زنی که هیچ علاقه اي به شوهرش نداشت تصمیم گرفت با مردی در اینترنت رابطه دوستی پیدا کند. کم کم علاقه شدید شد و رابطه ها حضوری و خیانت به شوهرم از آنجا شروع شد.
هر کدام مان در عالم دیگری سیر میکردیم، در واقع مسیر زندگی ما کاملا متفاوت از یک دیگر بود، به طوریکه حتی در کوچک ترین و بی اهمیت ترین مسائل خانوادگی نیز با یک دیگر تفاهم نداشتیم.
دنیای من و طاها جدای از یک دیگر بودو هیچوقت حرف هاي هم را متوجه نمی شدیم، در واقع، این زندگی سرد و بی روح، مرا به سوی رفتارهای خلاف کشاند تا جاییکه در کویر گناه گم شدم و … .زن ۲۲ساله در حالیکه عنوان میکرد هیچ علاقه اي به همسرش ندارد و دیگر نمیتواند به زندگی با او ادامه بدهد، دادخواست شکایت از همسرش را روی میز کارشناس اجتماعی کلانتری جهاد مشهد گذاشت
ودر تشریح ماجرای اختلافات خانوادگی خود گفت: از همان دوران نوجوانی نسبت به رفتارهای پسردایی ام معترض بودم و وی را موجب سرشکستگی خودم نزد دوستانم میدانستم، چراکه او جوانی لاابالی و دعواگر بود. مدام زنجیری را دور انگشتانش می چرخاند و زشت ترین کلمات را بی پروا بر زبانش جاری میکرد.
او برای همین کارهایش در دوره راهنمایی از مدرسه اخراج شد و پس ازآن، همواره با دوستان خلافکارش پرسه می زد. این در حالی بود که من به درس و مدرسه اهمیت می دادم تا اینکه با حمایت هاي خانواده ام در یکی از رشته هاي دانشگاهی پذیرفته شدم.
قبولی در دانشگاه بر نوع رفتار و گفتار من نیز تأثیر گذاشته بود به طوریكه سعی میکردم همانند یک انسان تحصیل کرده و بافرهنگ رفتار کنم.سال اول دانشگاه را تمام کرده بودم که شبی مادرم با خوشحالی از ازدواج من و طاها سخن گفت. او عنوان کرد زن دایی ام مرا برای پسرش خواستگاری کرده است.
از حرف هاي مادرم تعجب کرده بودم چراکه همه ی میدانستند او فردی بیکار و بی مسئولیت است اما مادرم از ترس اینکه مبادا کس دیگری به خواستگاری ام نیاید، شروع به تعریف و تمجید از خانواده برادرش کرد و گفت طاها بعد از ازدواج سر به راه میشود و تو میتوانی از او یک انسان با مسئولیت بسازی!
مخالفت هاي من فایده اي نداشت تا اینکه به اصرار خانواده ام وادار به ازدواج با طاها شدم. این در حالی بود که هر کدام از ما مسیر زندگی خودش را طی میکرد و هیچ علاقه قلبی نسبت به یک دیگر نداشتیم. فضای خانه ما کاملا سرد و بی روح بود، به طوریكه حتی هزینه خورد و خوراک ها را دایی ام تأمین میکرد و طاها همان گونه بیکار بود.
از سوی دیگر نیز من نزد دوستان و همکلاسی هایم به خاطر بیکاری، تحصیلات پایین و رفتارهای سبک همسرم خجالت می کشیدم، تا اینکه روزی هنگام جست و جو در شبکه هاي اجتماعی با پسر جوانی آشنا شدم که خودش را دانشجوی رشته حقوق معرفی میکرد.
ازآن روز به بعد آشنایی و ارتباط من با شاهرخ ادامه یافت و من اوقات تنهایی ام رابا چت در تلگرام سپری میکردم. ارتباط اینترنتی من و شاهرخ کم کم به دیدارهای حضوری کشید.
دیگر من هم در فضای گناه آلود وارد شده بودم و بدون توجه به عاقبت چنین کارهای زشتی، به ارتباطم با او ادامه می دادم تا اینکه روزی طاها به رفتارهای من و خروج بی موقع از منزل مشکوک شد.
او با بررسی پیام هایي که بین من و شاهرخ رد و بدل شده بود، پی به رابطه غیراخلاقی من برد و درگیری شدیدی بین ما در گرفت. اگر چه از کارهای خلاف خودم پشیمانم اما بازهم علاقه اي به همسرم ندارم و خانواده ام را در ماجرای ازدواجم مقصر میدانم، چراکه…