این اولین حمله رسمی کشور آمریکا به سوریه بود که دخالت جدی در امور این کشور به شمار میآمد. حرف اصلی مردمی که ترامپ را هدف نقدهای خود قرار دادند، این بود که او حتی به این کودکان اجازه نمی دهد به کشورش وارد شوند.
همین چند وقت پیش بود که مردم سوریه ازجمله کودکان و به قول ترامپ، نوزادان معصوم، مورد حمله شیمیایی قرار گرفتند. هرچند هنوز هم مشخص نیست این حمله شیمیایی از سوی چه کسی انجام شد و هر شخصی حمله را به گردن دیگری میاندازد، اما ترامپ بلافاصله کودکان جنگزده را بهانهاي قرار داد تا 59 موشک بر سر سوریه بریزد.
به گزارش تالاب: «وقتی کودکان بیگناه –نوزادان معصوم- را با گازهای مهلک به کشتن می دهید و مردم از شنیدن نام گازهایی که به کار بردهاید، شوکه می شوند؛
این یعنی از خطوط بسیاری قبلاید و پایتان را از گلیمتان درازتر کردهاید. از خط قرمز هم بسیار فراتر رفتهاید.» این حرفها ظاهرا باید خیرخواهانه باشد و حتما کسی که چنین حرفهایي را میزند، دلش برای قربانیان سوخته هست. اما کسی که این حرفها را به زبان آورد، نهتنها تحسین و حمایت نشد، بلکه مورد انتقاد بیشتر مردم جهان نیز قرار گرفت.
او دونالد ترامپ رئیسجمهوری کشور آمریکا بود و این حرفها را خطاب به بشار اسد و در مورد کودکان سوری بیان کرد. این ماجرا عمده هم کهنه نیست. همین چند وقت پیش بود که مردم سوریه ازجمله کودکان و به قول ترامپ، نوزادان معصوم، مورد حمله شیمیایی قرار گرفتند.
هرچند هنوز هم مشخص نیست این حمله شیمیایی از سوی چه کسی انجام شد و هر شخصی حمله را به گردن دیگری میاندازد، اما ترامپ بلافاصله کودکان جنگزده را بهانهاي قرار داد تا 59 موشک بر سر سوریه بریزد.
ترامپ پیش از آنکه به کاخ سفید راه پیدا کند، موضع خصمانه خود را در برابر مهاجران، بهویژه مهاجران مسلمان اعلام کرده بود. او حتی بعد از دست یافتن به صندلی ریاستجمهوری کشور آمریکا، ورود اتباع چند کشور مسلماننشین ازجمله ایران را به خاک ایالات امریکا ممنوع اعلام کرد.
اما وقتی پای منافع سیاسی و مالی در خاورمیانه به میان می آید، این مرد ناگهان دلسوز کودکانی میشود که حاضر نیست برای نجات جانشان، آنها را به خاک کشورش راه بدهد.
قصه ترامپ و اشک تمساحی که برای کودکان سوری ریخت، قصه تازهاي نیست؛ سالهاست که مردم خاورمیانه همچون کودکی ضعیف و رنجور در نظر غربیها جلوه داده میشوند، گویی نمیتوانند کشورشان را اداره کنند و به دستهاي خارجی نیاز دارند تا آنها را از زمین بلند کند.
در این بین، کودکان جنگزده و بیسرپناه برترین بهانه برای ادامه جنگافروزیها بودهاند. آنها ناخواسته به ابزار سیاسی برای قدرتطلبان تبدیل میشوند. عکسهای درد کشیدن و جان دادن این کودکان نهتنها باعث کاهش دردهای آنها و توقف جنگها نمیشود، بلکه بهانه و وسیلهاي برای شعلهورتر شدن آتش جنگ میشود.
آنها که ادعای نجات این کودکان را دارند، آغوش آتش را به روی آنها میگشایند و نتیجه شرمسار آن چیزی جز افزایش عکسها و فیلمهاي دردناک کودکان نیست.
همۀ جا تاریک هست، صدای جیغ و گریه می آید، هنوز آنچه در بین تاریکی خوراک دوربین شده، کاملا مشخص نیست، کمی بعد در نور آمبولانس مشخص میشود. کودکی آرام و بیصدا سرش را در آغوش مردی قایم کرده هست. مرد به عقب آمبولانس می رود و وی را روی صندلی مینشاند.
نیمی از صورت کودک خاک و نیم دیگر خون هست. حالا کودک آغشته به خاک و خون روی صندلی نارنجیرنگ آمبولانس، شکار دوربین شده و با بهت به آن نگاه میکند. یک چشمش باز نمیشود، سعی می کند با دستان کوچکش روی آن را پاک کند تا جلو را بهتر ببیند؛
دستش را روی صورتش میکشد و بعد به کف دستش نگاه میکند. خون راکه می بیند، چشمانش گرد میشود و با ترس دستش را به صندلی میکشد تا خون را پاک کند.
از لحظهاي که یکی از امدادگران این کودک سوری را از لابهلای آوار ساختمان بیرون میکشد و زیر لنز دوربین قرار می گیرد، تا وقتی که کودک روی صندلی مینشیند و دست خونآلودش را با صندلی پاک می کند، حتی 30 ثانیه هم طول نمی کشد، اما همین فیلم کوتاه در همۀ شبکههاي مجازی و حتی خبرگزاریها منتشر شد.
تقریبا بیشتر کسانی که در شبکههاي اجتماعی فعال میباشند، چیزی در مورد او نوشتند. کودک پنج سالهاي که عمران نام داشت، تنها یکی از صدها کودکی بود که در حلب، قربانی حمله هوایی شده بود. در همان حمله هوایی که عمران با خوششانسی جان سالم از آن به در برده بود، پنج کودک از بین رفتند.
هیچیک از آن کودکان هیچگاه شناخته نشدند، عمران هم صرفا به واسطه حضور دوربین مورد دقت قرار گرفت. فیلم او هزاران بار در شبکههاي اجتماعی به اشتراک گذاشته شد، اما حاصل مشاهده این فیلمها چه بود؟
دیوید بین یکی از فعالان حقوق بشری در بریتانیا به گاردین گفته هست: «ما آن کودک راکه سرتاپا غرق در خاک و خون بود، دیدیم، بهتزدگیاش را تماشا کردیم،
چه کار میتوانستیم بکنیم؟» بعضی از تحلیلگران سیاسی هم این عکسهای دلخراش را بهانهاي کردند تا از لزوم اقدامات سیاسی و اجتماعی در عراق و سوریه بگویند. برای آنها، عمران تنها بهانهاي برای ادامه دادن جنگ هست نه آتشبس.
آلان کردی، عمران دیگری بود که شانس زنده ماندن نداشت. این کودک سه ساله وقتی زنده بود، حتی اجازه نداشت به صورت قانونی به نقطهاي امن برود. اما حالا برای خودش یک صفحه ویکیپدیا دارد، بدون اینکه بداند صفحه ویکی چیست، یا حتی روحش از آن خبر داشته باشد.
کمتر کسی هست که عکس جسد آلان در ساحل دریای مدیترانه را ندیده باشد. کودکی با بلوز قرمز و شلوارک آبی که تصویرش در ضعیفترین حافظهها نیز ماندگار شده هست.
آلان در سال 2013 و در اوج جنگ داخلی سوریه به جهان آمده بود. خانواده او از کانادا درخواست پناهندگی کرده بودند، اما وقتی درخواستشان رد می شود
دل را به دریا می زنند، غافل از اینکه دریای مدیترانه کودکان بسیاری را در خود غرق کرده و آلان یکی از این کودکان بود که خوراک رسانهها و شبکههاي اجتماعی شد.
عکس جسم بیجان آلان در حاشیه دریای مدیترانه زمانی رسانهاي شد که اروپا با جنجال بحران مهاجرت دستوپنجه نرم میکرد. بسیاری تلاش میکردند با نشان دادن این عکسهای دردناک، تلنگری به وجدان خفته آن دسته از مردم اروپا بزنند که اجازه ورود به پناهندگان سوری را نمیدانند.
سال 2015، سال اوج فرار سوریها و عراقیها از چنگال گروه تروریستی داعش بود. آنها که میتوانستند راهی به لبنان یا ترکیه پیدا کنند، با خطر کمتر اما آینده تیرهتر به زندگی ادامه میدادند.
اما آنها که به دنبال روزهای بهتری بودند، سوار بر یک قایق بادی کوچک، خودشان را تسلیم اقیانوس می کردند. اقیانوس نیز گاهی روح آنها را میگرفت و جسمشان را تقدیم ساحل اروپا می کرد. آلان به نماد آن دسته از پناهندگانی تبدیل شد که جانشان را در اقیانوسها از دست دادهاند.
جایی که آلان پیدا شد، به مقبرهاي کوچک و نمادین تبدیل شده تا به مردم یادآوری کند هنوز آلانهاي بسیاری زندهاند که تنها دو راه دارند: «جان دادن زیر آتش بمب و گلوله» یا «دل زدن به دریا و اقیانوس».
کودکان سوری و عراقی تنها کسانی نیستند که تصویرشان به ابزار جنگافروزان تبدیل شد. در قبل نیز نظیر این اتفاقات رخ داده هست. یکی از مشابههاي مشهور آن نیز عکس فان تی کیم فوک هست.
احتمالا کمتر کسی این دختربچه ویتنامی را به اسم میشناسد، اما عکس سیاه و سفیدش را خیلیها دیدهاند. دختربچه 9 سالهاي که اشکریزان و با بدنی برهنه فرار می کند.
عکس مربوط به هشتم ژوئن 1972 هست و عکاس آن بابت این تصویری که ثبت کرده، جایزه پولیتزر را از آن خود کرده هست. او درواقع عکاس آسوشیتدپرس بوده که برای ثبت لحظات جنگ ویتنام به جنوب این کشور رفته و درنهایت با این عکس به شهرت رسیده هست.
دختربچهاي که در عکس به نمایش درآمده، از شدت سوختگیهاي روی پوستش می گرید، درحالیکه سربازها بیتفاوت از کنار او عبور می کنند.
جنگ نهتنها کودکی کیم، بلکه بزرگسالی وی را نیز تحت تاثیر قرار داد. دولت کمونیست ویتنام که میخواست از او بهعنوان یک ابزار تبلیغات سیاسی بهرهگیری کند، مانع تحصیل او در دانشگاه شد.
سوختگیهایي که از دوران کودکی روی بدنش داشت نیز تا سال 2015 همراهش بود، تا اینکه رسانهها خبر از درمان لیزری در بیمارستان میامی دادند.
او حالا ازدواج کرده و در کانادا زندگی می کند، بنیاد کیم را نیز در ایالات متحده کشور آمریکا راهاندازی کرده که هدف از آن، درمان و تهیه داروهای مورد نیاز برای کودکان جنگزده هست. هرچند سالها از ماجرای کیم میگذرد، اما عکس او جزو اولین عکسهای منتشرشده از درد و رنج یک کودک جنگزده بود.
اما عکسهایی که با انگیزه تحریک احساسات مورد بهرهگیری قرار گرفتند، گاهی بسیار متفاوت بودند. یعنی خبری از جنازه کودک سوری یا زخم کودک فلسطینی یا درد آشکار دختر ویتنامی در آنها نبود. مشابهاش عکس دختربچه افغان که در سال 1984 روی جلد مجله نشنالجئوگرافی قرار گرفت.
نامش شربت بود، با چشمان درخشان و نافذ خود به دوربین خیره شده بود و با همین نگاه لقب مونالیزا را به خود گرفت. این مونالیزای افغان به نماد تعداد زیادی از زنان و دختران دردکشیده کشور افغانستان تبدیل شد.در آن سالها کمتر کسی از مردم غرب کره خاکی حتی نام افغانستان را شنیده بودند.
عکس کودکانه و معصوم این دختربچه، جرقه یک سلسله دقت را روشن کرد. او بدون اینکه بخواهد، با عکس خود به ابزاری برای توجهات غیرضروری تبدیل شد. عکس شربت یکی از مشهورترین عکسهاي مجله نشنالجئوگرافی هست. این مجله دست از سر شربتخانم برنداشت و در سن 30 سالگی دوباره وی را در یک منطقه قدیمی در افغانستان پیدا کرد.
او تا آن زمان عکس مشهور خود را ندیده بود، به همین خاطر بود که شربت دوباره سوژه مجله شد. اما اینبار خبری از چشمان عسلی درخشان و نافذ نبود.
رنج سالها، حتی نگاه وی را تغییر داده هست. از آنجا که تلاش برای یافتن دوباره شربت با دردسرها و ماجراهای بسیاری همراه بوده، از این ماجراها مستندی ساخته شده هست.
وقتی عکاس در جستوجوی او بوده، تعداد زیادی از زنان افغان خودشان را شربت مینامیدند و نزد عکاس میآمدند، اما بالاخره شربت حقیقی پیدا میشود. دخترهایی مثل شربت در افغانستان بسیارند، اما شانس این را نداشتهاند که طعمه دوربین شوند و با چشمان مسحورکننده خود، جنجال به پا کنند.
زخمهای نامرئی
ظاهر همۀ این عکسها از درد و رنج کودکان میگوید، اما به قول تحلیلگر گاردین، این ها صرفا وسیلهاي برای تحریک احساسات میباشند؛ انسانها معمولا کاری برای کودکان جنگزده نمی کنند. این عکسها به جای اینکه عاملی برای آتشبس باشد، آتش جنگ را شعلهورتر نیز می کند.
یکی از عواملی که کودکان جنگزده را آزار می دهد، عوامل روحی و روانی هست. این عکسها و عکسهای دردناک اغلب خودشان عاملی برای تشدید اوضاع روحی این کودکان میشود. مردم سوریه شش سال هست که درگیر جنگ میباشند.
کودکانی که در این کشور زندگی میکنند، استرس و اضطراب دائمی را تحمل میکنند. بر زمینه مطالعات علم روانشناسی، بیشتر این کودکان هیچگاه به اوضاع طبیعی بازنمیگردند، درواقع استرس جنگ در آنها نهادینه می شود. بررسیهاي سازمان بهداشت جهانی نشان می دهد بیشتر این کودکان در بزرگسالی به افسردگی و حتی اعتیاد به مواد مخدر دچار می شوند.
ترس از پرتاب بمبها و موشکهاي هوایی اولین اضطرابی هست که این کودکان هر لحظه با آن همراه میباشند. بیشتر آنها یکی از عزیزان خود را در بمباران و جنگ از دست دادهاند و به همین خاطر از درد فقدان ناشی از جنگ رنج میبرند که این درد نیز تا همۀ وقت در وجود آنها می ماند.
بر زمینه گزارش سازمان ملل، در سوریه از هر چهار کودک، یک نفر دچار اختلالات حاد روانی می شود.بعضی دیگر از این کودکان مورد تجاوز سربازها یا نیروهای شورشی یا سایر افراد قرار می گیرند. مشابه آن دخترانی میباشند که مورد تجاوز داعشیها قرار گرفتهاند. این خاطرات نیز هیچگاه از ذهن آنها پاک نخواهد شد و کار تعداد زیادی از آنها را به جنون میکشاند.
بعضی از آنها نیز دست به خودکشی می زنند. همۀ اینها، حاصل جنگی هست که انسانها به پا میکنند و تنها راهحلی که برای مقابله با آن میدهند نیز جنگی دیگر هست که مشکلی از مشکلات این کودکان حل نمیکند.
«57 میلیون» رقم بسیار زیادی هست؛ بر زمینه گزارش گاردین، اخیرا پژوهشهایي صورت گرفته که نشان میدهد دستکم 57 میلیون کودک در جهان تنها به واسطه جنگ از تحصیل و امکانات آموزشی محروم میباشند. گزارشهاي یونسکو نیز نشان میدهد مدرسهها به یکی از اهداف اصلی جنگی تبدیل شدهاند.
یعنی مدرسهاي که کودکان در آن درس می خوانند، به نوعی، سیبل نشانهگیری طرفهاي درگیری هست. در سال 2016 بیش از سه هزار و 600 مدرسه در جهان مورد حمله قرار گرفتهاند؛ 70 درصد از این مدرسههایي که بمباران شدهاند، در کشور سوریه بودهاند.
سالها پیش، زمانی که باراک اوباما، ریاستجمهوری کشور آمریکا را به عهده داشت، دختری به نام ملاله یوسفزی به جرم تحصیل در پاکستان مورد حمله طالبان قرار گرفت، اما جان سالم به در برد. او حالا بنیادی راهاندازی کرده و تمام تلاش خود را برای تحصیل دختران به کار بسته هست.
با وجود تلاشهایي از این دست، هنوز هم 48 میلیون و 500 هزار کودک بین شش تا 15 ساله به واسطه حضور در مناطق جنگی از امکانات تحصیلی محروم میباشند. گروههاي تروریستی در نقاط گوناگون جهان، مانع تحصیلات کودکان در مدارس می شوند. در جمهوری کنگو تنها در سال 2016 حدود 250 مدرسه دیگر قابل بهرهگیری نیست و تنها علت آن نیز جنگ داخلی هست.
به این ترتیب، 240هزار دانشآموز در این کشور دیگر جایی برای آموختن علم ندارند. در آفریقای مرکزی نیز بهخاطر همین جنگها، یک میلیون کودک دیگر شرایط تحصیل ندارند. در بعضی از مدارس، سلاحها باعث نابودی در و دیوار شده و درنتیجه نیاز به ترمیم و تعمیر وجود دارد، اما چون کسی برای تعمیر نیست، مدرسهها نیز بدون بهرهگیری ماندهاند.
مشابهاش هم 1500 مدرسه در مالی هست. ترمیم خرابیهاي مدرسه نیاز به تجهیزاتی دارد که در اختیار مردم نیست و به همین خاطر 700 هزار کودک از تحصیل محروم ماندهاند. با وجود همۀ این مصیبتها، تنها دو درصد از بودجه پروژههاي بشردوستی به تحصیلات کودکان اختصاص داده شده هست.
اوج درد قضیه هم اینجاست که سال قبل این رقم به حدود 1.4 درصد رسیده هست. هر زمان که به مدرسهاي حمله می شود، نهادها و سازمانهاي گوناگون به دولتها فراخوان می دهند و از آنها تقاضا میکنند امنیت مدارس را فراهم سازی کنند، غافل از اینکه چنین امنیتی محال هست بهآسانی به دست بیاید.
آنها میگویند کلاس درس باید محلی امن باشد، نه میدان جنگ. اما برای کسانیکه به دنبال بهانه برای گسترش جنگ میباشند، چه چیزی بهتر از این آمار و ارقام در مورد حمله به مدارس هست؟ این آمار، لباس مشروعی بر تن فعالیتها و اقداماتشان میکند.
به این بهانه که امنیت را به مدرسهها بازگردانند، بمب بیشتری بر سر مردم میریزند و به همین سادگی، قصه جنگ به قصه هزار و یک شب بیپایانی تبدیل میشود و مدرسهها شکل میدان جنگ به خود می گیرند.
تحصیل و آموزش رابطهاي مستقیم با آینده کودک دارد و آینده یک کودک درحقیقت آینده یک ملت هست. در کشوری که کودکان از صدای بمب، ترس را یاد می گیرند و از مشاهده خون با بُهت آشنا میشوند، نمی توان انتظار پیشرفت و توسعه داشت.
کودکان اغلب در این کشورها در خوشبینانهترین حالت به افرادی روانی یا معتاد تبدیل میشوند که زندگی خودشان را نابود می کنند، در بدبینانهترین حالت نیز به افراد شروری تبدیل میشوند که با بستن بمب به کمر خود، دست به عملیات انتحاری میزنند و جان خود و چندین فرد بیگناه را می گیرند.
آنها سوژه فیلمها و مستندها میشوند، توسط عکاسها شکار میشوند و عکس رنج کشیدنشان در شبکههاي اجتماعی به بحث گذاشته می شود. مردم حتی نمیدانند چطور برای آنها دل بسوزانند؛ صرفا عکس آنها را بازنشر می کنند و به تصویرسازی موردنظر قدرتطلبان کمک می کنند.
درواقع مردم در بازی احساسات گرفتار میشوند، بازنشر این عکس باعث می شود عکس کودکی مظلوم و بیدفاع از مردم یک کشور به نمایش دربیاید که برای نجات خود به دستهاي بیگانه نیاز دارند.
آنها نمی توانند خودشان را نجات بدهند، پس راهی نیست جز اینکه دونالد ترامپ با موشکهاي خود به کمک آنها بیاید. اینجاست که کودکان به آغوش آتش میروند تا به اصطلاح از آنها مراقبت شود.