بازهم در مورد زندگی یک اسطوره میخواهیم صحبت کنیم کـه متآسفانه اینروزها از این دسته انسان هاي بزرگ و خردمند کمتر دیده می شوند،برتراند راسل هم یکیدیگر از بزرگانی اسـت کـه بسیار صحبت هاي جنجالی و مفهوم داری می کرد کـه و طرفداران بسیار زیادی پیدا کرد او فقط نویسنده نبود او هوش عجیبی داشت و هم در سیاست فعالیت می کرد و هم در جامعه بـه مردم کمک می کرد و هم جملات فیلسوفانه ي پر از معنا مینوشت ذهن او استعداد عجیبی داشت کـه در ادامه ي مطلب بـه کمک تیم تالاب بیشتر از این فرد موفق و بزرگ صحبت می کنیم.
برتراند آرتور ویلیام راسل، اِرل راسل سوم، همه یچیزدان، فیلسوف، منطقدان، ریاضیدان، مورخ، جامعهشناس، نویسنده، فعال سیاسی، برنده نوبل ادبیات و فعال صلحطلب بریتانیایی بود. راسل در سراسر عمر، خودرا لیبرال، سوسیالیست و صلحطلب مینامید، اگرچه گاهی هم میگفت کـه ذهن شکگرای او موجب شده کـه احساس کند کـه در معنای عمیق، در هیچیک از این ها نمیگنجد.
راسل، یکی از فیلسوفان برجسته قرن بیستم بـهشمار می رود و «جنبش فلسفی مخالفت با ایدهآلیسم» را در آغاز قرن بیستم رهبری میکرد. وی را درکنار گوتلوب فرگه، جرج ادوارد مور و لودویگ ویتگنشتاین، از بنیانگذاران فلسفه تحلیلی می دانند. او و آلفرد نورث وایتهِد بـهدنبال ان بودند کـه با تلاش بسیار و از راه منطق کلاسیک، بنیانی منطقی برای ریاضیات بنا کنند.
مقاله فلسفی او با عنوان در باب دلالت را یکی از چهارچوبهاي فلسفه میدانند. کارهای او اثرات شگرفی بر ریاضیات، منطق، نظریه مجموعهها، زبانشناسی، هوش مصنوعی، علوم شناختی، علوم کامپیوتر و فلسفه، بـهویژه فلسفه زبان، معرفتشناسی و متافیزیک گذاشت.
مطلب مرتبط: جملات فلسفی زیبا از لودویگ ویتگنشتاین «+ آثار لودویگ ویتگنشتاین»
این فرد بزرگ خدمت بزرگی در جامعه ي انگلیس کرده اسـت و هم چنین بعد از مدتی جهانی هم می شود مخصوصا با شعرها و جملاتی کـه گفته اسـت،برتراند آرتور ویلیام راسل، سومین ارل راسل، «زادهٔ ۱۸ مه ۱۸۷۲ — درگذشتهٔ ۲ فوریه ۱۹۷۰»؛ فیلسوف، منطقدان، ریاضیدان، مورخ، جامعهشناس و فعّال صلحطلب بریتانیایی بود کـه در قرن بیستم میزیست.راسل یکی از پیشتازان فلاسفه در قرن بیستم محسوب میشود و «جنبش مخالفت با آرمانگرایی» را در اوایل قرن بیستم رهبری میکرد. از وی بـه همراه گوتلوب فرگه و لودویگ ویتگنشتاین، بـه عنوان بنیانگذاران فلسفهٔ تحلیلی یاد میگردد.
برتراند راسل یک فعال ضدجنگ و مخالف امپریالیسم بود کـه بـه دلیل عقاید صلحطلبانهاش در طول جنگ جهانی اول، از دانشگاه اخراج شد و بـه زندان افتاد. او مخالف آدولف هیتلر، منتقد تمامیتخواهی استالین، معترض درگیری آمریکا در جنگ ویتنام و همچنین از حامیان خلع سلاح هستهاي بود. وی درسال ۱۹۵۰؛ بـه پاس «آثار متعدد در حمایت از نوعدوستی و آزادی اندیشه»؛ برندهٔ جایزه نوبل ادبیات گردید.
در حلقه هاي آکادمیک برتراند راسل بیش از هر چیز بـه خاطر مشارکت هاي پیشگامانه اش در ریاضیات، منطق فلسفی و «معرفت شناسی» شناخته می شود.
جان راسل لرد آمبرلی، پدر راسل
اگرچه راسل بیشتر عمر را در انگلستان گذراند، اصلیت ولزی داشت.خانوادهٔ برتراند راسل از شهروندان قدیمی و بانفوذ بودند. پدربزرگش، جان راسل، اولین ارل راسل، و پسر سوم جان راسل، ششمین دوک بدفورد بودو دو بار در عصر ویکتوریا بـه نخستوزیری بریتانیا رسیدهبود. پدرش، جان راسل، لرد آمبرلی، بود کـه از اشرافزادگان بـهشمار میرفت.
۱۸۷۴؛ مادرش، کـه از مبارزان آزادی زنان بود بر اثر دیفتری درگذشت. کوتاهی پساز ان؛ خواهرش ریچل کـه از او چهار سال بزرگ تر بود هم درگذشت. تنها دو سال بعد، ۱۸۷۶؛ پدرش را هم بر اثر برونشیت از دست داد.پساز ان؛ پدربزرگش، جان راسل، اولین ارل راسل، او و برادرش فرانک «کـه هفت سال از او بزرگتر بود» را سرپرستی می کرد.
راسل، وی را پیرمردی مهربان و ویلچرنشین یاد می کند. ۱۸۷۸؛ پدربزرگش درگذشت و برتراند و فرانک تا نوجوانی بـه سرپرستی بیوه جان راسل، پرورش یافتند.او در زندگینامهٔ خود گفتهاسـت کـه در نوجوانی، عمدهٔ علایق او، ریاضیات و فلسفه دین بودو تنها چیزی کـه از خودکشی او بر اثر رنج از دست دادن عزیزان در خردسالی جلو می گرفت، شوق فراگیری هر چه بیشتر ریاضیات بود.
در آغاز جوانی، بـه مطالعه آثاری از پرسی بیش شلی روی آورد، کـه مسیر زندگی وی را تغییر داد. سپس بـه کالج ترینیتی در کمبریج وارد شد ودر ریاضیات و فلسفه تحصیل کرد. ۱۹۰۱؛ پارادوکسِ راسل را کشف کرد و هفت سال بعد، عضو انجمن سلطنتی علوم بریتانیا شد. هنگام جنگ جهانی اول، بـهدنبال مبارزات ضد جنگ از دانشگاه اخراج، و زندانی شد.
راسل چهار بار ازدواج کرد. نخست در ۱۸۹۴ با آلیس پیرسال اسمیت ازدواج نمود. در ۱۹۲۱ از آلیس طلاق گرفت و با دورا بلک ازدواج کرد. ۱۴ سال بعد از دورا نیز جدا شد، و بـه فاصلهٔ یکسال با پاتریشیا «پیتر» هلن اسپنس ازدواج کرد. در ۱۹۵۲ از پاتریشیا هم جدا شد. همان سال با ادیث فینچ ازدواج کرد کـه تا پایان عمر با او بود.
کاش این انسان هاي بزرگ و شریف هیچوقت طعم مرگ را نمی چشیدن و زنده می ماندن، ولی متآستفانه او در دوم فوریه ۱۹۷۰ بر اثر آنفلوآنزا در پنریندیدرایث در ولز درگذشت. بنا بـه وصیت برتراند، جسدش را سوزانند و خاکسترش را روی کوههای ولز ریختند.در شهری کـه آب و اجدای اش بودند.
می توان بـه «تاریخ فلسفۀ غرب»؛ «در ستایش شکاکیت «مقالههایي در باب شکاکیت»»؛ «علم و دین در جامعه»؛ «عرفان و منطق»؛ «تحلیل ذهن»؛ «جهانبینی علمی»؛ «در ستایش بطالت»؛ «بلشویسم از تئوری تا عمل»؛ «قدرت»؛ «مسائل فلسفه» و «کابوسهاي حضراتِ والامقام» اشاره کرد.
– «۱۸۷۲» در ۱۸ می در راونزکراف «Ravenscroft» ویلز متولد شد.
– «۱۸۷۴» مرگ مادر و خواهر
– «۱۸۷۶» مرگ پدر
-«۱۸۷۸» مرگ پدربزرگ – نخستوزیر سابق بریتانیا
– «۱۸۹۰» بـه کالج ترینیتی در کمبریج وارد شد.
– «۱۸۹۳» دریافت مدرک لیسانس ریاضی
– «۱۸۹۴» امتحان پایانیي علوم انسانی/فلسفه «The Moral Sciences Tripos»
– «۱۸۹۴» با Alys Pearsall Smith ازدواج کرد.
– «۱۹۰۰» جوزپه پینو را در کنگره بین المللی پاریس ملاقات کرد
– «۱۹۰۱» پارادکس راسل را کشف کرد.
– «۱۹۰۲» با گوتلوب فرگه نامهنگاری کرد.
– «۱۹۰۸» بـه عضویت انجمن سلطنتی انتخاب شد.
– «۱۹۱۶» بـه دلیل مبارزه ضدجنگاش از کالج ترینیتی اخراج شده و ۱۱۰ پوند هم جریمه شد.
– «۱۹۱۸» بـه دلیل مبارزه ضدجنگاش پنج ماه زندانی شد.
– «۱۹۲۱» از Alys طلاق گرفت و با دورا بلک «Dora Black» ازدواج کرد.
– «۱۹۳۱» با مرگ برادرش لقب سومین ارل راسل را کسب کرد.
– «۱۹۳۵» از دورا طلاق گرفت.
– «۱۹۳۶» با پاتریشیا «پیتر» هلن اسپنس «Patricia «Peter» Helen Spence» ازدواج کرد.
– «۱۹۴۳» از بنیاد بارنز «Barnes Foundation» در پنسیلوانیا اخراج شد.
– «۱۹۴۹» نشان لیاقت «the Order of Merit» را دریافت کرد.
– «۱۹۵۰» جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد.
– «۱۹۵۲» از پیتر طلاق گرفت و با ادیث فینچ «Edith Finch» ازدواج کرد.
– «۱۹۵۵» بیانیه راسل-اینشتین را منتشر کردند.
– «۱۹۵۷» اولین کنفرانس پاگواش «Pugwash Conference» را برگزار کرد.
– «۱۹۵۸» رییس موسسهٔ مبارزه برای خلع سلاح هستهاي
– «۱۹۶۱» بـه دلیل مبارزههاي ضدهستهاي بـه مدت یک هفته زندانی شد.
– «۱۹۷۰» در دوم فوریه در Penrhyndeudraeth در ویلز درگذشت.
در بین همه ی صفات آدمی،
مردم دنیا بیش از همه ی بـه خوش اخلاقی محتاجاند.
و خوش اخلاقی ثمره آسایش و دلشوره نداشتن اسـت،
نه عمری جان کندن و زحمت کشیدن.
***
تفریح شهرنشینها اکثراً نشستنکی شده.
بنشینند و فیلم ببینند،
بنشینند و فوتبال تماشا کنند،
بنشینند و رادیو گوش کنند و از این قبیل کارها.
***
هزاران سال اسـت کـه اغنیا در گوش مردم خواندهاند کـه کار جوهر مرد اسـت
ودر عین حال حواسشان بوده کـه مبادا این جوهر دامن خودشان را بگیرد.
***
انسان مترقی خیال می کند
هر کاری باید فایده داشته باشد،
نمی شود آدم کار باب دلش را انجام دهد.
***
این حرف کـه بگوییم کار جوهر مرد اسـت،
عین این اسـت کـه بگوییم بردگی جوهر مرد اسـت.
ولی دنیای مترقی از بردگی بینیاز اسـت.
***
یکی از کارهایی کـه مردم عادی با پسانداز می کنند،
قرض دادن ان بـه دستگاه دولت اسـت.
از آنجا کـه هزینه جنگهاي قبلی
یا تدارک جنگهاي بعدی بخش عمدهاي از
مخارج دولتهاي متمدن را تشکیل میدهد،
پس نتیجه می گیریم کسی کـه پول بـه دولت قرض میدهد،
در واقع نقش همان رجالههاي آثار شکسپیر را دارد کـه آدمکش اجیر میکنند.
تنها فایده اینکار اقتصادی، پروار شدن قوای نظامی دستگاهی اسـت
کـه پول را بـه او قرض میدهند.
واقعاً حیف نیست آدم پولاش را خرج نکند
***
دریغ از این کـه یک قدم در راه عدالت اجتماعی برداریم.
چون هیچ سیستم کنترل مرکزی بر فرآیند تولید وجود ندارد،
تا دل تان بخواهد چیزهایی تولید می کنیم کـه طالب ندارد.
عده زیادی از نیروی کار را عاطل و باطل می گذاریم،
چون می توانیم با ریختن کار سر عدهاي دیگر، قید بقیه را بزنیم.
اگر این روشها هم توفیر نکند، عیبی ندارد، جنگ راه میاندازیم.
عدهاي را سرگرم ساختن مواد منفجره قوی می کنیم
و عدهاي را هم مأمور منفجر کردن این مواد.
درست لنگه کودکانی کـه تازه آتش بازی را کشف کردهاند
***
بین علم و دین همواره برخوردی پایانناپذیر وجود داشته اسـت،
برخوردی کـه جز در مورد چند سال گذشته بـه پیروزی علم انجامیده اسـت
***
روحانیون و مردم ناآگاه فقط بـه آخرین نکته این نظریه چسبیدند و گفتند:
«داروین میگوید انسان از نسل میمون اسـت!»
و حهان را هیاهویی وحشتانگیز فراگرفت.
مردم میگفتند دلیل این کـه داروین بـه چنین نتیجهاي
رسیده این اسـت کـه خودش شبیه میمون اسـت «کـه البته نبود».
***
آنچه سبب اعتقاد بـه حیات واپسین میگردد،
ادله عقلی نیست، بلکه احساسات اسـت.
مهمترین این احساسات، ت
رس از مرگ اسـت کـه غریزی و از نظر زیست شناختی سودمند اسـت.
اگر حقیقتاً و با تمام وجود بـه حیات واپسین اعتقاد داشتیم،
می بایست بـه طور کامل بـه ترس از مرگ پایان میدادیم
و دیگر نمیترسیدیم؛ چرا کـه باور داشتیم کـه ما نمیمیریم.
***
دیروز شخصی وجود داشت کـه من می توانم احساسات وی را بـه خاطر بیاورم
و من ان شخص را «منِ دیروز» میانگارم؛
اما در واقع «من دیروز»
فقط حوادث ذهنی بودهاند کـه اکنون بـه یاد آورده می شوند
و بخشی از شخصی محسوب می گردند کـه اینک انها را بـه یاد میآورد.
تمام انچه یک شخص را میسازد،
رشتهاي از تجربیات اسـت کـه توسط حافظه
و بـه وسیله نوع معینی از همانندیها،
کـه انها را «عادت» مینامیم بـه یک دیگر متصل شدهاند.
***
«تمامی بیماریهاي مسیحیان بـه جنها مربوط می شود؛
جنها سبب شکنجه کودکانی کـه تازه غسل تعمید گرفتهاند میشود،
بله! حتی از نوزادانی کـه تازه بـه دنیا آمدهاند نیز نمیگذرند.»
***
جبرگرایی «نظریه جبر» دارای خصلتی دوگانه اسـت.
از سویی قاعده عملی یا پندی اسـت برای راهنمایی پژوهشگران علمی
و از سوی دیگر نظریهاي عمومی اسـت درباره طبیعت جهان هستی.
حتی اگر نظریه عمومی نادرست یا نامطمئن هم باشد قاعده عملی درست جلوه میکند.
اول با موضوع قاعده آغاز میکنیم و سپس بـه نظریه می پردازیم.
قاعده چنین راهنمایی میکند کـه در جستجوی قوانین علتدار
یا علّي یا بـه گفته دیگر قوانینی کـه رویداد های زمانی خاص رابا رویداد های زمانی دیگر پیوند میدهد باشیم.
در زندگانی روزانه راهنمای رفتار ما قواعدی از این نوع اسـت،
اما قواعدی کـه از انها پیروی می کنیم دقت را فدای سادگی می کند.
اگر کلید برق را بزنیم چراغ روشن میشود، مگر این کـه فیوز سوخته باشد؛
اگر کبریت بکشیم چوب کبریت روشن می شود
مگر این کـه نوک ان بـه جای دیگر پرت شود.
اگر از مرکز تلفن شمارهاي را بپرسیم
ان را بـه دست میآوریم مگر این کـه شماره را عوضی گرفته باشیم.
علم کـه در جستجوی چیز غیرمتغیری اسـت چنین قواعدی بـه دردش نمیخورد
***
اما از آنجا کـه در واقع تمام حرکتها نسبی هستند
نمی توانیم بین فرضیهاي کـه می گوید زمین بر گرد خورشید میگردد
و فرضیهاي کـه بنا بر ان خورشید بر گرد زمین می چرخد تفاوتی درنظر بگیریم.
هردو فرضیه در واقع فقط دو شیوه گوناگون بیان یک واقعیتاند،
مثل این کـه بگوییم «الف» با «ب» ازدواج میکند یا «ب» با «الف».
***
حیات از مادّه پدید می آید و ذهن از حیات.
موجود جاندار موجودی مادّي نیز هست،
اما بـه شیوهاي ساخته شده کـه کیفیتی بـه نام زندگی از خود نمایان میسازد…
و نیز میتوان چنین چیزی را در مورد تحوّل
از حیات بـه ذهن نیز بازگو کرد. موجودی ذهندار موجودی زنده نیز هست،
اما موجودی با آن چنان پیچیدگی در رشد
و با آن چنان ظرافت در ساختمان برخی از اندامهایش
و بـه ویژه در ساختمان دستگاه عصبی کـه می تواند دارنده ذهن باشد ـ
اما اگر از این واژه بیشتر خوشتان می آید دارای هشیاری اسـت.»
***
احساس یا عاطفه عرفانی اگر از بند باورهای ناموجه آزاد شود
و اگر آن چنان تند و نیرومند نباشد کـه شخص
را بـه کلی از زندگی عادی جدا کند امکان دارد
چیز بسیار باارزشی پدید آورد ـ
همان چیزی کـه بـه هنگام فرو رفتن در اندیشیدنی ژرف،
حالتی والاتر دارد ـ در انسان پدید میآورد.
***
کـه اگر تجربههاي روزانه کاملاً پنداری نباشد،
باید رابطهاي بین ظاهر و واقعیتی کـه در پس ان اسـت وجود داشته باشد.
در هرحال، در همین جاست کـه بزرگ ترین دشواریها نمایان می شود:
اگر رابطه بین ظاهر و واقعیت بسیار نزدیک درنظر گرفته شود
تمامی جلوههاي ناخوشایند ظاهر دارای تمامی جلوههاي ناخوشایند مشابه خود در واقعیت خواهد بود،
در حالی کـه اگر این رابطه بسیار بعید درنظر گرفته شود
از نتیجهگیری از خصلت ظاهر و پیبردن از روی ان بـه واقعیت ناتوان خواهیم بود.
در چنین وضعی واقعیت، همانگونه کـه هربرت اسپنسر می گوید
بـه نوعی ناشناختنی و اسرارآلود تبدیل خواهد شد.
***
مفاهیم ضمنی نظریه اراده آزاد
از سوی کسانی کـه بـه ان معتقدند درک نشده اسـت.
ما از کسی میپرسیم:
«چرا اینکار را کردی؟»
و توقع داریم پاسخ وی روشنکننده باورها
و امیالی باشد کـه علت ان عمل بوده اسـت.
وقتی خود شخص نمی داند بـه چه دلیلی بـه کاری دست زده امکان دارد
بـه سراغ بخش ناآگاه ذهنش برویم تا شاید بـه دلیل ان عمل پی ببریم؛
اما هرگز این فکر بـه مغزمان نمیرس
کـه امکان دارد اصلاً پای علت در بین نباشد.
***
چه خوب اسـت انسان در زمانی کـه بـه این جهان به دنیا می آید درست زندگی کنند و بـه درد جامعه بخورد ودر اصل سودی داشته باشد کـه یکی از این عزیزانی کـه واقعا حیف شد فوت شد و کاش همیشگی وی را داشتیم راسل بزرگ بود او فقط یک کاره نبود چند کاره بود در واقع همه ی چیدان بودو از هر شاخه اي بزرگ و حکیم بودو اطلاعات عالی داشت .یادش گرامی باد و چه خوب اسـت از این انسان بزرگ کتاب هاي خوبی ماندگار مانده اسـت و می توانیم از پندهایشان استفاده ي لازم را کنیم .
برتراند راسل از درخشانترین چهره هاي معاصر ما بود . او پیشرو تحلیل منطقی و مدافع سرسخت تجربهگرایی بود. او در مسائل پُر اهمیتی نظیر چگونگی کارکرد ذهن، شیوۀ تجربه کردن جهان پیرامون، ذات واقعی معنای کلمات و جملات بحث و فحص کرد، و از این طریق ابزارهای علمی و فلسفی ارزشمندی برای ما بـه ارمغان آورد؛ اما تلاش وی برای جستجوی حقیقت فقط بـه فرمولهاي خشک منطق محدود نماند، فعالیتهاي اجتماعی او در دفاع از حق رأی زنان، صلح، حقوق مردم جهان سوم و انتقاد شدید از حکومتهاي تمامیتخواه بخش جداییناپذیر فعالیت علمی و فلسفی وی بـه شمار می آید.