داستان «نیش مار و زنبور»

مجموعه : داستان جالب
داستان «نیش مار و زنبور»

نیش مار و زنبور

 

این داستان بسیار آموزند بوده و برای افرادی که از ترس کار هاي را انجام نمی‌دهند روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار گفت: «انسان‌ها از ترس ظاهر خوفناک من می‌میرند نه به خاطر نیش زدنم.»

 

اما زنبور قبول نکرد. مار برای ثابت حرفش با زنبور قراری گذاشت. انها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. مار رو به زنبور کرد و گفت: «من وی را می‌گزم و پنهان میشوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.»

 

مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «اي زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت.

 

مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. این بار زنبور نیش می‌زد و مار خودنمایی می کرد. اینکار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم بهرهگیری نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد.

 

بعضی مریضی‌ها و کارها نیز همین گونه میباشند. فقط به خاطر ترس از آن ها، افراد نابود میشوند یا شکست می خورند. مریضی سرطان از جمله مریضی‌هایي هست که علت زیاد مرگ و میر بیمارانش باخت و تضعیف روحیه آنان هست.