در دل سرزمین چهار فصل ما، ایران، هر گوشه و کناری قصهای برای گفتن دارد؛ قصهای از بازیهایی که نسل به نسل، چونان گوهری ارزشمند، سینهبهسینه منتقل شدهاند. بازیهایی که نه تنها وسیلهی سرگرمی بودند، بلکه روایتگر فرهنگ، تاریخ، آرزوها و شور زندگی هر قوماند. از بادهای خنک شمال تا گرمای سوزان جنوب، این بازیها جان تازهای به روح مردم میبخشند و هویتشان را زنده نگه میدارند. بیایید باهم سفری کوتاه به دل این شور و شیرینی داشته باشیم.
بازیها بازتابی از مشغلهها، مهارتها و باورهای مردم بومیاند.
هر بازی محلی بیآنکه حرفی بزند، داستانی از گذشتهها برایمان روایت میکند.
بازیهای محلی مهارتهایی چون کار گروهی، صبوری و رقابت سالم را بیهیچ کلاس درسی میآموزند.
در دل بازیها، کودک و بزرگسال دست در دست هم، پیوندی بیریا و صمیمی میسازند.
هویت قومی در قالب بازیهایی خاص، ریشه میدواند و جان میگیرد.
هر حرکت، هر فریاد شادی در بازی، برگ دیگری از کتاب زندگی قومهاست.
بازیها سنتها را در دل نسلهای جدید، بیهیچ اجبار و سنگینی، زنده نگه میدارند.
گاهی یک بازی ساده، بهتر از صد جلد کتاب، فرهنگ یک قوم را معرفی میکند.
بازیهای محلی تصویرگر خاطراتیاند که هرگز از ذهنها پاک نمیشوند.
بسیاری از بازیهای محلی، عشق به زمین و طبیعت را از کودکی در دلها میکارند.
بازیها، آیینها و باورهای کهن را در چهرهای شاد و زنده به نسلهای بعد میرسانند.
بازیهای تابستانی، زمستانی، بهاری و پاییزی، هرکدام رنگ و بوی خاصی دارند.
یک تکه چوب، یک سنگ صاف یا یک طناب، کافی بود تا لبخند به چهرهها بیاید.
بازیهای محلی فرصت حضور برابر را برای همه، زن و مرد، فراهم میکردند.
بازیها پلی میشدند میان دلهای دور؛ مرزهای قومیتی در شادی گم میشدند.
بازیهای محلی با زبان شیرین محلی اجرا میشدند و لهجهها را زنده نگاه میداشتند.
بسیاری از این بازیها امروز در معرض فراموشیاند و نیاز به احیا دارند.
در دل روستاهای ایران، هنوز میتوان بازیهای اصیل را در قالبی زنده و پویا دید.
برگزاری جشنوارهها فرصتی است تا این میراث بیجانشین دوباره در دل جوانان زنده شود.
هر بازی، نقشهای است که ما را به گنجینههای ارزشمند فرهنگی میرساند.
بازی های محلی، فقط سرگرمیهای سادهی کودکی نبودند. آنها، نخهای ظریفیاند که قومها را به ریشههایشان پیوند میدهند. امروز که زندگی مدرن با شتابش بسیاری از سنتها را با خود میبرد، بیش از همیشه نیاز داریم که به این گنجینههای زنده برگردیم، آنها را پاس بداریم و با لبخندی کودکانه، اما دلی آگاه، به آیندگان برسانیم.
بگذاریم باد شمال و نسیم جنوب، هنوز در گوشمان نوای بازیهای کهن را زمزمه کنند. بگذاریم دستهای کوچک کودکانمان، خاک کوچهها را زیر پایشان حس کنند و بازیهایی را تجربه کنند که عمری از دل مردم برآمدهاند. این بازیها، بیصدا اما پرهیاهو، روح زندگی را به ما برمیگردانند.