بہ جز|حسین| هرآنکس رفیق شد با منــ
مـرا زمین زد و یڪ عـمر نـردبانم ڪـرد
محرم در راه است.
خوش بحال کسانی که
هم زنجیر میزنند!
و هم زنجیری از پای گرفتاری باز میکنند…!
هم سینه می زنند!
و هم سینه ی دردمندی را از غم و آه نجات می دهند…!
هم اشک میریزند!
و هم اشک از چهره ی انسانی پاک میکنند…!
هم سفره میاندازند!
هم نان از سفره کسی نمیبرند..!
آنوقت با افتخار می گویند:
” یاحسین “
ساربانا مهلتی دارم در اینجا مشگلی
رفته از دستم گلی از وی نبردم حاصلی
اندر این دشت بلا رفته زدستم نوگلی
من حسین باوفا آرام جان گم کرده ام
ساربان بهر خدا یک ساعتی آهسته تر
اندر این دشت بلا گم گشته از من تاج سر
یعنی یک دنیا برادر از من خونین جگر
اندر این صحرا ززجور گوفیان گم کرده ام
ساربانا مهلتی تا تابر سر نعش حسین
راز دل گویم ببارم خون دل از هر دو عین
در عزایش عالمی را پکنم از شور و شین
من برادر در بین خاک و خون گم کرده ام
مهلتی تا جستجویی اندرین صحرا کنم
در بین قتلگه من کشته ام پیدا کنم
بر سرنعش برادر دیده را دریا کنم
خاک بر فرقم که نور دیدگاه گم مرده ام
محرم آمده ای باده نوشان
محرم آمده ای پر خروشان
دوباره پرچم و بزم محبت
دوباره نوحه وعرض ارادت
دوباره روضه وشور و هیاهو
دوباره دم زدن از غربت او
دوباره نغمه های فاطمیون
دوباره گریه های زینبیون
دوباره پرشده عطر گل یاس
دوباره یک علم با عکس عباس
دوباره چایی روضه دمادم
دوباره فصل غم فصل محرم
دوباره لعن بر آل امیه
غذای نذری بی بی رقیه
دوباره زنده داریهای هر شب
دوباره گریه بر غم های زینب
دوباره روز تاسوعا و عاشور
دوباره چهرۀ نیلی و پر نور
دوباره در عزایی سر شکستن
دوباره با محرم عهد بستن
بیا از فاطمه قولی بگیریم
بپای یوسف زهرا بمیریم
بیا در پیش پایش خاک گردیم
بیا با اشک روضه پاک گردیم
بیا مشکی بپوشیم از غم یار
بسوزیم از غم و غم های دلدار
بـه دور شمع او پروانه باشیم
بیا این ماه را دیوانه باشیم
وقتی علم می بینم یاد علمدار می کنم
وقتی که غم می بینم یاد غم یار میکنم
وقتی که آب می بینم یاد لب سقا میکنم
وقتی که گل می بینم یاد گل لیلا میکنم
آقا به عشق کربلا میکشی عاقبت مرا
خونم حلالت آقا خونم حلالت
به عشق بین الرحمین می کشي ام چرا حسین
جون ناقابلمو بگیر اما منو کربلا ببر
چیزی ازت کم نمیشه بیا و آبرو بخر
دوست دارم اون روزی که وا می شه راه کربلا
تن صد پاره من مونده باشه تو سنگرا
زیر آفتاب بسوزه پیکر بی مزار من
زائرای کربلا رد بشن از کنار من
این راز پر از عذاب پیشت باشد
تصویر مـن خراب پیشت باشد
شاید کـه محرمت نبودم آقا
این اشک علی الحساب پیشت باشد
تا محرم میشود در شهر غوغا میشود
هر کجا هر روز وهر شب، عشق معنا میشود
عشق شوری درنهاد عاشقان انداخته اسـت
پاسخ زشتی اگر الّا جمیلا میشود
از ازل دیوانه ام، افتاده شوری در سرم
قطره قطره رود رود این شور دریا میشود
ای همه ی ی آزادگی یا لیتنا کنا معک
باتو باشم از دلم غیر از تـو منها میشود
باتو باشم دردهای مـن مداوا میشود
باتو باشم تشنگی هایم گوارا میشود
باتو باشم در نگاهم ماه پیدا میشود
با تـو باشم بود این مرداب زیبا میشود
یازده ماهی دلم میمیرد اما دلخوشم
تا محرم میشود این مرده احیا میشود
من كه مانند نى در نوایم
عاشقم عاشق كربلایم
روز و شب در غم و شور و شینم
عاشق كربلاى حسینم
خادم كوى ان نور عینم
عبد درگاه ان مقتدایم
گر چه بگذشته دور جوانى
لیك در پیرى و ناتوانى
بلبل آسا كنم نغمه خوانى
تا كه باشد طنین در صدایم
یا حسین جز تو شاهى ندارم
جز تو شاها پناهى ندارم
عاشقم من گناهى ندارم
حق بود شاهد مدّعایم
یا حسین اى عزیز پیمبر
زاده عصمتِ پاك داور
زیب عرش خدا پور حیدر
با غم و عشق تو آشنایم
من چو مجنون صحرا نوردم
آشنا با غم و رنج و دردم
تا فداى وفاى تو گردم
در رثایت سخن مى سرایم
گشته ام تا به مهر تو پاى بند
گر جدا گردَدَم بند از بند
نگسلم از تو یك لحظه پیوند
اى شهید سر از تن جدایم
یا حسین جان عالم فدایت
جان به قربان مهر و وفایت
بین كه «مردانى » با وفایت
اشك خون ریزد از دیده هایم
حق به محشر چو خواهد حسابم
در سؤ الش بود این جوابم
ذاكر زاده بو ترابم
مرثیت خوان آل عبایم
مرا با غصه محرم آفریدند
دلم را از گل غم آفریدند
همیشه در درونم روضه خوانی اسـت
مرا مثل محرم آفریدند
بدون بال تا خورشید رفتم
مرا از نسل شبنم آفریدند
برای اشک ریزی در محرم
خطائی بهر آدم آفریدند
اشاره برقد زینب نمودند
کـه طاق آسمان خم آفریدند
ز گیسوی رهای روی نیزه
بـه یک الهام پرچم آفریدند
محرم آمد و نو کرد درد و داغ حسین
گریست ابر خزان هم بـه باغ و راغ حسین
هزار و سیصد و اندی گذشت سال و هنوز
چو لاله بر دل خونین شیعه داغ حسین
بـه هر چمن کـه بتازد سموم باد خزان
زمانه یاد کند از خزانِ باغ حسین
هنوز ساقی عطشان کربلا گویی
کنار علقمه افتاده با ایاغ حسین
اگر چراغ حسینی بـه خیمه شد خاموش
منور اسـت مساجد بـه چلچراغ حسین
خدا بـه نافۀ خلدش دماغ جان پر داشت
کـه بوی خون نکند رخنه در دماغ حسین
فراغ از دو جهان داشت با فروغ خدای
خدای را چـه فروغی اسـت در فراغ حسین
یزید کو کـه ببیند بـه ناله قافله ها
گرفته از همه ی ی سوی جهان سراغ حسین
هنگامۀ غم آمده فابک علی الحسین
ایّام ماتم آمده فابک علی الحسین
امشب هلال با قد خم ناله میزند
ماه محرم آمده فابک علی الحسین
صوت حزین حی علی مجلس العزا
بر اهل عالم آمده فابک علی الحسین
احرام نوکری حسین را به تن کنید
حجی فراهم آمده فابک علی الحسین
گریه کـه از مناسک حج محرم اسـت
از چشم زمزم آمده فابک علی الحسین
توفیق گریه را که بـه هر کس نمی دهند
فیض دمادم آمده فابک علی الحسین
اذن ورود مـا بـه حسینیه ی عزا
از عرش اعظم آمده فابک علی الحسین
بانی روضه های محرم کـه فاطمه اسـت
با قامت خم آمده فابک علی الحسین
پهن شد سفره دل، بوی خدا آمده اسـت
بـه تن شاه وگدا رخت عزا آمده اسـت
در و دیوار حسینه چرا گریان اسـت
نکند فاطمه در روضه مـا آمده اسـت
ده شب و روز همه ی ی سینه زنان سیرابند
فصل آب آوری شاه وفا آمده اسـت
مژده ای میرسد از پنجره فولاد رضا
سوی مـا تذکره کرببلا آمده اسـت
کوچه سینه زنی ارث شهیدان برماست
روزی مـا زعطای شهدا آمده اسـت
دم ای اهل حرم باز بگیرد ناظم
حضرت ام بنین با قد تا آمده اسـت
ذهن درگیر سوالی اسـت دوباره امسال
ارمنی در وسط روضه چرا آمده اسـت
بیست روز اسـت ز دروازه شهر نیرنگ
ناله کوفه میا کوفه میا آمده اسـت
باز پیراهن مشکی بـه تنم کرد ارباب
باز دلبسته این پیرهنم کرد ارباب
ای خدا شکر کـه در هیئت امسالش هم
باز مشغول بـه سینه زدنم کرد ارباب
هر کسی در پی دلدار خودش می گردد
باز آواره دور از وطنم کرد ارباب
مـن کـه عمریست نشد نوکر خوبی باشم
از سر لطف اُویس قرنم کرد ارباب
مـن کجا روضه کجا هیئت ارباب کجا؟
یا حسین گفتم و شیرین دهنم کرد ارباب
خواب ان شب اثر سینه زدن هایم بود
باز پیراهن مشکی بـه تنم کرد ارباب
مـن بـه عالم ندهم لذت مردن را با
فکر خوبی کـه برای کفنم کرد ارباب
مدینه کاروانی سوی تـو با شیون آوردم
رهآوردم بود اشکی کـه دامن دامن آوردم
مدینه در بـه رویم وامکن چون یک جهان ماتم
نیاورد ارمغان با خود کسی تنها مـن آوردم
مدینـه یک گلستان گل اگـر در کربلا بردم
ولی اکنون گلاب حسرت از ان گلشن آوردم
اگر موی سیاهم شد سپید از غم، ولی شادم
کـه مظلومیت خود را گواهی روشن آوردم
اسیرم کرد اگر دشمن بـه جان دوست خرسندم
بـه اتمام خدمت خود را به وجه احسن آوردم
مـدینه یتوسف آل علی را بـردم و اکنون
اگر او را نیاوردم، از او پیراهن آوردم
مدینه از بنیهاشم نگردد با خبر یک تن
کـه مـن از کوفه پیغام سر دور از تن آوردم
مدینه گر بـه سویت زنده برگشتم، مکن منعم
کـه مـن این نیمه جان راهم بـه صدجان کندن آوردم
مـدینه ایـن اسیری ها نشد سـد رهـم، بنگر
چـه ها با خطبه های خود بروز دشمن آوردم
دیده بگشا وببین زینبت آمد مادر
زینب خسته و جان بر لبت آمد مادر
از سفر قافلهی نور دو عینت برگشت
زینبت با خبر داغ حسینت برگشت
یاد داری کـه از این شهر کـه خواهر میرفت
تک و تنها کـه نه با چند برادر میرفت
یاد داری کـه عزیز تـو چـه احساسی داشت
وقت رفتن بـه برش قاسم و عباسی داشت
یاد داری کـه چگونه مـن از اینجا رفتم؟
با حسین و علی اکبر لیلا رفتم
بین این قافله مادر ؛ علی اصغر بود
شش برادر بـه خدا دور و بر خواهر بود
ولی اکنون چـه ز گلزار مدینه مانده؟
چند تا بانوی دلخون و حزینه مانده
مردها هیچ ؛ ز زنها هم اگر میپرسی
فقط این زینب و لیلا و سکینه مانده
نوهات گوشۀ ویرانۀ غربت جا ماند
سر خاک پسرت نیز عروست جا ماند
باوفا ماند کـه در کرب وبلا گریه کند
یک دل سیر برای شهدا گریه کند
ولی اکنون منم و شرح فراق و دردم
دیگر از جان و جهان بعد حسین دلسردم
آه مادر چـه قدر حرف برایت دارم
بنگر با چـه قدر خاطره بر میگردم
جای سوغات سفر ؛ موی سفید و دل خون
با تن نیلی و این قد کمان آوردم
ساقۀ این گل یاس تـو زمانی خم شد
کـه ز سر سایهی ان سرو روانم کم شد
کربلا بود وتنش بیسر و برهنه افتاد
جای تشییع ؛ بـه زیر سم اسبان افتاد
باد میآمد ومیخورد بـه گلبرگ تنش
پخش می شد همه ی ی سمتی قطعات بدنش
پنجۀ گرگ چنان زخم بـه رویش انداخت
کـه ندیدم اثر از یوسف و از پیرهنش
سه شب و روز رها بود بـه خاک صحرا
غسلش از خون گلو ریگ بیابان کفنش
خواستم تا بنشینم بـه برش در گودال
اشک ریزم بـه گل تشنه و پرپر شدنش
خواستم تا بنشینم بـه برش ؛ بوسه دهم
بـه رگ حنجر خونین و بـه اعضای تنش
ولی حيف کـه گودال پر از غوغا شد
بین کعب نی وسیلی سر مـن دعوا شد
روی نیزه سر محبوب خدا را بردند
کو بـه کو پشت سرش مـا اسرا را بردند
سر ِ او را که ز تن برده و دورش کردند
میهمان شب جانسوز تنورش کردند
چـه بگویم کـه سر یار کجا جای گرفت
عوض دامن مـن طشت طلا جای گرفت
چـه قدر سنگ بـه پیشانی و لبهایش خورد
چـه قدر چوب بـه دندان سنایایش خورد
روی نی وقت تلاوت کـه لبش وا می شد
نوک سرنیزه هم از حنجره پیدا میشد
کاش می شد کـه نشان داد کبودی ها را
تا کـه معلوم کنم ظلم یهودی ها را
خوب کـه جانب مـا سنگ پرانی کردند
تازه گرد آمده و چشم چرانی کردند
کوفه اگر چه صدقه لقمۀ نان میدادند
در عوض شام ز طعنه دقمان میدادند
خارجی زاده صدا کرده و مارا مردم
کوچه کوچه همه ی ی با دست نشان میدادند
غارتیها بـه اهالی لب بام رسید
گوئیا جایزه بر سنگزنان میدادند
تا بیفتند رئوس شهدا مخصوصاً
نیزهها را همگی تند تکان می دادند
پسرت را اگر از تیغ و سنانها کشتند
آخ مادر ؛ کـه مرا زخم زبانها کشتند
حسین جان
ترسم مجال گريه نيابم به روز حشر
امروز هم به نيت فردا گريستم
محمد سهرابى