بهار، فصل نو شدن و زندگی دوباره طبیعت است. در نیمکره شمالی، بهار معمولاً با سه ماه فروردین، اردیبهشت، و خرداد مطابقت دارد و زمانی است که روزها طولانیتر و هوا گرمتر میشود. در این فصل، گیاهان شروع به رشد و شکوفه زدن میکنند و جانوران از خواب زمستانی بیدار میشوند.
بهار در ادبیات فارسی جایگاه ویژهای دارد و موضوع بسیاری از شعرها و داستانها است. شاعران بزرگی مانند حافظ و سعدی به توصیف زیباییها و لطافتهای این فصل پرداختهاند. بهار نمادی از شادی و امید در فرهنگ ایرانی به شمار میرود.
***
بهار تویی
که می آیی و دستهایم
شکوفه می دهند ناغافل!
تویی که با تمام خستگی
باز هم آرامشی!
باز هزار ستاره ی بی افول
هزار پروانه ی بیقرار
هزار شوق بی دلیل را
در خلوت آغوش من میریزی انگار
بهار تویی…
نیلوفر حسینی
مطالب مشابه: شعرهای زیبای حافظ شیرازی درباره فصل بهار | شعر زیبا درباره بهار
من از تأمل بهار برمیگردم
و احساسم با بوی شکوفهها گره خورده ست
سلمان هراتی
***
بهار را دنبال میکنم
به دستهای تو میرسم!
سیدحسن حسینی
***
می چسبد کنار این شکوفه ها
کنار باران های بی قرار و ناگهانی
یک فنجان چای بهار نارنج
که کنارش آدمی از جنس عطر عاشقی نشسته باشد …
***
من آن درخت زمستانی، بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمی خندد، شکوفه بر تن عریانم
«نادر نادرپور»
***
دست مرا بگیر که باغ نگاه تو
چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود
من جاودانیم که پرستوی بوسه ات
بر روی من دردی ز بهشت خدا گشود
«فریدون مشیری»
***
عشقم به تو شکوفه کرده
درست مانند بهار!
***
شکوفه های بهاری ست که آسمان می دهد
نوید شکفتنش را در بهاری که در راه است
مطالب مشابه: اشعار کوتاه فصل زیبای بهار + شعر درباره بهار از شاعران بزرگ
شروع بهار، یادآور این حقیقت ساده و زیباست که پس از هر زمستان سرد و تاریک، روزهایی پر از نور و گرما در انتظار ماست. بهار، فصل تازهسازی دلها و جانها.
***
نگاه کن، چطور شکوفهها با خنده به استقبال بهار میروند! درختان دستها را به هم میدهند و برای ما میرقصند. بیا تو هم کفشهای رقص به پا کن و با باد و برگها همراه شو.
***
بهار، همچون نقاشی است که با دستهای ظریف طبیعت خلق میشود. هر گل، هر برگ، یک ضربه قلم است بر بوم زمین، دعوتی به زندگی، شادی، و سپاسگزاری از هستی.
***
در شروع بهار، زمین از خواب زمستانی برمیخیزد و دنیا را با لطافت رنگها و عطرهای دلانگیز خود پر میکند. این فصل، یادآور این است که زیبایی، در هر گوشهای از این جهان نهفته است و منتظر نگاهی تازه است.
***
بهــــار آمده اما هــوا هــوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست
بـــه شوق شــال و کلاه تـــو برف می آمد…
و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست
نسیم با هوس رخت های روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تـو نیست
کنــــار این همه مهمــــان چقـــــدر تنهایـــم!؟
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست
بــــه دل نگیر اگـــر این روزهـــا کمی دو دلــــم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست
به شیشه می خورد انگشت های باران…آه…
شبیه در زدن تــــو…ولـــــی صدای تـــو نیست
تــــو نیستی دل این چتــــر ، وا نخــــواهد شد
غمی ست باران…وقتی هوا هوای تو نیست…!
***
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من
تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من
باز آ ببین در حیرتم بشکن سکوت خلوتم
چون لاله تنها ببین بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینه ام عشقت غم دیرینه ام
باز آ چو گل در این بهار سر را بنه بر سینه ام
***
مطالب مشابه: اشعار زیبای بهار | شعر کوتاه بهار | شعرهای عاشقانه بهاری
ای بهار
ای بهار
ای بهار
تو پرندهات رها
بنفشهات به بار
میوزی پر از ترانه
میرسی پر از نگار
هرکجا رهگذار تست
شاخههای ارغوان شکوفه ریز
خوشه اقاقیا ستاره بار
بیدمشک زرفشان
لشکر ترا طلایه دار
بوی نرگسی که میکنی نثار
برگ تازهای که میدهی به شاخسار
چهره تو در فضای کوچه باغ
شعر دلنشین روزگار
آفرین آفریدگار
ای طلوع تو
در میان جنگل برهنه
چون طلوع سرخ عشق
چون طلوع سرخ عشق
پشت شاخه کبود انتظار
ای بهار
ای همیشه خاطرات عزیز!
عاقبت کجا؟
کدام دل؟
کدام دست؟
آشتی دهد من و ترا؟
تو به هر کرانه گرم رستخیز
من خزان جاودانه پشت میز
یک جهان ترانهام شکسته در گلو
شعر بیجوانهام نشسته روبرو
پشت این دریچههای بسته
میزنم هوار
ای بهار ای بهار ای بهار
***
بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخهها و ریشهها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی؟
صدات میاد… اما خودت کجایی
وابکنیم پنجرهها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطرهها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازهتر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عید آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازهتر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصهها بود
خواب و خیال همه بچهها بود
آخ… که چه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفارو نقطهچین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجرهها رو دوست داشت
بهار اومد پنجرهها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف، حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بیجواب شد
دروغ نگم، هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود
***
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
***
خاک را زنده کند تربیت باد بهار
سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم
***
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
***
عید آمده سربه سبزه و گل بزنیم
با برگ شقایقی تفال بزنیم
هر چند که دوریم زهم با دم عشق
بین دلمان تا به ابد پل بزنیم
***
از آن سو که بهار آید زمین را
چراغ نو دهد صبح آسمان را
-مولانا-
***
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد آر مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
-حافظ-
***
بهار و باده و عشق و جوانی
غنیمت دان، غنیمت، تا توانی
– رضیالدین ارتیمانی-
***
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
-سعدی-
***
خوشا به بخت بلندم که در کنار منی
تو هم قرار منی هم تو بی قرار منی
گذشت فصل زمستان گذشت سردی و سوز
بیا ورق بزن این فصل را، بهار منی
***
کاش باران بزند
سبزه ها مست شوند
باد غوغا بکند لای موهای بهار
پیچک خاطره ات از تن پنجره ی فاصله بالا برود
و به دندان دو دنیا و هزاران آدم
گره ی ماندن تو وا نشود
***
این سان که با هوای تو در خویش رفته ام
گویی بهار در نفس مهربان توست
***
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت
چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی
***
من پاییز را جارو میکنم،
زمستان را پارو میکنم،
تابستان را میشویم تا همیشه بهار باشد؛
من رفتگرم،
آفتاب و آب و باد همکاران من هستند؛
اما کاش میتوانستم دلهای مردم را هم آب و جارو کنم …!
(قیصر امینپور)
***
چه کسی میگوید
با یک گل بهار نمیشود؟!
تو آمدهای و بهار
در تمام شهر ریشه کرده است …
از تو حرف میزنم
چنان نوبرانه میشوم
که بهار هم
دهانش آب میافتد …!
(احمد شاملو)
***
چو لشکر گاه زد خرم بهاران
به دشت و کوهسار و جویباران
جهان از خرمی چون بوستان شد
زمین از نیکوی چون آسمان شد
جهان پیر بر نا شد دگر بار
بنفشه زلف گشت و لاله رخسار
چو گنج خسروان شد روی کشور
ز بس دیبا و زر و مشک و عنبر
هزار آوا زبان بگشاد بر گل
چو مست عاشق اندر بست غلغل
بنفشستان دو زلف خویش بشکست
چو لالهستان وقایه سرخ بربست
به دست آمد ز تنگ کوه نخچیر
برون آمد بهار از شاخ شبگیر
عروس گل بیامد از عماری
ببرد از بلبلان آرامگاری
چو گل بنمود رخ را، هامواره
فلک بارید بر تاجش ستاره
ز باران آب گیتی گشت میگون
به عنبر خاک هامون گشت معجون
ز خوشی باغ همچون دلبران شد
ز خوبی شاخ همچون اختران شد
هوا نوروز را خلعت برافکند
ز صد گونه گهی بر گل پراگند
نشاط باده خوردن کرد نرگس
چو گیتی دید چون شاهانه مجلس
گرفتش جام زرین دست سیمین
چنان چون دست خسرو دست شیرین
صبا بردی نسیم یار زی یار
چو بگذشتی به گلزار و سمن زار
هوا کردی نثار زر و گوهر
چو بگذشتی نسیم گل بر و بر
بشستی پشت گور از دست باران
ز دودی زنگ شاخ از جویباران…
***
این بوی بهار است که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست
انفاس بهشت است که آید به مشامم
یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست
این سرو کدام است که در باغ روان شد
وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست
بشنو سخنی راست که امروز در آفاق
هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست
سودای دل سوخته لاله سیراب
در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست
تا چین سر زلف بتان شد وطن دل
عزم سفرش از گذر حب وطن خاست
آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من
گویی ز پی صید دل خسته من خاست
هر چند که در شهر دل تنگ فراخ است
دل تنگی ام از دوری آن تنگ دهن خاست
عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو
از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست
اسعد گرگانی
***
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی ها
قیصر امین پور
***
باد نوروزی همی در بوستان بت گر شود
تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
در این بهار دل انگیز ؛ مزرع سینه اتان از سبزه ی محبت ؛ سبز و خرم باد
یادت همه ی روز خوشتر از عید کاین منشا شادی جهان اسـت
در این بهار سبز و روح بخش، امیداست:
نظر مهر ربوبیت در دل تان بر دوام
بر بساط عافیت آرام
کارهایتان بر نظام
دولتتان تمام
و روز و نوروزتان فرخنده در ایام باشد.
سبزترین و دلنوازترین تبریکات خودرا تقدیم حضورتان می نمایم.
دل تان درنظر حق شادان و جانتان بـه مهر ازل، نازان باد.
***
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد آر مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
***
دی شد و بهمـــن گذشت فصل بهاران رسید
جلوهء گلشن بـه باغ همچو نگاران رسیـــد
***
اندر دل من مها دل افروز توئی
یاران هستند لیک دلسوز توئی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز توئی
***
دی از سر سودای تو من شوریده
رفتم به چمن جامه چو گل بدریده
از جمله خوشی های بهارم بیتو
جز آب روان نیامد اندر دیده
***
این فصل بهار نیست فصلی دگر است
مخموری هر چشم ز وصلی دگر است
هرچند که جمله شاخه ها رقصانند
جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر است
***
آن روز که روز ابر و باران باشد
شرط است که جمعیت یاران باشد
زان روی که روی یار را تازه کند
چون مجمع گل که در بهاران باشد
***
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
***
پیش آ بهار خوبی تو اصل فصل هایی…
***
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد
***
سپیده دم، نسیمی روح پرور
وزید و کرد گیتی را معنبر
تو پنداری ز فروردین و خرداد
به باغ و راغ بُد پیغام آور
به رخسار و به تن مشاطه کردار
عروسان چمن را بست زیور
***
بهار
با درخت خشکیده چیزی میسازد که من با کلمهه از گفتناش عاجزم
***
دارد بهار میشود
گلفروشهای دوره گرد بنفشه جار میزنند کدام پرستو بذرِ تو را هدیه خواهد آورد؟!
***
من رنگ خزان دارم و تو رنگ بهار
تا این دو یکی نشد نیامد گل و خار
این خار و گل ارچه شد مخالف دیدار
بر چشم خلاف بین بخند ای گلزار
***
بهارِ من باش
تا در هوای تو چون درختی جوانه کنم
***
بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دلفروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش ومگوزدی که امروزخوش است
***
بهاری داری ازوی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد
***
سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه می آید،
جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه ی رنگین بر آینه
سالی
نوروز
بی گندم ِ سبز و سفره می آید،
بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی بار ِ سال هاشان بر دوش:
تا لاله ی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوع اش را
وتاقچه گناه
دیگربار
با احساس ِ کتاب های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد
***
باد بهاری وزید، از طرف مرغزار
باز به گردون رسید، ناله هر مرغ زار
سرو شد افراخته، کار چمن ساخته
نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار
گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست
سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار
شاخ که با میوه هاست، سنگ به پا میخورد
بید مگر فارغست، از ستم نابکار
شیوه نرگس ببین، نزد بنفشه نشین
سوسن رعنا گزین، زرد شقایق ببار
خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع
ناله موزون مرغ، بوی خوش لاله زار
هر گل و برگی که هست، یاد خدا می کند
بلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگار
برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار
وقت بهارست خیز، تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار
بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان
طوطی شکرفشان، نقل به مجلس بیار
بر طرف کوه و دشت، روز طوافست و گشت
وقت بهاران گذشت، گفته سعدی بیار
***
تو بهاری؟!
نه! بهاران از توست از تو میگیرد
وام هر بهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم، تو
***
می آید
آرام آرام
خوشبوتر از خورشید
با دامنی پراز شکوفه می آید
از لابه لای جنگل وحشی
و قلب باغچه ها
از خیال بهار مالامال
بهار
فصل درنگ عاطفه در کوچه باغ هاست
***
باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقیها ر جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه،
کنار هر برگ شمع روشن کرده است…
باز کن پنجرهها ر و بهاران ر باور کن!
***
بهار ؛
می تواند نام تو باشد
وقتی
که در همهمه یِ سبزِ دلم
دوستت دارم هایت
شکوفه می زنند
***
روی چمن از شکوفه ها رنگین شد
وز عطر اقاقیا هوا سنگین شد
در نغمه هر چلچله پیغامی هست
کای خفته روزگار فروردین شد
***
به پیرامون خود می نگرم
و درختان پر از شکوفه را می بینم
غروب صورتی رنگ
و کودکان خندان و پر نشاط را
چقدر بهار با شکوفه هایش زیباست …
***
فروردین دارد تمام می شود
اولین باران بهار را که نبوده ای
خودت را
به اولین شکوفه ی اردیبهشت برسان
می دانی که؛
اردیبهشت بی تو… بهشت نمی شود!
***
خیال تو دل ما را شکوفه باران کرد
نمیرد آن که به هر لحظه یاد یاران کرد
نسیم زلف تو در باغ خاطرم پیچید
دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد.
در پایان
رخدادهای طبیعی در بهار شامل افزایش طول روز، گرم شدن زمین، آب شدن برفها و جریان یافتن رودها است. این تغییرات نتیجه انحراف محوری زمین نسبت به خورشید و افزایش تابش نور خورشید در نیمکره شمالی است.