یغما گلرویی متولد 06 مرداد 1354 ترانهسرا، شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی میباشد. در این جا گلچینی از اشعار او را خواهید خواند:
خواهش میکنم
آن قدر بی خیال از بازنگشتنت گفتی،
کـه گمان کردم سر بـه سر این دل ساده میگذاری!
بـه خودم گفتم
این هم یکی از شوخیهاي شاد کننده توست!
ولی آغاز آواز بغض گرفته من،
در کوچههاي بی دارو درخت خاطره بود!
هاشور اشک بر نقاشی چهرهام
و عذاب شاعر شدن در آوار هر چه واژه بیچراغ!
دیروز از پی ِ گناهی سنگین، گذشته را مرور کردم!
از پی ِ تقلبی بزرگ، دفاتر دبستان را ورق زدم!
باید میفهمیدم چرا مجازاتم کردهاي!
شاید قتل ِ مورچههایي کـه در خیابان
بـه کف کفش من میچسبیدند،
این تبعید ناتمام را معنا کند!
یا شیشه اي کـه با توپ سه رنگ من،
در بعدازظهر تابستان هشت سالگی شکست!
یا سنگی کـه با دست من
کلاغ حیاط خانه مادربزرگ را فراری داد!
یا لعنت ناگفته گدایی، کـه من
با سکه نصیب نشده او برای خودم بستنی خریدم!
وگرنه من کـه بـه هلال ابروی تو
در بالای ان چشمهاي جادویی جسارتی نکردهام!
امروز هم بـه جای خونبهای ان مورچهها
ده حبه قند در مسیر مورچه هاي حیاطمان گذاشتم!
برای ان پنجره قدیمی شیشه رنگی خریدم!
یک سیر پنیر بـه کلاغ خانه مادربزرگ
و یک اسکناس سبز بـه گدای دربدر خیابان دادم!
پس تو را بـه جان جریمه این همه ی ترانه
دیگر نگو بر نمی گردی
شاعر: یغما گلرویی
بارون و دوست دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره
حس میکنم پیش منی
وقتی کـه بارون میباره
بارون و دوست دارم هنوز
بدون چتر و سرپناه
وقتی کـه حرفای دلم
جا میگیرن توی یه آه
شونه بـه شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون
بارونو دوست داشتی یه روز
تو خلوت پیاده رو
پرسه پاییزی ما
مرداد داغ دست تو
بارون و دوست داشتی یه روز
عزیز هم پرسهي من
بیا دوباره پا بـه پام
تو کوچهها قدم بزن
شونه بـه شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون
ترانه سرا:یغما گلرویی
کوچه ملی
هنوز عکس فردین رو دیوارشه
هنوز پرسه تو لاله زار کارشه
تو رویاش هنوزم بلیط میخره
میگه این چهارشنبه رو میبره
تو جیباش بلیطای بازندگی
روی شونه هاش کوه این زندگی
حواسش تو سی سال پیش گمشده
دلش مجروح حرف مردم شده
سر کوچه ملی یه مرده یه مرد
کـه سی ساله این ساعتش یخ زده
نمیدونه دنیا چه رنگی شده
نمیدونه کی رفته کی اومده
سرکوچه ملی یه مرده یه مرد
توی پالتوی کهنه عهد بوق
داره عابرارو نگاه میکنه
کـه رد میشن از کوچه هاي شلوغ
هنوز عکس فردین بـه دیوارشه
خراباتی خوندن هنوز کارشه
یه عالم ترانه تو سینش داره
قدم هاشو تو لاله زار میشمره
دلش از تئاترای قصه پره
چشاش از نگاهای خسته پره
هنوز فکر چهارشنبه بردنه
یه عمره کـه باختاشو رج میزنه
سرکوچه ملی یه مرده یه مرد
کـه سی ساله این ساعتش یخ زده
نمیدونه دنیا چه رنگی شده
نمیدونه کی رفته کی اومده
سرکوچه ملی یه مرده یه مرد
توی پالتوی کهنه عهد بوق
داره عابرارو نگاه میکنه
کـه رد میشن از کوچه هاي شلوغ
ترانه: یغما گلرویی
نبودن تو …
خلخالی از بوسه می بستم بـه پایت
اگر این جا بودی
و طعم تازه میگرفت زنده گی ام
با دو شاه بلوط چشمانت …
اگر این جا بودی
تقویم رومیزی ام را دور می انداختم
و می گذاشتم ساعت دیواری بـه خواب رود
پس میزان میکردم زنده گی ام رابا نفس هاي تو
و هیچ عزا و عید و جمعه اي تعطیل نمیکرد
علاقه ي مرا …
اما تو این جا نیستی
و تقویم من از عزا لبریز اسـت!
تو این جا نیستی
و زنگ ساعت دیواری
ناقوس مرگ را تداعی میکند!
پس می پژمرند بوسه هایي کـه برایت می فرستم
در فاصله میان خانه هامان
چرا کـه
تو این جا نیستی …
کاش میدانستی
کـه نبودن تو
نابودی من اسـت!
شاعر: یغما گلرویی