در گذشته ي دور و نزدیک شاعران خانم زیادی داشتیم کـه شعرهای بی نظیر و عالی از ته اعماق وجودشان مینوشتند. و اکثر این شاعران عزیز و بزرگ دراین زمان بسیار آثار هنری شان دیده می شود . این شاعرانی کـه قرار اسـت کمی از شعرهایشان را برایتان این جا بنویسیم هر کدام یکی از دیگری پرمعنا و زیبا اسـت . کاش اینروزها کتاب و شعرخوانی را فراموش نکنیم کـه بسیار دراین دوره زمان بسیار کم رنگ شده اسـت. سعی کنید کتاب خوانی وشعرخوانی را در برنامه ي روزمره خودتان قرار دهید.
خانم بهبانی یک فرد بسیار خودساخته و بسیار باسواد کشورمان بوده اسـت . کـه در زمینه ي هنر و نویسندگی فعالیت داشتند و بسیار باهوش و خردمند بودند. سیمین خلیلی مشهور بـه سیمین بـِهْبَهانی «زادهٔ ۲۸ تیر ۱۳۰۶ – درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳»؛ معلم، نویسنده، شاعر و غزلسرای معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود.
سیمین بهبهانی در طول زندگیاش بیش از ۶۰۰ غزل سرود کـه در بیست کتاب منتشر شدهاند. شعرهای سیمین بهبهانی موضوعاتی هم چون عشق بـه میهن، زمینلرزه، انقلاب، جنگ، فقر، تنفروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در بر میگیرند. او بـه خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهاي بیسابقه بـه «نیمای غزل» مشهور اسـت.سیمین بهبهانی، دو بار درسالهاي ۱۹۹۹ و ۲۰۰۲؛ نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد و همچنین، چندین جایزه بین المللی دریافت کرده اسـت.
مطلب مرتبط: بزرگداشت پروین اعتصامی «25 اسفند »
حیف این شاعر بزرگ کـه بـه رحمت خداوند رفته اسـت. خانم بهبهانی فردی بود کـه جنس شعر را می شناخت و بسیار با احساس مینوشت و یکی از دلایل شهرت ایشان همین شعرهای احساسی شان بود.
سیمین بهبهانی شاعری بود کـه با وزن و ساختار بـهگونهاي مواجه می شد کـه نتیجه شعری خاص و با طراوت میشد و جوابی مناسب برای مخاطب روز و جوان نیز بود. او اشعار را از درون و وجود خود برمیآورد و همین ویژگی انها را ماندگار میساخت. اشعار او بـهعنوان یکی از بهترین شاعران زن ایرانی ساختاری قوی دارند. مثال این سروده کـه منتقدین نیز بر ساختار استوار ان تاکید کردهاند:
دوباره میسازمت وطن
اگر چه با خشت جان خویش
ستون بـه سقف تو میزنم
اگر چه با استخوان خویش
دوباره میبویم از تو گـل
بـه میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون
بـه سیل اشک روان خویش
همانگونه کـه میدانید آقای همایون شجریان یکی از خوانندگان بزرگ کشورمان اسـت کـه در یکی از شعر هایش از نوشته هاي خانم بهبهانی استفاده کردند و بسیار مورد توجه دیگران هم قرار گرفت.
نه بستهام بـه کس دل نه بسته کس بـه من دل
چو تختهپاره بر موج رها رها رها من
ز من هر آنکه او دور چو دل بـه سینه نزدیک
بـه من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل بـه سویی نه باده در سبویی
کـه تر کنم گلویی بـه یاد آشنا من
خانم فروغ فرخزاد هم یکی از بهترین شاعرانی بوده اسـت کـه در ذهن و خاطره هاي ما هک شده اند. خانم فروغ فرخزاد عمر بلندی متآستفانه نداشتند ولی در همان مدت کوتاه زندگی هنری شان بسیار شعرهای احساسی سرودند.
فروغ فرخزاد نیز قطعا در بین بهترین شاعران زن ایرانی قرار دارد. او گونهاي از اعجاز و اعجاب برآمده از اشعار، زندگی شخصی و اتفاقاتی کـه پیرامون خود رقم زد، همراه خود دارد. با این همه ی اگر بخواهیم از یک ویژگی خاص اشعار او حرف بزنیم حضور جاری زن اسـت، زنی کـه از عشق و دوست داشتن میگوید، اتفاقی کـه تا پیش از این تا این حد نمایان نبود. اتفاقی خرق عادت جامعه ان روزگار کـه بـه زبان شعر و از زبان یک زن رقم خورد.
آنچه از فروغ فرخزاد در شعرهایش جلوه کرد جسارت او بود. جسارتی کـه هنوز هم وقتی این سرودهها را میخوانی برایت زنده و تاثیر گذار اسـت. اشعار او نهتنها ماندگار کـه بر سرزبانها جاری ماندند.
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم
اگر بـه خانه من آمدی برای من اي مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه کـه از ان
بـه ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
و یا آنجا کـه میگوید:
همه ی هستی من آیه تاریکیست
کـه ترا در خود تکرار کنان
بـه سحرگاه شکفتنها و رستنهاي ابدی خواهد برد
یکی از زیباترین شعر هاي خانم فرخزاد را بـه صورت موسیقی گروه پالت ثبت کرده اند. و بسیار زیبا خواندند.
نگاه کن
کـه غم درون دیدهام
چگونه قطرهقطره آب میشود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب میشود
شرارهاي مرا بـه کام می کشد
مرا بـه اوج می برد
مرا بـه دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر بـه شهر شعرها و شورها
نگاه کن
کـه موم شب بـه راه ما
چگونه قطرهقطره آب می شود
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب میشود
کاش از این هنرمندان بزرگ می توانستیم تکثیر کنیم. چه حیف کـه دراین زمانه از این هنرمندان خانم بسیار کم دیده می شود. خانم اعتصامی بسیار هنرمند باسواد و هنرمند بودندکه هر چه از این شاعر بزرگ بگوییم کم اسـت . فقط میتوانیم چند خط از شعرهای پرمعنای این اسطوره را برایتان بنویسیم. این فرد بزرگ بسیار دلسوز جامعه و مردمش بوده اسـت ودر زمان خود اعتراضات زیادی کرده اسـت. یادشان گرامی باد.
پروین اعتصامی رابا شعرهای روان و سرشار از حکمتش میشناسیم. اشعاری کـه از کودکی در گوشمان زمزمه شده و تا بزرگسالی همراه ما بوده اسـت. وی را هم حتماً در بین بهترین شاعران زن ایرانی باید جا داد. بیان ساده و
روان و انتقال مفاهیم اخلاقی بـه مخاطب از ویژگیهاي شعر پروین اعتصامی اسـت. او گاه با جانبخشی بـه اشیا، گاه از زبان دیگر موجودات و گاه با ترتیب دادن مناظرهاي میان انها نوعی داستانسرایی در پیش می گرفت و بـهاینترتیب
دست مخاطب را گرفته و با خود تا آخر ماجرا همراه می کرد.
سیر یک روز طعنه زد بـه پیاز
کـه تو مسکین چقدر بدبوئی
گفت از عیب خویش بیخبری
زان ره از خلق عیب میجویی
گفتن از زشترویی دگران
نشود باعث نکوروئی
تو گمان می کني کـه شاخ گلی
بـه صف سرو و لاله میرویی
یا کـه همبوی مشک تاتاری
یا ز ازهار باغ مینوئی
خویشتن بیسبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کویی
ره ما گر کج اسـت و ناهموار
تو خود این ره چگونه میپوئی
در خود ان بـه کـه نیکتر نگری
اول ان بـه کـه عیب خود گوئی
ما زبونیم و شوخجامه و پست
تو چرا شوخ تن نمیشویی
خانم پروین اعتصامی در بحث هاي مهم سیاسی هم شرکت میکردند و بسیار برای زندگی مردم دلسوز بودند و اعتراضات خودرا هم از طریق شعر بیان میکردند و هم در جلسه هاي مهم سیاسی با قدرت سخن میگفتند.در اشعار پروین اعتصامی کنایه بـه وضعیت اجتماعی و اعتراض بـه حاکمان نیز دیده میشود. مفهوم «عدالت اجتماعی» مغز کلام این سرودههاي اوست.
***
روز شکار پیرزنی با قباد گفت
کاز آتش فساد تو جز دود و آه نیست
روزی بیا بـه کلبه ما از ره شکار
تحقیق حال گوشهنشینان گناه نیست
هنگام چاشت سفره بینان ما ببین
تا بنگری کـه نام و نشان از رفاه نیست
دزدم لحاف برد و شبان گاو پس نداد
دیگر بـه کشور تو امان و پناه نیست
از تشنگی کدوبنم امسال خشک شد
آب قنات بردی و آبی بـه چاه نیست
سنگینی خراج بما عرضه تنگ کرد
گندم تراست حاصل ما غیر کاه نیست
در دامن تو دیده جز آلودگی ندید
بر عیبهاي روشن خویشت نگاه نیست
حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت اسـت
کار تباه کردی و گفتی تباه نیست
***
این خانم هنرمند از قشر بسیار بالایی بودند و پدر ایشان یکی از بزرگان جامعه بودند. تیم تالاب کمی از شعرهای خانم جهان ملک خاتون را برایتان ارائه کرده اسـت. ولی قبل از ان کمی از انم جهان ملک خاتون بهتر اسـت بدانید.
جَهانْمَلِک خاتون دختر جلال الدین مسعودشاه اینجو، شاهدخت و بانوی شاعر ایرانی اسـت کـه در نیمه دوم سده هشتم هجری میزیست. او هم دوره با حافظ و عبید زاکانی بودو با عبید زاکانی مشاعره و رودررویی داشتهاند. وی از نظر کمیت ابیات، بیش از هر شاعر زن دیگری در تاریخ ادبیات ایران تا قرن حاضر شعر سرودهاسـت. وفات جهانملک خاتون بعد از سال ۷۸۴ «قمری» اتفاق افتادهاسـت. اشعار او بـه زبانهاي فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی ترجمه شدهاند
یکی از اولین کسانی کـه بـه معرفی جهانملک خاتون پرداخت، ادوارد براون بود، هرچند او بـه نسخهاي ناقص از دستنویس دیوان جهان دسترسی داشتهاسـت. سپس سعید نفیسی و ذبیحالله صفا در آثارشان بـه دو نسخه از دیوان جهان در کتابخانه ملی پاریس اشاره کردهاند.
دیگر اطلاعاتی کـه ما از زندگانی و احوال او در دست داریم، مختصری از تذکرههاي شعراست و دیگر اطلاعاتی کـه خود او در دیباچه دیوان ودر خلال اشعارش بـه ان پرداختهاسـت. مقدمهاي کـه بـهصورت یک خودزندگینامه مختصر در دیباچه دیوانش بـه قلم خود نوشته، شاید یکی از مهم ترین قطعات ادبی در نوع خود از نویسندگان ایران پیشامدرن باشد.شعرهای او مانند آثار بسیاری از دیگر سرایندگان قرن هشتم هجری، تحتالشعاعِ اشعار حافظ بوده، و شاید زن بودن او نیز دراین موضوع مؤثرتر بودهاسـت.
مطلب مرتبط: بهترین دست نوشته های سیمین دانشور
***
یکباره بگشت بر من احوال
نی جاه بـه ما بماند و نه مال
زین پیش عزیز خلق بودیم
همخانه بخت و یار و اقبال
بسته کمر غلامی یار
سیمین بدنان عنبرین خال
بی رخصت ما همای دولت
در اوج جهان نزد پر و بال
و اکنون بـه غم تو مبتلاییم
روز و شب و هفته و مه و سال
شوق تو مرا همی گدازد
در بوته آرزو و آمال
احوال من از غمت خرابست
فی الجمله بهر طریق و هرحال
اي یار عزیز و ناگزیرم
اي پشت و پناه و دستگیرم
دریاب کـه عمرهاست تا من
در قید محبتت اسیرم
رحم آر بـه حال زارم آخر
اي مونس خاطر فقیرم
از دل همه ی نقشها ستردم
نقش تو نرفت از ضمیرم
هر چند کـه پند می دهندم
در عشق رخت نمی پذیرم
من دل ز جهان و هرچه در اوست
برگیرم و از تو برنگیرم
از وصل تو بر نمیکنم دل
اي جان و جهان و تا بمیرم
***
باشد کـه نظر کنی بـه حالم
عشق از ازلست و تا ابد هست
صد روی ز خلق گشت خود هست
عشق آینهٔ جهان نمایست
در وی همه ی نقش نیک و بد هست
جز عشق رخت نورزد ان کس
کو بهره ز دانش و خرد هست
بر روی توأش نظر حرامست
ان را کـه نظر بـه سوی خود هست
در سینهٔ ریش خسته نقشی
زان تیغ کـه عشق دوست زد هست
پایی کـه بـه گرد او رسد نیست
دستی کـه بـه جان نمی رسد هست
در عشق توأم ز خود خبر نیست
وان دم کـه مرا خبر ز خود هست
ساقی قدحی ز می روان کن
درمان خمار خستگان کن
هر چند ز جور دور پیرم
می در ده و دیگرم جوان کن
اي مطرب عشق ساز بنواز
گو چنگ بنال و نی فغان کن
اي دوست ز اشتیاق مردیم
روزی گذری بـه عاشقان کن
اي مونس خاطر غریبان
رحمی بـه غریب ناتوان کن
اي باد بـه پیش یار دلبند
رمزی ز نیاز من بیان کن
گو بهر ثواب ان جهانی
آخر نظری بدین جهان کن
اي افتخار نام نبوّت بـه نام تو
افزوده حشمت رسل از احتشام تو
تفضیل مکّه بر همه ی گیتی ز فضل تو
تعظیم کعبه از شرف احترام تو
تا قدر تو ز منزل ادنی مقام یافت
حیران بماند عقل کل اندر مقام تو
شاه فلک ز لوح شرف بر سریر نور
راضی بدان شدست کـه باشد غلام تو
طاوس سدره را کـه بـه عرش اسـت آشیان
زان شد امین وحی کـه گشتست رام تو
در معرضی کـه اهل جهان را جزا دهند
دست جهان و دامن آل کرام تو
انعام تو شفاعت عامست یا نبی
بی بهره ام مساز ز انعام عام تو
***
***
نه توان پیش تو آمد نه تو آیی بر ما
کیست پیغام رسان من و تو غیر صبا؟
بیش از این طاقت بار شب هجرانم نیست
اي عزیز از سر لطفت ز در بنده درآ
بنده ي خسته ي بیچاره بـه وصلت بنواز
تا بـه کی بر من بیدل رود این جور و جفا؟
دردم از حد بگذشت و جگرم خون بگرفت
چون طبیب دل مایی ز کـه جوییم دوا؟
جز جفا نیست نصیب من دلخسته ز دوست
برگرفتند ز عالم مگر آیین وفا
شمع جمعی تو و پروانه ي رخسار تو دل
نیست در مجلس ما بی رخ تو نور و صفا
خبرت نیست کـه بیچاره تن من بـه جهان
بندهٔ خاص تو از جان شده بی روی و ریا
***
خانم طاهره صفارزاده بسیار خانم متدینی بوده اند و بسیار خانم مهربان و باسوادی بوده اند و برای قرآن بسیار تحقیق و پژوهش کردند.طاهره صفّارزاده، «۲۷ آبان ۱۳۱۵؛ سیرجان – ۴ آبان ۱۳۸۷؛ تهران»؛ شاعر، پژوهشگر و مترجم ایرانی قرآن بود. او برگزیده اولین دوره جشنواره بین المللی شعر فجر دربخش نو «سپید و نیمایی» بود.
زبان و ادبیات انگلیسی را در دانشگاه تهران خوانده ودر آمریکا در رشتهٔ نقد تئوری علمی در ادبیات جهان بـه تحصیل پرداخته بود. بـهجز مجموعههاي شعر و ترجمه، چند کتاب هم در زمینهٔ نقد ترجمه از او بـهچاپ رسیدهاند.وی اولین کسی اسـت کـه ترجمهاي دوزبانه از قرآن بـه انگلیسی و فارسی را انجام داد.
نزد عوام
عشق، مرغ شبان فریب اسـت
دور می شوي
نزدیک می شود
نزدیک می شوی، دور میشود
و من بـه راه
و راه بـه من
یگانه ترین هستیم
و من همیشه در راهم
و چشمهاي عاشق من
همیشه رنگ رسیدن دارند.
***
گل ها ترا نمیشناسند
رودخانه ها ترا نمیشناسند
همسایه ها ترا نمیشناسند
درخت هاي پایه کاغذی ترا نمیشناسند
جیب تو
پر از یاد آوریهاست
آزمندی دستها و پرندگانی
کـه تمبر شدهاند
تو در وضعی نیستی
کـه آینهها را نجات دهی
روزگاری در چارچوب پنجره یک اداره بـه دنیا آمدی
***
وقتی بـه ان يگانه میانديشم
رنگ دوگانگیها
بی رنگ میشود
و هردو عالم
در بی مرزی
همراز میشوند
***
در سفره
مرگ آمده اسـت
صدای آمدن دندان بر لقمه
همراه با صدای گلولهست
کـه پشت همین میدان
در ابتدای همین کوچه
بر سینهي جوان تو میتازد
و باز میکند آن را هم چون سفره
و لقمه بغض می شود
گلوله می شود
گلوی مرا میبندد
گلوی من بستهست
گلوی من بستهست
در سفره
مرگ آمده اسـت
***
ان سبزه
کز ضخامت سیمان گذشت
و قشر سنگی را
در کوچهي شبانهي بابُل
تا منتهای پردهي بودن
شکافت
ان سبزه زندگانی بود
ان سبزه زندگانی بود
و پای باطل تو
ان پای بویناک
با چکمههاي کور
ان سبزه را شکست
ان سبزه
رویش آزادی
ان سبزه
آزادی بود
***
***
شده عشقت بـه کسی بیشتر از حد باشد
هر چه خوبی بکنی با دل تو بد باشد؟
فریبا عباسی
***
شب چرا می کشد مرا
تو نشسته اي کجای ماجرا؟
من چنان گریه میکنم
کـه خدا بغل کند مگر مرا
مونا برزویی
***
نخواه فراموشت کنم!
آخر کدام درخت
در کدام اردیبهشت
خانه تکانی کرده اسـت؟
دیوانه من تازه عاشقت شده ام!
راضیه اقتصادیان
***
لااقل عاشق معشوقه مردم نشوید
کـه بـه فتوای همه ی، مظهر حق الناس اسـت
نفیسه سادات موسوی
***
غم کـه از حد بگذرد دل حس پیری می کند
سن هر کس را غمش اندازه گیری می کند
شیدا صیادی پور
***
تو را نشد، می روم کـه خویش را فراموش کنم
معصومه صابر
***
اي آنکه مرا برده اي از یاد، کجایی؟
بیگانه شدي، دست مریزاد، کجایی؟
پریناز جهانگیر
***
شاید از یاد هم رفته باشیم
اما بهار ناجوانمردانه
همه یي گذشته را زنده می کند
میدانی انسان با چه می میرد؟
با خاطرات
چیستا یثربی
***
جهان اگر برپاست هنوز
کسی، کسی را دوست دارد
گرچه دیر، گرچه دور…
معصومه صابر
***
از کنارت می روم، مرگ دلم یعنی همین
عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود
زهرا سلیم
***
گفته بودى تا ابد پيشت، كنارت، با توام
كى ابد آمد كه تو رفتى و من تنها شدم؟
سمانه مظلوم
***
اینگونه کـه نگاه می کنی
چارهاي ندارم جز بوسیدنت!
لیلا مقربی
***
نه سیگار بـه کار می آید
نه گریه کفاف می دهد
کـه دوای درد دلتنگی
مرگ اسـت و مرگ اسـت و مرگ
طاهره اباذری هریس
***
عشق ان بغض عجیبی ست کـه از دوری یار
نیمه شب بین گلو مانده و جان میگیرد
فهیمه تقدیری
***
اگر می دانستي تا کجا دوستت دارم
فکر رفتن بـه سرت نمیزد
آرام در قلبم می نشستی
زندگی ات را میکردی
من همدیگر قرار نبود تا آخر عمر
با تنها عکس جا مانده از تو
دیوانه وار حرف بزنم
زهرا مصلح
***
و هاي و هوی سٌربی حروف تیره روزنامه را
درست مثل خط فاصله
میان من
و تو کشیده اسـت
و من هراسم از تو نیست
هراسم از نگاه و عشق کاغذیست
چرا کـه هیچگاه
زنی ندیده عشق کاغذی غزل شود
برای من غزل بگو
بگو چرا
میان این سبد سبد گل ِ «همیشه دوست دارمت»
کـه در مربعی بـه نام ابر
– ابری از دروغ آب –
مدام خشک می شود؛
گلی کـه ریشهاش
بـه عمق مطمئن خاک باغچه دویده نیست؟
سودابه امینی
***
آقا! رفیق! همسفر لحظههاي ناب!
همسایۀ قدیم من از عهد آفتاب!
تا چشمهچشمه بشکفد از عشق، چشم من
خورشید چشمهاي خودت را بـه من بتاب
درمن هزار و یک شبـ…ـح از جنس شهرزاد
آغاز قصهاي کـه نوشتند درکتاب…
تا دل دهی بـه موج نگاهی کـه پیش روست
یا تن بـه دست حالوهوایی کـه هی خراب…
اما من آه… عاشق خوبی نمیشوم
از بس کـه بیگدار تو را میزنم بـه آب
«اینروزها کـه جرئت دیوانگی کم اسـت»
یادت عزیز! مرد خطرهای بیحساب…
مژگان عباسلو
***
تو سوغات بهاری از فراسوی فراسوها
حضورت را بـه فال نیک می گیرند شببوها
شبیه زادگاهت، توامِ گرما و خورشیدی
نیاوردند مروارید همتای تو جاشوها
نگاهت گرم، لحنت گرم، دست آشنایت گرم
بـه رنگ ساحل زیبای عمان اسـت بازوها
دو چشمت هم دو ببر وحشیاند و هم دو آهویند!
شکار ببر وحشی می شوم یا مست آهوها… ؟
لبانم شعرهای تازه را آرام میریزد
بـه روی شانههایت با حریر نرم گیسوها…
نغمه مستشارنظامی
***
هر صبح بیرون میزنیم از خانه باهم
عالیست حال ما دو تا دیوانه باهم
شادیم از اینکـه با وجود انهمه ی غم
دیوانگی کردیم خوشبختانه باهم
گاهی تو از من دلخوری گاهی من از تو
اغلب ولی مثل گل و پروانه باهم
درد من و تو دردهای مشترک بود
گاهی اگر رفتیم داروخانه باهم
هروقت حال هرکدام از ما خراب اسـت
یک قصر میسازیم از ان ویرانه باهم
اي آشنا! ازبس بـه من می آیي، انگار
هرگز نبودیم از ازل بیگانه باهم
من عاشق صبحم کـه با خنده بگویی
«مریم» بیا امروز هم صبحانه باهم
مریم کرباسی
***
می خندی و هرآنچه و هرچیز دیدنیست
لبخندت این غم ِ طربانگیز دیدنیست
نوشیدنیست سُکر کلام از سکوت تو
این استکان خالی لبریز دیدنیست
شمس منی و بر اثر جذبههاي تو
پرواز شهرکرد بـه تبریز دیدنیست
پژواک آفتابی انگشتهاي تو
روی سطوح منجمد لیز دیدنیست
شبها کـه نور میچکد از شاخههاي خیس
با تو حیاط کوچک پاییز دیدنیست
آوازخوانی تو و تصنیف قطرهها
چشم اسـت گوش من، کـه صدا نیز دیدنیست
ساعت بـه وقت بوسۀ تو ایستادهاسـت
مکث میان خواهش و پرهیز دیدنیست
«میبوسمت، مراقب گلهاي خانه باش»
صبح اسـت و نامۀ تو، لب میز دیدنیست
کبری موسویقهفرخی
***
دو چشم تو کـه دو آغاز مهربان هستند
چقدر مثل بهارانهها جوان هستند
الههها کـه بـه ناز از کجاوه برخیزند
دو چشم مست و فریبای تو چنان هستند
نگاه پر عطشت در منی کـه خاموشم
دو چشمه از دو سر روشن جهان هستند
دو چشم، مثل دو آواز عاشقانه کـه صبح
دو پرده از نفس تازة بنان هستند
نشستهاند جهان را بـه رسم زیبایی
اشارههاي اساطیر اصفهان هستند…
فاطمه طارمی
***
مطلب مرتبط: مهدی اخوان ثالث | گلچینی از بهترین اشعار مهدی اخوان ثالث
در طلوع اولین سحرگاه دیدار،
در شکوفایی بکر باران،
سهم من از شکفتن
سهم من از رهایی
سهم من
از یکی گشتن و هم نوایی
درک مفهوم سرشار این زندگی بود
لحظه ي سبز دیدار با تو،
نقطه ي عطف بالندگی بود!
زهرا محدثیخراسانی
***
هر شب
با آوازی نو بـه خانه می آید
و شعری تازه
در سبد میگذارد
کلماتش را
میآمیزم بـه عطر بوسه و ریحان
ودر آغوش صدایش
آرام می گیرم
شبیه پروانهاي
در پناه گلبرگی.
انسیه موسویان
***
چه گرم قلب مرا می کشي بـه سوی خودت
کنار سینی چایی، بـه گفتگوی خودت
دوباره چشمِ من و تو… دوباره مستیِ عشق…
شراب می خوری آسوده از سبوی خودت
بگو بـه من کـه کویری… بگو کـه بارانم!
بگو کـه سخت رسیدی بـه آرزوی خودت!
خداش در همه ی حال از بلا نگه دارد
کـه دل فقط دلِ فارغ ز هاي و هوی خودت…
گرچه ابر شدي پا بـه پای گریۀ من
ولی درست چو کوه اسـت خلق و خوی خودت
کـه چشمهاي نجیب “حسام” عینِ تو شد
شده اسـت موی “حنا” مثل رنگِ موی خودت
تو خستهاي برو تا شام می پزم، لطفا
بخواب… چادر من را بگیر روی خودت!
فاطمه هاوشکی
***
چرا نمی شود بگویم از شـما علامت سوال
نمیشود بگویم از شـما چرا علامت سوال
بـه هر طرف کـه می روم مقابل من ایستاده اسـت
همیشه مثل سنگ زیر یک عصا علامت سوال
تو ان طرف کنار خط فاصله نشستهاي و من
دراین طرف در انتهای جمله با علامت سوال
نمی شود بـه این طرف بیایی آه نه بـه من نگو
دو نقطه بسته اسـت راه جمله را علامت سوال
نخواستند آه من و تو بـه هم… ولی برای چه
برای چه نخواستند ما دوتا علامت سوال
تو رفتهاي و نقطه چین ردّپای تو کـه مانده اسـت
بـه روی صفحه بعد واژه کجا… علامت سوال
دوباره شاعری کـه داخل گیومه بود میگریست
و بین هقهق شکسته شش هجا علامت سوال
مریم آریان
***
چه خوب اسـت در برنامه روزانه خود حتی نیم ساعتی را برای شعرخوانی و کتاب خوانی وقت بگذاریم هم لذت میبریم و هم از این شعرهای زیبا مخصوصا خانم پروین اعتصامی خانم فروغ فرخزاد خانم طاهر صفارزاده و دیگر شاعران عزیز استفاده میبریم و حتی شاعران بزرگ مرد کـه بسیار زیاد هستند حیف وقت مان اسـت کـه از این شعرخوانی و کتاب خوانی خودرا محروم کنید و وقت خودرا صرف چیزهای الکی و بی ارزش بگذرانیم.لطفا کودکان خودرا با شاعران بزرگ بیشتر آشنا کنید و از همان کودکی شعرخوانی و کتاب خوانی را بـه آن ها یاد دهید. دراین مطلب بـه کمک تیم تالاب کمی از شاعران بزرگ و خلاصه اي شعرهایشان را برایتان فراهم کردیم امیدوارم لذت ببرید و کمی غرق دراین شعرهای زیبا و معانی آن ها شوید.