برای همه ی شما عزیزان که آمدید از اشعار و عکس های برفی این مقاله دیدن کنید آرزوی بهترینها را از خداوند بزرگ خواستاریم.
در روزهای برفی فرصت خوبی اسـت برای خاطره سازی برای مخاطب خاص و کسانی که دوست شان داریم، میتوانیم با پیام هایی عاشقانه و مملو از محبت لبخند را به عزیزان مان هدیه کنیم. مجله تالاب
متن درباره طبیعت زمستان
ان روز ها رفتند
ان روزهای برفی خاموش
کز پشت،شیشه در اتاق گرم..
هر دم بـه بیرون ؛ خیره میگشتم
پاکیزه برف من،چون کرکی نرم
آرام می بارید…
فروغ فرخزاد
گاهی قبل از مرگ تمام می شوي..
و قبل از پایانِ قصه
بی صبرانه بـه سرانجامِ خود نزدیک میشوی….
قبل از عاشقی…ویران
قبل از باران….خیس
و قبل از برف….یک آدم برفی میشوی…
چهمیتوان کرد وقتی،
پس از ساعتها نواختن ،گاهی…
شنیده نمیشی!
دلم یک زمستان سخت میخواهد
یک برف
یک کولاک
بـه وسعت تاریخ
که ببارد
که ببارد
و تمام راه ها بسته شوند
و تـو چاره ای جز ماندن نداشته باشی
و بمانی
چـه زمین خوردنی
زیباتر از زمین خوردن های یک روز برفی
وقتی که تـو باشی
قول داده بودی
با اولین برف بـه خیابان برویم
و آدم برفی رویایی مان را بسازیم
امروز برف آمد
اما
چطور انتظار کسیکه نیست را بکشم
هویج را در سوپ ریختم
دکمه ها را بـه لباسم دوختم
کلاه را بر سرم گذاشتم
دوتکه چوب را در شومینه انداختم
قدری برف برداشتم
سردی روز قرار را
حس کردم و
در حسرت دستان گرمت سوختم…
برف میبارید و مـا آرام
گاه تنها، گاه با هم، راه میرفتیم
چـه شکایت های غمگینی که میکردیم
یا حکایت های شیرینی که میگفتیم
هیچ کس از مـا نمی دانست
کز کدامین لحظه شب کرده بود این باد برف آغاز
بیا عشق مـن
بیا تا قدمهای گرمت برف ها را آب کند
بیا تا چشمه ها بجوشند
بیا تا رودها دوباره جاری شوند
و درختان دوباره تن پوش سبز در بر کنند
بیا که این دل بی قرار مـن
دیگر سرمای نبودنت را تاب ندارد
پشت کاجستان برف
برف، یک دسته کلاغ
جاده یعنی غربت
باد، آواز مسافر و کمی میل بـه خواب
می نویسم و دو دیوار و چندین گنجشک
یک نفر دلتنگ اسـت
وقتی قهر می کني
مثل یک سوز زمستانی سرد
تمام وجودم یخ میزند
با مـا بـه ازین باش که با خلق جهانی
مـن انتظار نداشتم
با این برف محض
رو بـه رو شوم
مـن انتظار نداشتم
با این عشق محض
رو بـه رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشی ها
بـه مـا اعلام میکنند
این عشق محض
در ان
برف محض آب میشود
گیرم ان قدر برف ببارد و ببارد
که برای هیچ کس تاب تحمل سرما نماند
امّا زمستان چـه می داند
که مـن در خانه گلی بهاری دارم؟
و رفتهای و راه ها را برف پوشانده اسـت،
باید بـه کومه کلمات خودم برگردم
ماهی، علف، آفتاب، پرنده، سنگ، ستاره، انتظار، رود
و مـن، هـمه، هرچه، هر چـه که هست،
همـه مـا فقط حسرت بیپایان یک اتفاق سادهایم
که جهان را بیجهت جور عجیبی جدی گرفته ایم
«بگذار اینجا یک ستاره بگذارم، حرفم ادامه دارد.»
*
فراموشی فراموشی
فقط فراموشی سرآغاز سعادت آدمیست!
مهم نیست که چقدر سرد باشد
مهم نیست که چقدر
روی پیاده روهای خیابان لیز بخوریم
مهم نیست که چقدر سرما بخوریم
آغوش گرم تـو برایم دوای هر دردیست
نگاه کن که چـه برفی میبارد
شاید حقیقت ان دو دست جوان بود
ان دو دست جوان
که زیر بارش یک ریز برف مدفون شد
و سال دیگر
وقتی بهار با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فواره های سبز ساقه های سبک بار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه ترین یار
چـه دلپذیر اسـت عطر دستان تـو
وقتی شال گردنم را برایم میبندی
و چـه دلنشین اسـت آهنگ صدایت
وقتی بـه مـن می گویي: مواظب باش لیز نخوری..
و مـن چقدر این عشق گرم زمستانی را دوست دارم.
بـه شادی مردم اعتماد مکن برف
تا میباری نعمتی
چون بنشینی بـه لعنت شان دچاری
چیزی در سکوت می نویسي
هـمـهمان را گرفتار حکمت خود می کنی
مـا که سفیدخوانی های تـو را خوب میشناسیم
تـو چقدر ساده ای که بر هـمـه یکسان میباری
تـو چقدر سادهای که سرنوشت بهار را روی درخت ها
می نویسي که شتک ها هم می خوانند
آخر ببین چـه جهان بدی شد
آفتاب را داور تـو قرار داده اند
و تـو با پایی لرزان بـه زمین می نشینی
پیداست که میشکنی برف
تا قدرت را بدانند
با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ
فکر میکنم سرنوشت مرا جایی دیده ای برف
آب شو. آب شو! موسیقی منجمد
و بیا و ببین
رنج را تـو کشیدی
بنام بهار
تمام میشود
باز هم زمستان رسید
یک فصل سرد رؤیایی در کنار تـو
فصل درست کردن آدم برفی های بانمک
فصل دویدن و سر خوردن و برف بازی های کودکانه
و فصل نوشیدن یک فنجان چای گرم
و نگاه کردن در چشم های عاشق تـو
خداوندا تـو را سپاس
بخاطر اینهمـه زیبایی
و این هـمه عشق
بـه مـن نگاه کن
درست بـه چشم هایم
میدانم که تازه از زیر چتر برگشته ای
می دانم که وقت نمی کنی دلت برایم تنگ شود
ولی مـن از دلتنگی تمام وقت ها برگشته ام
برادران بارانی ام
که زیر چتر
خواهران برفی ام
که بی چتر
دارم بـه شهر شما دست میکشم
دارد از وقت هایی که ندارید
صدای دورترین سرودهای جهان میآید
زیبای مـن
با مـن بگو
در نگاهت چـه جادویی نهفته اسـت
که حتّی برف های زمستان را ذوب میکند؟
برف میبارد بـه روی خار و خارا سنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمیشد گر ز بام کلبه ای دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمیآورد
ردپاها گر نمیافتاد روی جاده ها لغزان
مـا چـه میکردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟
باز هم زمستان دیگری در راه اسـت
و باز هم چـه بی تابم
برای شنیدن قصّه های گرم تـو
کنار آتش بخاری
با یک فنجان چای خوش عطر
برفی که میبارید مـن بودم
تـو را احاطه کردم
در برت گرفتم
گونه هایت را نوازش کردم
شانه هایت را بوسیدم
و پاره پاره ریختم
پیش پای تـو
بر مـن پا گذاشتی
کوبیده تر سخت تر محکم تر شدم
تابیدی بـه مـن
آب شدم
عزیزم
در آغاز اولین روز زمستان
بـه تعداد این دانه های زیبا و بلورین برف
برایت آرزوهایی زیبا و رنگارنگ دارم
اولین روز زمستانی ات مبارک
قرار بود برفى بیاید و مرا با خود ببرد
قرار بود برفى بیاید و مـن
چترم را بردارم
بزنم بـه برف
تکه های روحم را
با ان ببارم
و گم شوم
زمستان از نیمه گذشته و
خبری از آن برف نیست
پس مـن کجا گم شوم؟ چگونه؟
چقدر دوست دارم
این شبهای بلند زمستان را
شب هایی که تا صبح بردن نام زیبایت
آرام بخش دل بی قرار مـن اسـت
در این زمستان سرد و سخت
دلگرمم
بـه آغوش گرمت
و بـه نگاه آتشین ات
و بـه مهربانی دستانی
که مرا یاد بهار میاندازد
مثل بارش برف
در طول یک شب زمستانی
همـه جا مثل سیل میریزی
غرق می کني
حس میکنم
بو میکنم
بدون آنکه ببینمت
یادت میآید عشق مـن
آغاز فصل تولد عشق مـا
همین زمستان بود
زمستانی که برایم
از هر بهاری دل انگیزتر بود
و امروز سالروز ان تولد زیباست
باد برف هـمـه جا بود
سوزی امّا در کار نبود
و این خاطره ها بودند
که هربار کمرنگ تر میشدند
و برف بود و بس
و ردپایی مبهم
و پایان ردپا
آغاز دره بود
بـه شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی
بـه چـه دل خوش کرده ای ؟
تکاندن برف
از شانه های آدم برفی؟
زیبای مـن
گوش کن
عشق
همین صدای آرام بارش برف اسـت
زلال و پاک و بی ریا
عطر بهار
گرمای تابستان
برگ ریز پاییز
و زیبایی این دانه های بلورین برف
همـه و هـمه مرا بـه یاد تـو می اندازند
گویی آمدن هر فصل
بهانه ایست تا دوباره عاشقت شوم
برف
کلامی
که فقط
بر زبان سکوت جاری میشود
سفید خوانی آسمان اسـت
در فصل آخر سالنامه بی برگ
بی صبرانه منتظر زمستونم
تا شال گردنی رو که تـو برام بافتی
دور گردنم بندازم
اینطوری احساس میکنم
که همیشه پیش منی
دوستت دارم عزیزم
آرزوی قشنگی ست
داشتن ردپای تـو کنار ردپای مـن
بر دشت سپید پوشیده شده از برف
اما هنوز نه برف آمده نه تـو
جملات عاشقانه زیبا
برف
نوگویی زمین اسـت
وقتی بـه متن پایبند نباشد
و بخواهد
بـه شیوه ای دیگر
و سبکی بهتر بسراید
و از عشق خود
بـه زبانی دیگر بگوید
برف
نگرانم نمیکند
حصار یخ
رنجم نمیدهد
زیرا پایداری میکنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق
که برای گرم شدن
وسیلۀ دیگری نیست
جزء آنکه
دوستت بدارم
یا برایت
عاشقانه بسرایم
اگر امروز زمستان اسـت
هوای دلت سرد اسـت
ابر چشمانت نم باران دارد
از سرمای وجودت
هوای دلت برفی میشود
نگران نباش، اینروزها گذراست
می گذرد
اما چند صباحی دیگر
بهار می رسد
کافیست از سرمای امروز نترسی
اینروزها از خودت مراقبت کن
بیخیال سرما، تدارک بهار را ببین
روزهای روشن و آفتابی پیش روست
بهار می رسد……….