اگر قصد دارید فیلمی جذاب و ماندگار را جهت سرگرمی تماشا کنید ما در این بخش 10 فیلم برتر تاریخ سینمای جهان را به شما معرفی خواهیم کرد که با دیدن این فیلم ها خسته نخواهید شد.
فیلم هایی که در زمان پخش میلیون ها نفر آن فیلم ها را تماشا کردند و لذت بردن . اگر این فیلم ها ندیده اید همراه ما باشید تا به شما این فیلم های جذاب را معرفی کنیم.
10 مورد از بهترین و سرگرم کننده ترین فیلم های تاریخ سینما.
جان کارپنتر را امروزه بیشتر بخاطر توانایی اش در ساخت فیلم های تا حد ممکن کم هزینه اما دوست داشتنی و کالت کلاسیک می شناسند؛ فیلم هایی مانند «کریستین»؛ «آن ها زنده اند»؛ «مخمصه بزرگ در چین کوچک» و «مه». اما در سال ۱۹۸۷؛ کارپنتر یک فیلم ماندگار را نویسندگی و کارگردانی کرد.
هالووین فیلمی که ظهور سبک اسلشر را در ژانر ترسناک باعث شد، فیلمی که در قبال بودجه 300٫000 دلاری اش بیش از 80 میلیون دلار در سراسر جهان فروش داشت. این موفقیت باعث شد که کارپنتر امکان کارگردانی پروژه های بزرگتری را داشته باشد و در سال ۱۹۸۲ بود که او اولین و متاسفانه آخرین فیلم استودیویی خود را بر اساس رمانی بنام «چه کسی به آنجا میرود؟ «Who Goes There?» ساخت.
جلوه های ویژه کاربردی راب بوتین در این فیلم به خوبی عمل کرده و حتی امروز نیز قابل قبول هستند. تمامی نمایش های ارائه شده از شخصیت موجود مرگبار فیلم به زیبایی و به شکلی منحصربفرد به تصویر کشیده میشود که ترسی بسیار شدید را در بیننده ایجاد می کند. در مورد فضای فیلم نیز میتوان چیزهای زیادی گفت که با موزیک شیطانی و ترسناک انیو موریکونه بیش از پیش حس وحشت را منتقل میکند.
موسیقی متن فیلم به خوبی فضای حاکم بر داستان را منتقل کرده و لحظه ای این فضای خوفناک را ترک نمیکند. در وجود تمام شخصیت ها میتوان حس پارانویا، درماندگی، عدم اعتماد به اطرافیان، وحشت و جداافتادگی از تمدن را به وضوح مشاهده کرد. کرت راسل در یکی از نقش هایی که آینده او را ساخت نقش اصلی فیلم را بازی میکند.
مردی بنام آر جی مک ریدی که همراه با گروه خود با موجودی فرا زمینی و بسیار ترسناک روبرو می شوند، بازی هیچکدام از شخصیت ها به رهبری راسل به ورطه کلیشه و تکرار نمی افتد.
تمامی این شخصیت ها طوری به تصویر کشیده میشوند که انگار به صورت واقعی در چنین مخمصه ای گرفتار شده و با ان روبر میشوند. چیزی که «موجود» را به یک فیلم سرگرم کننده و هیجان انگیز تبدیل میکند تعلیق مداوم و بی پایان است.
که شما را در تمام طول فیلم روی لبه صندلی تان نگه می دارد. همه ی ي مظنون هستند و «موجود» در هر لحظه ای می تواند ظاهر شده و یکی را به کام مرگی بکشد که او را به طعمه ای برای کشتن دیگران تبدیل میکند.
فیلم حقیقتاً ترسناک «موجود» یکی از معدود فیلم های ژانر وحشت است که هیچگاه برای ترساندن مخاطب و شخصیت ها از عناصر تکراری استفاده نمیکند بطوریكه بارها تماشای ان برای شما سرگرم کننده است.
اگر از طرفداران مجموعه فیلم های جیمز باند بپرسید که بهترین بازیگر نقش باند چه کسی بوده بسیاری خواهند گفت، شان کانری. او همان مامور 007 اورجینال بود و بنیان دوست داشتنی این شخصیت را بنا نهاد، نمونه اولیه ای که تمامی بازیگران بعدی این نقش دستکم یکی از ویژگی های او را مورد استفاده قرار داده و از آن الهام گرفته اند.
انگار شان کانری برای ایفای نقش جیمز باند زاده شده بود و این نقش برای همیشه با شان کانری باقی ماند. اگر بار دیگر بپرسید که بهترین قسمت از مجموعه جیمز باند کدام بوده بسیاری خواهند گفت پنجه طلایی «Goldfinger» و البته دلیل خوبی نیز برای این ادعا وجود دارد. در این فیلم هر ان چیزی که باعث جذابیت و به یاد ماندنی شدن شخصیت جیمز باند میشود موجود است:
سبک معرفی بازیگران و موسیقی متن، شخصیت شرور و باهوش فیلم، سردسته جذاب تبهکاران با کلاه لبه دار، انواعی از زنان زیبا و دلفریب، اقلام و گجت های کمکی فراوان و البته شان کانری در نقش جیمز باند.
این فیلم حتی دیالوگ های داشت که برای همیشه ماندگار شده و وارد فرهنگ عامه گردید. فیلم سرگرم کننده «پنجه طلایی» یک تریلر جاسوسی خوش ساخت است.
فیلم های برادران کوئن در اصل خود دو چیز را به تصویر می کشند: عناصری از سبک فیلم های نوآر و شوخی های عجیب و غریب. اولین فیلم انها با عنوان خون ساده «Blood Simpl» یک تریلر جنایی به سبک هیچکاک بود که تاکنون در میان آثار این دو برادر به عنوان اثری متفاوت باقی مانده است. فیلم بعدی انها، بزرگ کردن آریزونا «Raising Arizona» داستان دیگری در مورد ارتکاب ناموفق جرم بود.
اما از لحاظ مضمون تفاوت بسیاری با اولین اثر انها داشت: کمدی عجیب و غریب. اگرچه این فیلم نیز مانند فیلم اول این دو برادر فیلمی قوی شناخته میشود اما هر یک به دلایلی متفاوت جزو بهترین آثار آنان به شمار می آیند.
این دو به استفاده از مضامین متفاوت دو فیلم اول خود در تمام دوران فعالیت فیلمسازی شان ادامه دادند اما تنها یک فیلم توسط این دو برادر ساخته شده که عناصری از هر دو فیلم اول را در خود داشت.
جوئل و اتان کوئن از شوخی و سبک انتقادی خاص خود برای حمله کردن به عناصر ثابت ژانر نوآر به منظور ساخت یک داستان ترسناک در مورد اشتباه گرفتن اشخاص و گم شدن یک دختر استفاده کردند. جف بریجز در این فیلم نقش شخصیت «دود» را بازی میکند، یک بازنده دوست داشتنی که همیشه دوست دارد بولینگ بازی کند هر چند هیچوقت او را در حال انجام این کار نمی بینیم.
از علاقه ای مفرط دیگر او به نوشیدن مشروبات روسی و دود کردن مقداری ماریجوانا می توان اشاره کرد. او به یکباره از سبک زندگی صلح آمیز و بدون دردسرش تخطی میکند و این کار اوضاع بسیار پیچیده ای را برای او رقم میزند.
جذاب ترین و سرگرم کننده ترین جنبه این فیلم بازی بی نقص جف بریجز است. او چنان خونسرد و بی تفاوت است که هیچ گاه برای رمز گشایی از مخصمه ای که در ان گرفتار شده از جایش بلند نمیشود.
و شخصیت او ننگی برای ان کارآگاهان خصوصی است که سالها همفری بوگارت با ایفای نقش انها مخاطبان را سرگرم کرده و خود را به شهرت و ثروتی غیرقابل توصیف رساند. در تمامی ان فیلم های رازآلود سیاه و سفید به شخصیت های اصلی نگاه می کردیم تا رازها و اسرار موجود را کشف کند و همزمان به خود خواهیم گفت:
«اوه پسر. از این یکی چطور جان سالم بدر می بره؟!». اما در «لبوفسکی بزرگ» با دیدن شخصیت اصلی از خود خواهیم پرسید: «چطور این پسر به همچین مخمصه ای افتاد، تمام چیزی که اون میخواست یه قالیچه نو بود!». راجر ایبرت، منتقد افسانه ای سینما درباره این فیلم چنین گفت: «لبوفسکی بزرگ در مورد یک ایده است نه یک داستان».
استیون اسپیلبرگ با ساخت فیلم هایی مانند آرواره ها «Jaws» و برخورد نزدیک از نوع سوم «Close Encounters of the Third Kind» در دهه ۱۹۷۰ نشان داد که هم یک داستان سرای بااستعداد است و هم در باکس آفیس معجزه می کند.
بدین ترتیب او با اعتماد به نفسی بالا و جاه طلبی بیشتر از گذشته وارد دهه ۱۹۸۰ شد و از خیال خود برای ساخت فیلمی در مجموعه جیمز باند سخن گفت.
او در این مورد با بهترین دوستش، جرج لوکاس صحبت کرده و لوکاس پروژه ای بسیار بهتر به او پیشنهاد کرد. این پروژه سینمایی همان فیلم مهاجمان صندوقچه گمشده «Raiders of the Lost Ar» بود؛ یک فیلم ماجراجویانه که از همان ابتدا کرد جذابیت خود را به اثبات رسانده و اکنون پس از اتمام سه گانه ای جذاب و فراموش نشدنی، قرار است قسمت چهارم ان نیز ساخته شود.
در ابتدا قرار بود نقش اصلی فیلم «ایندیانا جونز» به تام سلک داده شود اما خیلی زود مشخص شد که تنها بازیگری که می تواند این شخصیت را به عالم سینما بشناساند هریسون فورد است و بس.
شاید فورد بازیگری باشد که نمی توان او را در کاراکتری های متفاوت دید و نقش هایش به نحوی تکراری و کلیشه ای هستند اما گسی نمی تواند قدرت ستارگی او را نادیده بگیرد.
او شخصیتی مانند استیو مک کویین در ان دوران داشت، هر دو خوش چهره و شیک پوش بودند با شخصیت های زمخت و سرسخت و این ویژگی ها همان چیزهایی بودند که شخصیت ایندیانا جونز به انها نیاز داشت.
بدین ترتیب این شخصیت ماندگار و جذاب با یک کلاه فدورا، یک خورجین و یک تازیانه ساخته شد و مخاطبان فیلم های ماجراجویانه را شیفته خود ساخت.
فیلم کمدی جنایی زندگینامه ای گرگ وال استریت «The Wolf of Wall Street» بسیار سرگرم کننده، پر از فحاشی های جذاب و مملو از بازی های خیره کننده است.
شخصیت لئوناردو دی کاپریو مرکزیت اصلی داستان است که هیچگاه در نشان دادن تنفرانگیز بودن شخصیت خود و هم چنین زندگی رقت انگیزش کم نمیگذارد.
شاید بتوان این نقش آفرینی را بعد از نقش او در فیلم از مرگ بازگشته «The Revenant» بهترین بازی دی کاپریو دانست. در این فیلم، اسکورسیزی از بازیگر نقش اول خود چیزهایی می خواهد که از هر بازیگری برنمی آید؛ از دیالوگ های مهیج طولانی تا نمایش های خنده دار تحت تاثیر مواد مخدر. اتفاقاتی که در فیلم می افتد چنان سرگرم کننده هستند که خیلی زود فراموش میکنید در حال تماشای یک فیلم زندگی نامه ای هستید.
شرط می بندم هیچ فیلم دیگری نیست که زمان طولانی 3 ساعته ان مانند این فیلم سرگرم کننده در کسری از ثانیه برای شما گذشته باشد. براحتی میتوان گفت که تماشای این فیلم مانند سوار شدن به یک چرخ و فلک هیجان انگیز است. در این فیلم از عیاشی ها و خوشگذرانی های متعددی سخن به میان می آید؛ مواد مخدر، پارتی های طولانی هر روزه تا رقصیدن بی محابا.
بازی های بازیگران فیلم که هر کدام شخصیتی متفاوت دارند از مارگو رابی گرفته تا جونا هیل و حتی متیو مک کانهی در نقشی بسیار کوتاه به عنوان دلال، خیره کننده است.
این فیلم چنان سرگرم کننده و هنرمندانه ساخته شده که کسی باور نمی کند کارگردان ان هنگام ساختش بیش از 60 سال سن داشته است.
گای ریچی که بعد از ساخت فیلم قفل، انبار و دو بشکه باروت «Lock, Stock and Two Smoking Barrels» در سال ۱۹۹۸ توانسته بود لقب کوئنتین تارانتینوی بریتانیا را بدست آورد، تصمیم گرفت که یک فیلم جنایی دیگر را در شهر لندن بسازد که شباهت هایی با فیلم معروفش داشته باشد اما این بار بسیار بهتر و بزرگتر از فیلم اول.
نتیجه این تلاش ها فیلم قاپ زنی «Snatch» بود، یکی از معدود فیلم هایی که میتوانید بارها و بارها آن را دیده، دیالوگ های آن را بازگو کرده و از تماشای ان لذت ببرید.
نکته جذاب و دوست داشتنی در مورد شخصیت های این فیلم این است که هر کدام از آن ها فرصت کافی برای بازی در مقابل دوربین و روایت داستان خود دارند و هیچ یک از آن ها در سایه قرار نمی گیرد.
از نقاط قوت دیگر فیلم میتوان به سبک خاص و موزیک ویدیویی ریچی در کارگردانی اشاره کرد. شاید بار اولی که این فیلم سرگرم کننده را تماشا میکنید، درک تمامی داستان، اعم از شخصیت ها، اتفاقات و دیالوگ ها، برایتان دشوار باشد اما همین مسئله نیز خود یکی از دلایل جذابیت فیلم گای ریچی است.
در دهه ای پر از فیلم هایی که مقادیر اندکی از خونریزی و کشتار را به نمایش می گذاشتند، کلیت ژانر جنایی به سرعت در حال تکاملی بود که ان را به سطحی جدید از افراط گرایی می رساند اما در سال ۱۹۷۳ فیلمی جذاب، سرگرم کننده و با داستانی لطیف در مورد بزهکاری بدون خشونت ساخته شد که بار دیگر جرج روی هیل را در مقام کارگردان با پل نیومن و رابرت ردفورد در مقام بازیگر همراه ساخت.
این سه قبلاً نیز در فیلم بوچ کاسیدی و ساندنس کید «Butch Cassidy and the Sundance Kid» همکاری موفقی را با هم انجام داده بودند. این فیلم سرگرم کننده با عنوان نیش «The Sting» یکی از زیباترین فیلم های مربوط به بزهکاری سبک و بدور از خشونت و خونریزی است که همه ی ي و بخصوص مخاطب را گول می زند. کشش و ترکیب دوست داشتنی نیومن و ردفورد نقش مهمی در سرگرم کنندگی فیلم دارد.
به طوری که هیچ کدام از انها قصد تحت تاثیر قرار دادن بازی دیگری یا در سایه قرار دادن آن را ندارد. معمولاًً هر گاه دو ستاره هم تراز در یک فیلم در کنار یکدیگر قرار می گیرند سعی میکنند بر بازی دیگری تاثیر بگذارند اما نیومن و ردفورد چنان با هم همکاری می کنند که نمیتوان بازی یکی را ذره ای برتر از دیگری دانست و این موضوع زیبایی بازی ها و داستان را دوچندان میکند.
بازی هر یک از انها به تنهایی نیز خیره کننده است که به تولید شخصیت های دوست داشتنی برای مخاطب منجر میشود. نباید از بازی بی نقص رابرت شاو در نقش رییس جنایت کار ایرلندی و دشمن دو شخصیت اصلی داستان گذشت. او سکانس های زیادی در اختیار ندارد اما در همین مدت کوتاه حضور در جلوی دوربین نیز توانسته حس واقعی یک رییس مافیایی شرور را به بیننده القا کند.
این فیلم سرگرم کننده حاوی پیامی عمیق یا فوق العاده نیست اما یکی از سرگرم کننده ترین و جذاب ترین فیلم های تاریخ سینماست. این فیلم هر آن چه که از یک فیلم با داستانی در مورد بزهکاری بخواهید در خود دارد: سبک خاص، شخصیت دوست داشتنی، خوشمزگی و البته موسیقی متنی فراموش نشدنی. میتوانید در طول یک روز چند بار این فیلم را تماشا کنید اما همچنان از تماشای ان لذت ببرید.
فیلم شمال از شمال غربی «North by Northwest» چهارمین و آخرین همکاری کری گرانت و آلفرد هیچکاک بود. در این فیلم بار دیگر شاهد همان بن مایه امتحان شده و قابل اعتماد سبک فیلم سازی آلفرد هیچکاک هستیم که از آن با عنوان «مرد اشتباهی» یاد می شود، با داستانی بسیار پیچیده و لایه لایه که رفته رفته به نقطه ای میرسد که به یک خودمسخرگی تبدیل می شود.
حتی نویسنده فیلم نامه این فیلم سرگرم کننده، ارنست لمن، گفته که در ان دوران می خواسته نمایشنامه ای بنویسد که پایانی بر فیلم سازی آلفرد هیچکاک باشد.
کری گرانت در این فیلم سرگرم کننده یک شخصیت هجوآمیز اما دوست داشتنی بنام راجر ثورن هیل را به تصویر میکشد، مردی معمولی که در یک سری سوء تفاهم بسیار پیچیده و برنامه ریزی شده گرفتار میشود.
بازی گرانت در «شمال از شمال غربی» یکی از بهترین بازی های اوست به نحوی که به سادگی می توانست نقش جیمز باند را بازی کند، مجموعه فیلم هایی که بسیاری از خلاقیت های خود را مرهون این فیلم هیچکاک هستند.
این فیلم که پر از صحنه های هیجان انگیز و دیدنی است، از صحنه هواپیمای سمپاش گرفته تا اوج فیلم در کوهستان راشمور، فیلمی است که الهام بخش فیلم های بسیاری بوده است.
در اینجا یکی از نه تنها یکی از نامزدهای سرسخت بهترین وسترن اسپاگتی تاریخ سینما بلکه یکی از بهترین فیلم های تمام دوران را داریم. سرجیو لئونه در طول دوران فعالیت خود 5 فیلم وسترن ساخت و خوب، بد، زشت «The Good, the Bad and the Ugly» همواره به عنوان شاهکار وی شناخته میشود.
هر چند نمیتوان خلاقیت ها و مهارت کارگردانی او در فیلم های روزی روزگاری در غرب «Once Upon a Time in the West» و روزی روزگاری در کشور آمریکا «Once Upon a Time in America» را نادیده گرفت که هر کدام می توانستند جایی در این لیست داشته باشند. شاید بتوان گفت که بهترین نمونه هماهنگی بین صحنه و موسیقی در این فیلم سرگرم کننده ارائه شده است.
جایی که موسیقی خیال انگیز و فراموش نشدنی انیو موریکونه به فیلم لئونه کیفیتی بسیار هیجان انگیز می بخشد. هر قطعه از موسیقی که در این فیلم میشنوید به جای خود یک دستاور بزرگ محسوب میشود و لئونه نیز بخوبی می دانسته که چه هنگام و چطور از هر یک از این موزیک ها برای بهبود فیلم خود استفاده کند بدون اینکه برای جلب مخاطب به ان نیاز داشته باشد.
کلینت ایستوود یک خداحافظی بی نظیر با شخصیت نمادین مردی بدون نام انجام میدهد در حالی که لی ون کلیف توانسته نقش یکی از بیرحم ترین شخصیت های منفی تاریخ سینما را با زیبایی و خلاقیتی غیرقابل وصف به تصویر بکشد.
اما شخصیتی که با اختلافی بسیار زیاد این فیلم را به تسخیر خود در می آورد الی والاش است که در فیلم نقش شخصیت زشت، توکو رامیرز، را بازی میکند، مردی کثیف و بدذات که همزمان دوست داشتنی است.
از هر جنبه ای که به نقش آفرینی او نگاه کنید چاره ای جز تحسین او ندارید؛ او بی سواد و غیرمتمدن است اما هوشی فریبنده دارد و او تمامی این ویژگی ها را در صحنه های مختلف مانند صحنه مشهور وان حمام نشان می دهد.
فراموش کردن چنین نقش آفرینی تحسین برانگیزی بسیار سخت است. هر عنصری که در فیلم سرگرم کننده لئونه وجود دارد با موسیقی و بازی های بازیگران، لوکیشن های مسحور کننده و فیلم نامه هماهنگ است.
فیلم نامه ساختاری اپیزودیک دارد که تمامی سکانس های فیلم را فراموش نشدنی می سازد اما هیچگاه رشته کلیت داستان از دست نمیرود که اصل ان تلاش برای بدست آوردن یک گنج پنهان است.
تمامی عناصر فیلم چنان هماهنگی با هم دارند که تماشای «خوب، بد، زشت» یک تجربه جذاب و سرگرم کننده بوده و می توانید بارها و بارها این فیلم را دیده و همچنان از آن لذت ببرید.
بدون شک هر کسی که بخواهد فهرستی از سرگرم کننده ترین فیلم های تاریخ سینما بسازد باید دستکم یکی از فیلم های کوئنتین تارانتینو را در ان قرار دهد.
در این پست ما یکی از تراوشات ذهنی هوشمندانه و شاهکارهای این کارگردان صاحب سبک را انتخاب کرده ایم: کمدی تاریک و تاریخی حرامزاده های بی شرف «Inglourious Basterds».
در دهه ای پر از فیلم هایی که روی جنگ و تروریسم تمرکز کرده بودند، کوئنتین تارانتینو تصمیم گرفت به سراغ سبکی قدیمی برود و یک فیلم سرگرم کننده، انتقادی و بسیار پرهیجان با بن مایه «چه می شد اگر؟» در مورد جنگ جهانی دوم بسازد که می توان آن را ادای احترامی به فیلم های با داستان مربوط به ماموریت های خطرناک خرابکارانه در طول جنگ جهانی دوم دانست.
فیلم سرگرم کننده و بسیار جذاب «حرامزاده های بی شرف» ترکیبی هماهنگ و بی نقص از سبک منحصر بفرد فیلم سازی تارانتینو و عناصر دیگر است که میتوان دیالوگ ها و شوخ طبعی های خاص دیگر آثار این کارگردان نابغه را در ان دید که یکی از بهترین آثار این کارگردان بوده و همه ی ي را به یاد شاهکار دیگر او با عنوان داستان های عامه پسند «Pulp Fiction» می اندازد.
برد پیت مانند همیشه عالی است و در فیلم تارانتینو نقش رهبر جنوبی بربر و بیرحم گروهی از سربازان یهودی آمریکایی را بر عهده دارد که تصمیم گرفته اند تا جایی که می توانند افسران جنایتکار نازی را کشته و در نهایت به آدولف هیتلر برسند. لهجه خاص او در تمام طول فیلم ثابت است و تغییری هرچند کوچک در ان دیده نمی شود، حتی در صحنه ای که قصد دارد خود را به عنوان یک ایتالیایی مادرزاد جا بزند.
بازی ملانی لوران نیز بسیار لذت بخش است. اما بهترین و هیجان انگیزترین بخش داستان فیلم مربوط به یک افسر بی رحم اس ا س با نام هانس لاندا است که نقش او را با مهارتی مثال زدنی و فراموش نشدنی، کریستوف والتز آلمانی بازی میکند. بازی بی بدیل و ماندگار والتز در نقش یک افسر بی احساس و بیرحم از یک طرف مسحور کننده و از طرف دیگر چندش آور است.
کاریزمایی غیرقابل توصیف در مورد این شخصیت وجود دارد، کاریزمایی که باعث میشود این شخصیت را دوست داشته باشید اما همزمان به دلیل همین علاقه به او احساس گناه کنید، زیرا هر چه نباشد او یک افسر نازی بیرحم و قاتل است که بسیاری را به کام مرگ می فرستد.
کریستف والتز سهم زیادی در جذابیت و دوست داشتنی بودن این شخصیت دارد و هیچگاه نمی گذارد که حس یک شخصیت منفی شرور اما موثر از هانس لاندا فاصله بگیرد.
در کل، فیلم سرگرم کننده «حرامزاده های بی شرف» از همان سبک داستان پردازی و روایی مخصوص تارانتینو در نهایت زیبایی و کمال سود میبرد که خیلی زود شما را به خود جذب کرده و از تماشای ان لذت خواهید برد.