مجموعه : اشعار زیبا
بروزرسانی : 30 دی 1402

گلچینی از اشعار رودکی + 50 شعر کوتاه

گلچینی از اشعار رودکی + 50 شعر کوتاه

ما در این قسمت از مجله تالاب برای شما همراهان عزیز گلچینی از اشعار زیبای رودکی را منتشر کرده ایم. رودکی یکی از معروف ترین شاعران ایرانی است که با قصاید خود به شهرت رسیده است.

رودکی کیست؟

رودکی ملقب به ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم، متولد سال 244 هجری قمری در ناحیه رودک در نزدیکی سمرقند است. برخی از نویسندگان رودکی را کور مادرزاد دانسته‌اند، ولی برخی تنها از نابینایی او سخن گفته‌اند.

رودکی پدر شعر فارسی و مشهور به استاد شاعران است. اگر چه سروده‌های وی در دایره ادبیات غنایی و بعضاً تعلیمی جای می‌گیرد، اما از داستان‌ها و موضوعات حماسی، به خوبی آگاهی داشته و با استادی تمام توانسته این مسئله را در شعر خود بازتاب دهد.

گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور

بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا

اثر میر نخواهم که بماند به جهان

میر خواهم که بماند به جهان در اثرا

هرکه را رفت همی‌باید رفته شُمَری

هرکه را مرد همی‌باید مرده شُمَرا

******

به حق نالم ز هجر دوست زارا

سحرگاهان چو بر گلبن هَزارا

قضا گر داد من نستاند از تو

ز سوز دل بسوزانم قضا را

چو عارض برفروزی می‌بسوزد

چو من پروانه بر گردت هِزارا

نگُنجم در لَحَد گر زان که لَختی

نشینی بر مزارم سوگوارا

جهان این است و چونین بود تا بود

و همچونین بُوَد اینند بارا

به یک گردش به شاهنشاهی آرد

دهد دیهیم و تاج و گوشوارا

توشان زیر زمین فرسوده کردی

زمین داده مر ایشان را زغارا

از آن جانِ تو لختی خون فِسُرده

سپرده زیر پایْ‌اندر سپارا

******

به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم

که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را

کسی که دام کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را

******

دلا‌ تا کی همی جویی منی را

چه داری دوستْ هرزه دشمنی را

چرا جویی وفا از بی‌وفایی

چه کوبی بیهُده سرد آهنی را

اَیا سوسن بناگوشی که داری

به رشک خویشتن هر سوسنی را

یکی زین برزن ناراه برشو

که بر آتش نشانی برزنی را

دل من ارزنی عشق تو کوهی

چه سایی زیر کوهی ارزنی را

ببخشا ای پسر بر من ببخشا

مکُش در عشق خیره چون منی را

بیا اینک نگه کن رودکی را

اگر بی‌جان روان خواهی تنی را

عکس نوشته اشعار رودکی برای استوری

عکس نوشته اشعار رودکی برای استوری


مطالب مشابه: زندگینامه رودکی قسمت دوم


تنت یک و جان یکی و چندین دانش

ای عجبی! مردمی تو، یا دریا؟

******

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا! شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی

گر به گنج اندر زیان آید همی

******

ای جان همه عالم در جان تو پیوند

مکروه تو ما را منما یاد خداوند

******

چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت

نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند

انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده

حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟

تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس

تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

عکس پروفایل اشعار زیبای رودکی

عکس پروفایل اشعار زیبای رودکی

کلیله و دمنه

سندباد نامه

اشعار غنایی

مدایح

******

هر باد که از سوی بخارا به من آید

با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید

بر هر زن و مرد کجا بروزد آن باد

گویی مگر آن باد همی از ختن آید

نی نی،ز ختن باد چون او خوش نوزد هیچ

کان باد همی از بر معشوق من آید

هر شب نگرانم به یمن تا تو برآیی

زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید

کوشم که بپوشم،صنما،نام تو از خلق

تا نام تو کم در دهن انجمن آید

با هر که سخن گویم اگر خواهم و گر نی

اول سخنم نام تو اندر دهن آید

******

چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت

نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند

انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده

حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟

تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس

تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

******

اگرچه عذر بسی بود روزگار نبود

چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود

خدای را بستودم، که کردگار من است

زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود

همه به تنبل و بند است بازگشتن او

شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود

بنفشه‌ های طری خیل خیل بر سر کرد

چو آتشی که به گوگرد بردوید کبود

بیار و هان بده آن آفتاب کش بخوری

ز لب فرو شود و از رخان برآید زود

جملات زیبای رودکی برای کپشن

جملات زیبای رودکی برای کپشن

بداد میرِ خراسانش چل هزار درم

وز او فزونی یک‌ پنجِ میرِ ماکان بود

******

هر که نامخت از گذشت روزگار

نیز ناموزد ز هیچ آموزگار

******

هنوز با منی و از نهیب رفتن تو

به روز وقت شمارم، به شب ستاره شمارم

******

تنت یک و جان یکی و چندین دانش

ای عجبی! مردمی تو، یا دریا؟

جملات طلایی رودکی

جملات طلایی رودکی برای کپشن

بی روی تو خورشید جهان سوز مباد

هم بی تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو کس چو من بد آموز مباد

روزی که ترا نبینم آن روز مباد

******

تا درگه او یابی مگذرد به در کس

زیرا که حرامست تیمم به لب یم

******

آن صحن چمن، که از دم دی

گفتی:دم گرگ یا پلنگ است

اکنون ز بهار مانوی طبع

پرنقش و نگار همچو ژنگ است

بر کشتی عمر تکیه کم کن

کاین نیل نشیمن نهنگ است

******

در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان

از گریهٔ خونین مژه ام شد مرجان

القصه که از بیم عذاب هجران

در آتش رشکم دگر از دوزخیان

متن ادبی و زیبا از رودکی برای کپشن

متن ادبی و زیبا از رودکی برای کپشن

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی

******

چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت

نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند

انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده

حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

******

ای بخارا! شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی

گر به گنج اندر زیان آید همی

******

گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟

تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس

تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

شعر ادبی از رودکی 

جملات ادبی از رودکی برای کپشن

با آن که دلم از غم هجرت خونست

شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم یا رب

هجرانش چنینست، وصالش چونست؟

******

در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان

از گریهٔ خونین مژه‌ام شد مرجان

القصه که از بیم عذاب هجران

در آتش رشکم دگر از دوزخیان

******

دل سیر نگرددت ز بیدادگری

چشم آب نگرددت، چو در من نگری

این طرفه که دوست تر ز جانت دارم

با آن که ز صد هزار دشمن بتری

******

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده‌ای بگیری، مردی

جملات زیبا از رودکی 

جملات زیبا از رودکی برای کپشن

کار بوسه چو آب خوردن شور

بخوری بیش، تشنه‌تر گردی

******

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل

بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم

این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل

******

نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود

حال من از اقبال تو فرخنده شود

وز غیر تو هر جا سخن آید به میان

خاطر به زار غم پراگنده شود

******

با آنکه دلم از غم عشقت خون است

شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم : یا رب

هجرانش چونین است ، وصالش چون است ؟

متن خاص از رودکی

متن خاص از رودکی برای کپشن

بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی

******

هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار

معنی : اگر کسی از بهترین معلم که همان گذر روزگار است چیزی یاد نگیرد، هر چقدر که معلمان نیز آموزش دهند، چیزی یاد نخواهد گرفت .

******

بی روی تو خورشید جهان‌سوز مباد
هم بی‌تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو کس چو من بد آموز مباد
روزی که ترا نبینم آن روز مباد

******

هیچ شادی نیست اندر این جهان
برتر از دیدار روی دوستان

هیچ تلخی نیست بر دل تلخ تر
از فراق دوستان پر هنر

اشعار خاص از رودکی برای کپشن

اشعار خاص از رودکی برای کپشن

******

هیچ گنجی نیست از فرهنگ به

تا توانی رو هوا زی گنج نه

******

هنوز با منی و از نهیب رفتن تو

به روز وقت شمارم، به شب ستاره شمارم

******

چون لطیف آید به گاه نوبهار

بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز

******

تنت یک و جان یکی و چندین دانش

ای عجبی! مردمی تو، یا دریا؟

اشعار زیبا از رودکی

اشعار زیبا از رودکی برای کپشن


مطالب مشابه: شعرهای ناب و پند آموز رودکی سمرقندی


آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب

با صد هزار نزهت و آرایش عجیب

شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان

گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب…

باران مشکبوی ببارید نو به نو

وز برگ بر کشید یکی حله قشیب

کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت

هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب

تندر میان دشت همی باد بردمد

برق از میان ابر همی برکشد قضیب

لاله میان کشت بخندد همی ز دور

چون پنجه عروس به حنّا شده خضیب

بلبل همی بخواند در شاخسار بید

سار از درخت سرو مرو را شده مجیب…

هر چند نوبهار جهان است به چشم خوب

دیدار خواجه خوب‌تر، آن مهتر حسیب

شیب تو با فراز وفراز تو با نشیب

فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب

دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی

بارید کان مطرب بودی به فر و زیب

******

بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی

******

تا جهان بود از سر مردم فراز
کس نبود از راز دانش بی‌نیاز

مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هر گونه زبان

گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند

دانش اندر دل چراغ روشنست
وز همه بد بر تن تو جوشنست

******

گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا
به بوسه نقش‌کنم برگ یاسمین ترا

هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی
هزار سجده برم خاک آن زمین ترا

اشعار شنیدنی از رودکی برای کپشن

اشعار شنیدنی از رودکی برای کپشن

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری، مردی

******

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل

بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم

این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل

******

تا جهان بود از سر مردم فراز

کس نبود از راز دانش بی نیاز

مردمان بخرد اندر هر زمان

راز دانش را به هر گونه زبان

گرد کردند و گرامی داشتند

تا به سنگ اندر همی بنگاشتند

دانش اندر دل چراغ روشنست

وز همه بد بر تن تو جوشنست

******

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا

باشد گه وصال ببینند روی دوست

تو نیز در میانه ایشان ببینیا

تا اندران میانه، که بینند روی او

تو نیز در میانه ایشان نشینیا

اشعار خاص از رودکی

اشعار خاص از رودکی برای استوری

گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا

به بوسه نقش‌کنم برگ یاسمین ترا

هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی

هزار سجده برم خاک آن زمین ترا

هزار بوسه دهم بر سخای نامهٔ تو

اگر ببینم بر مهر او نگین ترا

به تیغ هندی گو: دست من جدا بکنند

اگر بگیرم روزی من آستین ترا

اگر چه خامش مردم که شعر باید گفت

زبان من به روی گردد آفرین ترا

******

پوپک دیدم به حوالی سرخس

بانگک بر برده به ابر اندرا

چادرکی دیدم رنگین برو

رنگ بسی گونه بر آن چادرا

ای پرغونه و باژگونه جهان

مانده من از تو به شگفت اندرا

******

جهانا! چه بینی تو از بچگان

که گه مادری، گاه مادندرا؟

نه پاذیر باید تو را نه ستون

نه دیوار خشت و نه زآهن درا

******

کس فرستاد به سر اندر عیار مرا

که: مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت

برهاناد ازو ایزد جبار مرا

اشعار جالب از رودکی

اشعار جالب از رودکی برای استوری

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار نزهت و آرایش عجیب

شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب…

باران مشکبوی ببارید نو به نو
وز برگ بر کشید یکی حله قشیب

کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت
هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب

تندر میان دشت همی باد بردمد
برق از میان ابر همی برکشد قضیب

******

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لابل چراغ تابان بود

سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستاره سحری بود و قطره باران بود

یکی نماند کنون زان همه، بسود و بریخت
چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز
چو بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود

جهان همیشه چنین است، گرد گردان است
همیشه تا بود آیین گرد، گردان بود

******

همان که درمان باشد، به جای درد شو
و باز درد، همان کاز نخست درمان بود

کهن کند به زمانی همان کجا نو بود
و نو کند به زمانی همان که خلقان بود

بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود

همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی
که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟!

به زلف چوگان نازش همی کنی تو بدو
ندیدی آن گه او را که زلف چوگان بود

******

لاله میان کشت بخندد همی ز دور
چون پنجه عروس به حنّا شده خضیب

بلبل همی بخواند در شاخسار بید
سار از درخت سرو مرو را شده مجیب…

هر چند نوبهار جهان است به چشم خوب
دیدار خواجه خوب‌تر، آن مهتر حسیب

شیب تو با فراز وفراز تو با نشیب
فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب

دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی
بارید کان مطرب بودی به فر و زیب

دو بیتی زیبا از رودکی برای استوری

دو بیتی زیبا از رودکی برای استوری

چون لطیف آید به گاه نوبهار

بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز

******

اگرچه عذر بسی بود روزگار نبود

چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود

خدای را بستودم، که کردگار من است

زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود

همه به تنبل و بند است بازگشتن او

شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود

بنفشه‌های طری خیل خیل بر سر کرد

چو آتشی که به گوگرد بردوید کبود

بیار و هان بده آن آفتاب کش بخوری

ز لب فرو شود و از رخان برآید زود

******

هنوز با منی و از نهیب رفتن تو

به روز وقت شمارم، به شب ستاره شمارم

******

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب

با صد هزار نزهت و آرایش عجیب

شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان

گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب…

باران مشکبوی ببارید نو به نو

وز برگ بر کشید یکی حله قشیب

کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت

هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب

تندر میان دشت همی باد بردمد

برق از میان ابر همی برکشد قضیب

لاله میان کشت بخندد همی ز دور

چون پنجه عروس به حنّا شده خضیب

بلبل همی بخواند در شاخسار بید

سار از درخت سرو مرو را شده مجیب…

هر چند نوبهار جهان است به چشم خوب

دیدار خواجه خوب‌تر، آن مهتر حسیب

شیب تو با فراز وفراز تو با نشیب

فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب

دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی

بارید کان مطرب بودی به فر و زیب

قصیده های زیبا از رودکی

قصیده های زیبا از رودکی برای استوری

بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا! شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی

******

ای آن که غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری

از بهر آن کجا ببرم نامش
ترسم ز بخت انده و دشواری

رفت آن که رفت و آمد آنک آمد
بود آن که بود، خیره چه غمداری؟

هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی‌ست، کی پذیرد همواری

مستی مکن، که ننگرد او مستی
زاری مکن، که نشنود او زاری

******

شو، تا قیامت آید، زاری کن
کی رفته را به زاری باز آری؟

آزار بیش بینی زین گردون
گر تو به هر بهانه بیازاری

گویی گماشته‌ست بلایی او
بر هر که تو دل بر او بگماری

ابری پدید نی و کسوفی نی
بگرفت ماه و گشت جهان تاری

فرمان کنی و یا نکنی، ترسم
بر خویشتن ظفر ندهی باری!

تا بشکنی سپاه غمان بر دل
آن به که می بیاری و بگساری

اندر بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگمردی و سالاری

******

میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی


مطالب مشابه: زندگینامه رودکی


در پایان

امیدواریم از این مطلب از مجله تالاب لذت برده باشید. شما می توانید این اشعار و دو بیتی های زیبا را در استاتوس واتساپ یا در استوری و کپشن اینستاگرام به اشتراک بگذارید و یا برای دوستانتان و آشنایانتان ارسال کنید.

برچسب‌ها:
جستجو در تالاب
جدیدترین مطالب سایت