رازی درونِ
سینه من می سوخت ؛
میخواستم کـه باتو سُخن گوید ؛
اما صدایم از گره کوته بود ؛
در سایه بوته ؛
هیچ نمیروید …
در آسمان ملول
ستاره اي می سوخت
ستاره اي می رفت
ستاره اي می مرد
تو را صدا کردم
تو را صدا کردم
فروغ فرخزاد
ان روزها رفتند
ان روزهای خوب
ان روزهای سالم سرشار
ان آسمان های پر از پولک
ان شاخساران پر از گیلاس
فروغ فرخزاد و شعرهای زیبا
از تنم جامه برون آر و بنوش
شهد سوزنده ي لب هايم را
تا بـه كی در عطشی دردآلود
بـه سر آرم همه ی شب هايم را
فروغ فرخزاد
زیباترین شعرهای عاشقانه
سکوت چیست…
اي یگانه ترین یار
سکوت چیست به جز حرفهای ناگفته…
من از گفتن می مانم
اما زبان گنجشکان
زبان زندگی
جمله های جاری جشن طبیعت اسـت
فروغ فرخزاد
از دوست داشتن
امشب از آسمان ديده تو
روي شعرم ستاره ميبارد
در سكوت سپيد كاغذها
پنجه هايم جرقه ميكارد
شعر ديوانه تب آلودم
شرمگين از شيار خواهشها
پيكرش را دوباره مي سوزد
عطش جاودان آتشها
آري آغاز دوست داشتن اسـت
اگرچه پايان راه ناپيداست
من بـه پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
از سياهي چرا حذر كردن
شب پر از قطره های الماس اسـت
انچه از شب بـه جاي مي ماند
عطر سكر آور گل ياس اسـت
آه بگذار گم شوم در تو
كس نيابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوب من
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زين دريچه باز
خفته در پرنيان رويا ها
با پر روشني سفر گيرم
بگذرم از حصار دنياها
داني از زندگي چه ميخواهم
من تو باشم ‚ تو ‚ پاي تا سر تو
زندگي گر هزار باره بود
بار ديگر تو بار ديگر تو
آنچه درمن نهفته درياييست
كي توان نهفتنم باشد
با تو زين سهمگين طوفاني
كاش ياراي گفتنم باشد
بس كه لبريزم از تو مي خواهم
بدوم در ميان صحراها
سر بكوبم بـه سنگ كوهستان
تن بكوبم بـه موج دريا ها
بس كه لبريزم از تو مي خواهم
چون غباري ز خود فرو ريزم
زير پاي تو سر نهم آرام
بـه سبك سايه تو آويزم
آري آغاز دوست داشتن اسـت
اگرچه پايان راه نا پيداست
من بـه پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
عاشقانه های فروغ فرخزاد
…سفر حجمی در خط زمان
و بـه حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
کـه ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
کـه کسی می میرد
و کسی میماند
فروغ فرخزاد
اي ز گندمزارها سرشارتر
اي ز زرین شاخهها پر بارتر
اي در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ‚ جز درد خوشبختیم نیست.
فروغ فرخزاد
مِي فرومانده بـه جام
سر بـه سجاده نهادن تا کی
او در اینجاست نهان
میدرخشد در مِي..
میآیم، میآیم، میآیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشم هایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها کـه چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار
میآیم، میآیم، میآیم
و آستانه پر از عشق مى شود
و من در آستانه بـه آن ها کـه دوست میدارند
و دختری کـه هنوز آنجا
در آستانه پر عشق ایستاده ؛ سلامی دوباره خواهم داد …
ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود میساید
همره نغمههای موزونش
گوئیا بوی عود می آید
آه، باور نمی کنم کـه مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه ان دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بیگمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده عشق
مینویسم بروی دفتر خویش
جاودان باشی اي سپیده عشق
فروغ فرخزاد
حیاط خانه ي ما تنهاست
حیاط خانه ي ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه میکشد
وحوض خانه ي ما خالی اسـت