با ایمان ناامیدانه قدرت می گیرد. ایوانز بـه درستی نتیجه می گیرد کـه این شکل از خشونت بسیار ترسناک تر اسـت.
پلتفرم از قدرت مقدمه ساده و مفهومی بالا و تمام اطلاعات اضافی کـه از بیننده پنهان می شود، بسیار سود می برد. مهم نیست کـه ما نمیدانیم چرا دقیقاً مردم دراین ساختار اهریمنی و عمودی زندان قرار می گیرند، جایی کـه تنها رزق و روزی یکبار در روز بـه شکل یک تخته سنگی بـه طور پیوسته پایین می آید و بـه طور فزاینده اي درشت کـه مملو از مواد فاسدشدنی اسـت.
ما واقعاً نیازی بـه دانستن چگونگی عملکرد این آزمایش اجتماعی ظاهری نداریم، اگر چه نگاههاي اجمالی مکرری کـه بـه آشپزهایی میبینیم کـه از غذا هاي عالی برای فرستادن بـه محکومان محکوم میشوند، بی شک برای کنجکاوی ما طراحی شده اسـت.
آنچه مهم اسـت این اسـت کـه ما تفاوتهاي واکنش انسانها بـه این وضعیت اسفناک را مشاهده میکنیم. روشهایي کـه شخصیتهاي مختلف با ذهنیت «ما یا انها»؛ یا گرسنگی غارتگرانه، یا حرکت خود بـه خود بـه سوی نوعدوستی فداکارانه، بـه ناملایمات واکنش نشان می دهند.
این واقعیت کـه موقعیت زندانیان دائماً در نوسان اسـت، کلیدی اسـت، هم دلیلی ملموس برای تغییری کـه می خواهند در دنیای خود ببینند و هم وسوسهاي تقریبا غیرممکن برای انجام درست برعکس بـه دلیل بیاعتمادی بـه همسایگان بـه آن ها می دهد. در این جا فرد انتظار یک جریان نیهیلیستی را دارد و ناامید نخواهید شد اما چند بار امید نیز از میان شکاف ها می درخشد. شاید فقط کافی باشد کـه چاقو را تا این حد عمیق تر بچرخانیم.
Hush در قلب فیلمی ساده و صمیمی اسـت و در بین دیگر فیلمهاي هیجانانگیز تهاجم بـه خانه، بیش از چند نشانه از غریبهها بـه کارگردانی برایان برتینو میگیرد. کارگردان مایک فلانگان، کـه Oculus او یکی از فیلمهاي ترسناک بهتر و دستکمگرفتهشده دهه اسـت، همان گونه صدایی امیدوارکننده در ترسناک اسـت، اگر چه Hush چیزها را بـهطور قابلتوجهی امنتر از ان داستان آینهاي جن زدهشده جاهطلبانه بازی می کند. در این جا، حقه این اسـت کـه تنها زنی کـه توسط یک مزاحم نقابدار در خارج از خانه جنگلی خود تهدید می شود، در واقع کر و لال اسـت، یعنی او نمیتواند صدای آمدن وی را بشنود یا تقاضای کمک کند.
در ابتدا، بـه نظر می رسد کـه فیلم واقعاً بازتابی از The Strangers خواهد داشت و هویت و انگیزههاي قاتل را مخفی نگه میدارد، اما این انتظارات بـهسرعت بـه طرز شگفتآوری از بین میرود. همه ی چیز کم و بیش دقیقاً بـه همان نوع بازی موش و گربه کـه انتظارش را دارید خلاصه می شود، اما فیلم از چند جهت می تواند خودرا ارتقا دهد.
اول بازی کیت سیگل بازیگر نقش اصلی مدی اسـت کـه سطح درستی از آسیب پذیری و عزم را نشان می دهد، بدون این کـه انتخاب هاي زیادی برای شخصیت هاي فیلم تهاجمی انجام دهد کـه شـما را تشویق می کند بایستید و روی صفحه فریاد بزنید.
دوم حس ملموس جسمانی اسـت کـه فیلم در صحنههاي خشونت آمیز خود، کـه بـهطور رضایتبخشی درونی هستند، مدیریت می کند. در نهایت این شرور اسـت کـه ممکن اسـت گاهی اوقات چیزهای کوچکی را ترک کند، اما Hush حداقل یک راه رضایت بخش برای گذراندن یک شب با نتفلیکس اسـت.
ما بـه اندازه کافی از آخرالزمان هاي زامبی در سراسر جهان استفاده کرده ایم تا علاقه مندان مرده را تا مدت ها در آخرالزمان زامبی ها در سراسر جهان دوام بیاوریم. از این برداشتها، تعداد کمی از آن ها الهام گرفته شدهاند، تعداد کمی از آن ها قابل تماشا هستند، هر چند کـه کارمندانه هستند و بیشتر آن ها بـه صورت فیلم یا تلویزیونی ناخوشایند هستند. «کارگو»؛ کارگردانی مشترک بین یولاندا رامکه و بن هاولینگ، بین «الهامگرفته» و «کارگر» قرار میگیرد، بـه این معنا کـه اگر نیاز شدیدی بـه تماشای تهدید اجساد در حال حرکت دارید، ارزش ان را دارد کـه در نتفلیکس جستوجو کنید.
خانواده اي کـه سعی می کنند در حالی کـه در منطقه دورافتاده استرالیا منزوی هستند زنده بمانند. مارتین فریمن نقش اندی، شوهر سرسخت همسرش، کی «سوزی پورتر»؛ و پدر دوست داشتنی دخترشان، رزی را بازی می کند. او در حال هدایت یک قایق خانگی بـه سواحل امن تر اسـت، یا این امید اسـت.
سپس کی یک زامبی را گاز می گیرد و برنامه ها را وادار بـه تغییر می کند و آن ها را در مسیر تباهی و تراژدی قرار می دهد. برای نوع خاصی از نابنویسان ترسناک، Cargo انتظارات این ژانر را رد می کند. این یک فیلم خاص ترسناک نیست.
با این حال، این یک فیلم بد خلق و خو اسـت، کـه جای ترس رابا حس تقریبا طاقت فرسا غم و اندوه جای گزین می کند. اگر این برای شـما کافی نیست، حداقل از کار عالی FX راضی باشید. در این جا، زامبیها بـهعنوان قربانیان بیماریهاي ناتوانکننده حاضر میشوند: مایعی مومی و پوسیدگی از چشمها و دهانهاي انها تراوش می کند، کـه بـهجای پاشیدن، پاشیدههاي روز کاری تهوعآور اسـت. با این حال، Cargo هرگز بـه اندازه اي کـه بـه سادگی مخرب اسـت، معده را بـه هم نمیزند.