تجاوز وحشیانه به مدت 4 سال به دختری جوان , با دختری جوان آشنا میشویم که بسیار در مدتی زندگی سختی داشته است و بسیار مورد اذيت و اذیت قرار میگرفت در ادامه می توانید با اذيت و اذیت و تجاوز وحشیانه بیش از 30 بار به دختر جوان در 4 سال تالاب را دنبال نمایید.
حکايت تجاوز به دختری که روزی 30 بار انجام می شد را در ادامه میخوانید. این دختر هر هفت روز هفته و به مدت 4 سال گرفتار متجاوز گران بوده است ودر این 4 سال 43200 بار به وی تجاوز جنسی شده است و حالا رنج هاي او از سنش بزرگترند.
به گزارش تالاب دخترک وقتی 11 ساله بود تصور نمیکرد در پی محبتهای بی دریغ پسر 22 ساله اي که به او میگفت عاشقش است ، چه نقشه اي نهفته باشد . به گزارش تالاب اگر خودش نمی گفت باورت نمیشد تنها 15 سال داشته باشد .
کارلا خاسینتو میگوید «دختران زیر سن قانونی اغفال شده و از خانوادههایشان دور نگه داشته میشوند. گوش دادن به حرفهایم کافی نیست. شما باید درک کنید چه اتفاقاتی در آن چهار سال به سر من آمد و چشمانتان را خوب باز کنید.»
43200 بار به من تجاوز شد
به گزارش تالاب فارلا خاسینتو در باغی ساکت و آرام نشسته است. او به گل و گیاه باغ مینگرد و صدای همهمهي مردم را از پشت پرچین باغ می شنود. کارلا به چشمهاي من خیره می شود و با صدایی لرزان میگوید: 43200 بار.
رقم 43200 بار همان رقم تخمینی او در مورد دفعاتی است که توسط قاچاقچیان انسان مورد تجاوز قرار گرفته است. او میگوید که روزی 30 بار، در هفت روز هفته و به مدت چهار سال.
حکايت او روایتگر وقایع تلخ قاچاق انسان در ایالات متحده و کشور مکزیک است؛ اتفاقی تلخ که زندگی هزاران دختر مکزیکی مانند کارلا را تحت شعاع خود قرار داده است.
قاچاق انسان به تجارتی سودآور بدل شده و مرز هم نمیشناسد. کار تا جایی پیشرفته که شهر های کشور کشور مکزیک به شهر های آتلانتا و نیویورک متصل شدهاند.انگشت اتهام مقامات ایالات متحده و کشور مکزیک شهری در نواحی مرکزی کشور مکزیک را نشانه رفته است که به عقیده آنها، مرکز اصلی باندهای قاچاق انسان است. قربانیان زن قاچاق انسان، پیش از ورود به عرصه روسپیگری، به این شهر می روال. نام این شهر «تنانسینگو» است.
تنانسینگو، محل تلاقی قاچاقچیان انسان در کشور مکزیک
این شهر به روسپیگری شهرت دارد .جمعیت این شهر حدود 13 هزار نفر است. سوزان کاپج، سفیر بینالملل وزارت امور خارجه ایالات امریکا دربخش مبارزه علیه قاچاق انسان، می گوید که علت اصلی شهرت این شهر بحث روسپیگری آن است.
کاپج میگوید: «فعالیت اصلی این شهر همین است. روسپیگری صنعت اصلی شهر است. با این حال، در نواحی کوچک تر روستایی، دختران جوان هیچ اطلاعی از شهرت اصلی شهر تنانسینگو ندارند. بنابر این، آنها نسبت به مردانی که از این شهر به محل زندگیشان میروند، مشکوک نمی شوند.
آن دختران نگوناقبال فکر میکنند که آیندهي روشنی با آن شخص خواهند داشت. آنها فکر می کنند که عاشق شدهاند. تقریباً تمام قربانیان قاچاقچیان انسان دراین شهر همین حکايت را روایت میکنند.»
بدرفتاری از پنج سالگی
کارلا می گوید که از همان سن پنج سالگی مورد سو استفاده قرار میگرفته و مادرش هم چندان اهمیتی به او نمیداده است. او میگوید: «ناهنجاری رفتاری درخانواده ما وجود داشت. من از سن پنج سالگی توسط یکی از خویشاوندان مورد سو استفاده و بدرفتاری قرار می گرفتم.»
او در سن 12 سالگی هدف یک باند قاچاقچیان انسان قرار گرفت؛ مردی که با مهربانی با او صحبت می کرد و خودرو زیبایی داشت.کارلا میگوید که روزی در ایستگاه متروی مکزیکوسیتی منتظر دوستانم بودم که پسربچهي شیرینی فروشی پیش من آمد و گفت شخصی برای من یک بسته شکلات بعنوان هدیه فرستاده است. کارلا میگوید که پنج دقیقه بعد مردی پیش من آمد و گفت که فروشندهي خودرو های کارکرده است.
آن مرد از زمان کودکی خود حرف زد و گفت که او هم مورد سو استفاده قرار گرفته است. همین حرفها بود که یخ دیدار نسبتا عجیب ما را آب کرد.
سایت تالاب : او مردی مودب و مهربان بنظر رسید. آنها عدد تلفن هم دیگر را گرفتند و یک هفته آن مرد با کارلا ارتباط گرفت. کارلا سر از پا نمیشناخت. او به کارلا پیشنهاد داد که با خودروی قرمز و سرعتیاش به نزدیکی شهر «پوئبلا» سفر کنند.کارلا می گوید: «وقتی ماشین وی را دیدم، اصلا باور نمی کردم. من از دیدن همینطور ماشینی متعجب شده بود. برایم جالب بود. او به من گفت که سوار ماشینش شوم و دوری بزنیم.»
پرچمهاي سرخ رنگ
آن مرد 22 ساله تقریباً 10 سال از کارلا بزرگ تر بود. طولی نکشید که او رضایت کارلا را جلب کرد. کارلا چند شب قبل ازآن روز، کمی دیرتر از متداول به خانه رفت، ولی مادرش در را بر روی او باز نکرد.
او میگوید: «روزبعد از تماسش، همراه او رفتم. من سه ماه با او زندگی کردم و او در تمام آن مدت با من با مهربانی رفتار کرد. او عاشق من بود، برایم لباس میخرید، به من دقت می کرد، برایم کفش می خرید، گل، شکلات، هر چه که دوست داشتم برایم می خرید.»
اما همه ی جا پر از پرچمهاي سرخ رنگ بود.
کارلا میگوید که آن مرد حدود یک هفته وی را در آپارتمان محل زندگیشان تنها گذاشت. خویشاوندان او همراه با چند دختر هر هفته به آپارتمانشان میرفتند. کارلا یکبار شهامت به خرج داد و ازآن مرد پرسید که آنها چه میخواهند که این قدر به آپارتمانشان می آیند. او نیز در پاسخ صادقانه گفت: «آنها فاحشه هستند.»
کارلا می گوید: «چند روزبعد همه ی چیز تغییر کرد. او به من گفت که باید وارد این راه شوم و تمام چیزهای مربوط به آن رابه من گفت.»
چهار سالِ جهنمی
آن روزها، شروع چهار سال جهنمی بود. نخستین تجربهي روسپیگری او در شهر گوادالاخارا، یکی از بزرگترین شهر های کشور مکزیک، اتفاق شد. کارلا میگوید: «من از ساعت 10 صبح تا نیمههاي شب مشغول اینکار بودم. یک هفته آنجا بودیم. خودتان حساب کنید: 20 بار در روز، برای یک هفته. بعضی از مردها به من میخندیدند، چرا که من گریه میکردم. من باید چشمانم را میبستم تا نبینم چه اتفاقی رخ میدهد.»
کارلا به چند شهر دیگر هم رفت. هیچ روز تعطیلی یا استراحتی برای او وجود نداشت. کارلا میگوید که روزی 30 مرتبه باید تن به این ذلت میداد.
فرزند ناخواسته
یک روز پلیس وارد هتل شد. پلیس همه یي مردان را بیرون کرد و درب هتل را بست. کارلا فکر میکرد که شانسشان زده که پلیس برای نجات آنها سرزده است.اما او اشتباه می کرد. حدود 30 افسر پلیس وارد آنجا شدند و تمام دخترها و زنها رابه اتاقهاي هتل بردند و ازآنها فیلمهاي نامناسب تهیه کردند. افسران پلیس به دختران و زنان گفتند که اگر کاری که آنها میخواهند را انجام ندهند، فیلمها رابه دست خانوادههایشان خواهند رساند.
تصور آبستن شدن در زندگیِ کابوس وار کارلا بدترین اتفاق ممکن بود
کارلا که آن هنگام 13 سال داشت، میگوید: «آنها چندش آور بودند، چون می دانستند سن ما پایینتر از سن قانونی است. ما بزرگ نشده بودیم. چهرههاي نگران و مضطربی داشتیم.دختری بین ما بود که تنها 10 سال داشت. بعضی از دختران گریه می کردند. آنها به افسرها گفتند که سنشان خیلی پایین است، اما آنها توجهی نکردند.»
او اما در 15 سالگی صاحب یک دختر شد. یکی از دلالهاي هتل پدر دختر کارلا بود. آن دختر حتی کار را بدتر کرده بود، چرا که کارلا می دانست اگر به امیال و خواستههاي آن مرد تن ندهد، او بی شک بلایی سر دخترش خواهد آورد. آن مرد یک ماه پس از به جهان آمدن نوزاد، وی را از مادرش جدا کرد و کارلا تا یک سالگی دخترش وی را ندید.
کارلا خاسینتو در انتها درسال 2006 ودر جریان یک عملیات ضد قاچاق انسان در مکزیکوسیتی آزاد شد.
به گزارش تالاب چهار سال رقت بار سرانجام به پايان رسید. چهار سالی که هر روزش برای او مانند شکنجه بود. او هنگام آزادی همان گونه زیر سن قانونی قرار داشت. درست است که او آزاد شده، اما خاطرات و رويدادها آن چهار سال تا آخرین روز زندگی همراه کارلا خواهد بود.
سی ان ان بطور مستقل بخشهایي از حکايت کارلا را تایید می کند. ما پس از آزادی او با گروه «متحد علیه قاچاق انسان» و یکی از مقامات ارشد پناهگاه «مسیر خانه» که پس از آزادی یکسال میزبان کارلا بود، صحبت کردهایم. بدلیل ماهیت پروندههاي قاچاق انسان، بررسی صحت تمام رويدادها مقدور نیست.
چشمانتان را باز کنید
کارلا در حال حاضر 23 سال دارد. او حامی گردهماییهاي ضد قاچاقچیان انسان است و داستانش را در کنفرانسها و همایشها تعریف میکند. او در ژوئیه سال جاری میلادی، داستانش را در واتیکان برای پاپ فرانسیس هم تعریف کرد. کارلا در ماه مه در کنگره ایالات متحده حاضر شد و برای آنها نیز صحبت کرد.
پیام کارلا واضح است: قاچاقچیان انسان و روسپیگری اجباری همان گونه در جهان رخ می دهد و آمار آن رو به افزایش است.او میگوید: «دختران زیر سن قانونی اغفال شده و از خانوادههایشان دور نگه داشته می شوند. گوش دادن به حرفهایم کافی نیست.
شما باید درک کنید چه اتفاقاتی در آن چهار سال به سر من آمد و چشمانتان را خوب باز کنید.»کارلا می گوید که اگر اقدامی صورت نگیرد، هزاران دختر مانند او درگیر باندهای قاچاقچیان انسان شده و هزاران بار مورد تجاوز قرار خواهند گرفت.