حاشیه های اخبار داغ و جنجالی هنرمند مشهور ناصر ملک مطیعی را در اینجا بخوانید.
بازیگر و کارگردان مشهور سینمای کشور ایران که پیش از انقلاب فیلم هاي بسیاری را بازی کرده بود در روز 5 خرداد 97 درگذشت.بعد از فوت ناصر ملک مطیعی عده زیادی برای عرض تسلیت به خانه دختر زنده یاد ناصر ملک مطیعی رفتند. تندیس متعلق به زنده یاد ناصر ملک مطیعی از خانه دختر آن مرحوم به سرقت رفته است .
آناهیتا درگاهی عروس سابق علی پروین و همسر اشکان خطیبی خبر از به سرقت رفتن تندیس ناصر ملک مطیعی از خانه دختر این بازیگر مشهور داد .
آناهیتا درگاهی نوشت :
تندیس بازیگری ناصرخان که مربوط به سالهای دور زمان بازیگری ایشان بود. امشب از منزل دخترشون سرقت رفته چرا ؟! چراباید همچین اتفاقی بیافته ؟ به اندازه کافی بی مهری دید. شاید یک نوع همدلی سنگدلان بود.
ناصر ملک مطیعی هنرمند بزرگ کشورمان درگذشت. این بازیگر و کارگردان صاحب نام روز 5 خرداد 97 در بیمارستان آتیه از دنیا رفت . به گزارش تالاب امیر علی ملک مطیعی پسر انمرحوم جزئیات تشییع و خاکسپاری زنده یاد ناصر ملک مطیعی را تشریح کرد .پیکر ناصر ملک مطیعی یکشنبه از مقابل خانه سینمای عدد ۲ به سمت قطعه هنرمندان بهشت زهرا تشییع می شود.
امیرعلی ملک مطیعی فرزند زنده یاد ناصر ملک مطیعی درباره زمان تشییع پیکر پدرش به خبرنگار مهر گفت: طبق برنامه ریزی انجام شده پیکر پدرم فردا یکشنبه ۶ خرداد ماه ساعت ۹:۳۰ از مقابل ساختمان عدد ۲ خانه سینما تشییع می شود.
وی افزود: پیکر پدرم در قطعه هنرمندان بهشت زهرا «س» به خاک سپرده خواهد شد.
حتما بخوانید: ناصر ملک مطیعی و همسرش + بیوگرافی و عکس ناصر ملک مطیعی
بازیگر پیشکسوت سینمای کشور ایران می گوید پیش از انقلاب کمتر کسی برای دیدن فیلم یک کارگردان به سینما میآمد و بازیگران معیار جذب مخاطب بودند.
با 83 سال سن، چشمانش هنوز برق و جذبه سالهاي جوانیاش را حفظ کرده است. عصایی در دست دارد که با آن بیگانه است، اما این عصا چیزی از صلابتش کم نکرده است.
محکم و استوار قدم بر میدارد. دلخوش آدمهایي است که کنارش نفس میکشند و زندگی می کنند و وی را از یاد نبردهاند و بر زمینی راه میرود که خاکش را در تمام این سالها رها نکرده است.
حالا پس از سالها دوری از معشوقش سینما، بار دیگر آنرا پیدا کرده است. ناصر ملکمطیعی به سینما بازگشت. این مهم ترین خبری بود که در عرصه سینما طی روزهای گذشته در رسانه ها منتشر شد و بازتابهاي متفاوتی داشت.
ملکمطیعی در تمام این سالها خودش را بازنشسته کرد تا به قول خودش احترامش را حفظ کند، اما می گوید احساس تنهایی می کند و این تنهایی نیروی محرکهاي برای او بود که به پیشنهاد علی عطشانی که از او خواست در فیلم «نقش نگار» نقش کوتاهی بازی کند پاسخ مثبت بدهد.
حالا او پس از 31 سال به خانواده سینما سلامی دوباره داده و منتظر پاسخ است. در یکی از روزهای پاییزی میزبان ملکمطیعی بودیم که با تعداد زیادی از فیلمهاي او چون «قیصر»؛ «بابا شمل»؛ «سه قاپ»؛ «طوقی» و بخصوص سریال «پادشاه صاحبقران» خاطره داریم.
ملکمطیعی از چگونگی ورودش به سینما گفت، از خاطره روزهای جوانی، دوستان دوران جوانی و البته زندگی ورزشی که مرور این خاطرات از زبان خودش قطعا لذتبخش خواهد بود.
آقای ملکمطیعی وقتی کارتان را در سینما شروع کردید، وارد شدن به این حرفه چه شرایطی داشت؟
ناصر ملکمطیعی، بازیگر: آن زمان برای ورود بکار سینما چارچوب درستی نبود، نه مدرسه هنرپیشگی بود، نه قوانین خاصی برای اینکار وجود داشت. سینما صنعت تازهواردی به کشورمان بودو یک عده قصد داشتند فیلم بسازند و طبق معمول از اقوام نزدیکشان برای حضور در فیلم استفاده می کردند.
یک عده هم بودند که هنرپیشه تئاتر بودند و برای بازی در برخی فیلمهاي سینمایی میآمدند. بعد از مدتی کمکم کارگردانها به دنبال چهرهها رفتند و چند نفردر این هنر شاخص شدند. در آن زمان سهم بیشتر ساخت یک فیلم بر عهده فیلمبردار بود. تنها کسانی که به مسائل تکنیکی سینما احاطه داشتند فیلمبرداران بودند چرا که به هرحال نور، تصویر و… را میشناختند.
یعنی کارگردانها این مسائل را نمی دانستند؟
یک سری از کارگردانها از تئاتر به سینما آمدند مثل هایک کارکاش،استفانیان یا دریابیگی. این اشخاص در تئاتر تبحر داشتند، اما در حوزه سینما خیلی وارد نبودند و خیال می کردند مدیوم سینما مثل تئاتر است.
آن زمان دیالوگ مسئله مهمی بود. در ابتدا بازیگران نمیدانستند باید چطور دیالوگ بگویند. نمی دانستند مثل مردم عادی حرف بزنند یا کتابی دیالوگ بگویند؟ ما تا مدتی گرفتار این اتفاق بودیم. زمانی که فیلمها با صدا گرفته می شد، کتابی حرف میزدیم و به اصطلاح حرفها ثقیل بود، اما کمکم دیالوگ در سینمای کشور ایران جای خودش را باز کرد و به زبان عادی مردم نزدیک شد.
به هرحال برمی گردم به پرسش اول شما که چطور به سینما وارد شدیم؟ حرفه سینما خیلی در نگاه و نظر مردم جا نیفتاده بود. برخیها گرایش به هنر تئاتر داشتند، مردم خیلی علاقهمند بکار در سینما نبودند، اما سینما را دوست داشتند، البته وارد شدن به سینما برای خانمها سختتر بودو خیلی با آنها مخالفت می شد. خانمهایي که وارد این حرفه میشدند خیلی شهامت داشتند. مردها هم تا یک مدتی میترسیدند به خانوادههایشان بگویند که بازیگر شدند. یادش بخیر بهروز وثوقی تا مدتی به پدرش نمیگفت وارد سینما شده است. تا این که یک روز پدرش صدای بهروز را دریک فیلم میشنود. تازه آن زمان میپرسد که کجا رفته است و چه کار می کند.
به مرور آگاهی مردم نسبت به سینما بهتر شد، وقتی آن زمان رابا دوران معاصر مقایسه میکنم، میبینم که اکثر خانوادهها اصرار عجیب غریبی دارند که دختر یا پسرشان وارد سینما شوند. زمان ما ورود به سینما چارچوب درستی نداشت.
ورود من به عالم سینما اینطور اتفاق افتاد که یک روز یکی از آشنایان ما به نام جمشید بیوک که دستیار فیلمبردار بود در خانه ما را زد و به من گفت که استودیو بدیع من را میـــخواهد. اگر آن روز من در خانه نبودم و بیرون میرفتم ممکن بود وارد سینما نشوم! «با خنده».
قبل ازآن درسال 1327 زمانی که شاگرد مدرسه بودم و انجمن نمایش و ورزش را اداره می کردم، دراین رشتهها در مدرسه شاخص بودم و آنقدر که پیگیر ورزش و سینما بودم، پیگیر درس نبودم. در آن سال فیلمی به نام «واریته بهار» ساخته میشد که من در آن بازی کردم. حضور کوتاهی دراین فیلم داشتم و تعداد زیادی از بازیگران قدیمی مثل تقی ظهوری و عزتالله انتظامی هم دراین فیلم بازی می کردند.
خانم ژاله علو هم دراین فیلم بازی می کردند؟
خیر. خانم علو هنرستان هنرپیشگی میرفتند. خانم علو سال سوم بودو من سال اول. او یکی از مشوقین من در حرفه سینما بود. خدا حفظشان کند. همیشه به من میگفت: «تو شبیه تایرون پاور هستی» و من را برای ادامه راهم در سینما تشویق می کرد.
قبل از فیلم «واریته بهار» تولیدات سینما ما چقدر بود؟
قبل از این فیلم، فیلمهاي «طوفان زندگی» و «زندانی امیر» ساخته شد و علی دریابیگی فیلم «شکار خانگی» را ساخت که من در آن فیلم حضور بسیار کوتاهی داشتم.
امیر ملکمطیعی، پسر ناصر ملکمطیعی: اگر اشتباه نکنم دوازدهمین فیلم تاریخ سینمای کشور ایران، نخستین فیلم پدر بوده است.
ملکمطیعی: خاطرم هست آقای دریا بیگی می خواستند فیلمی به نام «آهنگر» را بسازند. قرار شد من در آن فیلم بازی کنم. او با من قرار گذاشت که قبل از فیلم برداری باهم تمرین کنیم. بنظر من سینما مثل تئاتر نیست و تمرین آن چنانی نیاز ندارد. آدم می تواند مثل زندگی روزمره مقابل دوربین زندگی کند. سه یا چهار روز باهم تمرین کردیم. او به من میگفت بگو: «ستاره جان، درود» و من هم تکرار می کردم. هر بار از دیالوگ گفتن من ایراد میگرفت. کمکم پیش خودم فکر کردم شاید استعداد اینکار را ندارم! «با خنده».
آن زمان همه ی فیلمهاي خارجی را می دیدم. تقریباً هر شب برای دیدن فیلم به خیابان لالهزار میرفتیم. بعد از این که در فیلم «ولگرد» بازی کردم، دریک هفته در تهران مشهور شدم. بلافاصله بعد ازآن به پارسفیلم رفتم و فیلمهاي «غفلت»؛ «افسونگر» و «چهارراه حوادث» را بازی کردم.
دیگر وقفهاي بین حضور من در سینما نیفتاد، اما در برههاي فیلمهاي هندی اکران شد و بعد ازآن بازیگرانی مثل فردین به سینما آمدند که با آمدن آنها فضای فیلمها شاد شد و من که بازیگر جدی تر و اخمو تری بودم یک ذره کنار کشیدم. اما برای این که از قافله عقب نیفتم یکی دو تا فیلم ساختم به نام «سوداگران مرگ» و «عروس دهکده». بعد از دو یا سه سال بهروز وثوقی به سینما آمد و سبک دیگری از بازیگری رابا خود به سینما آورد.
در دورهاي فیلمهایي طرفدار داشت که محوریت آنها به تصویر کشیدن آدمهایي بود که زندگی معمولی داشتند و رفقای بدآنها را از راه به در میکردند. جالب بود که عدهاي وقتی من را می دیدند می گفتند بعد از این که این فیلمها را دیدند، کارهای بدی که انجام میدادند مثل قمار کردن را کنار گذاشتند. بعد هم مردم با محبت و لطف خودشان ما را در سینما نگه داشتند. دراین مدت سینما برای من افتوخیز زیادی داشت.
به هرحال سبکهاي مختلفی در سینمای کشور ایران وجود داشت و مردم از دیدن برخی فیلمها خاطرات خوبی برایشان یادآوری میشود، گو این که نقایصی هم داشتند. به هرحال پول و سرمایه در آن فیلمها نبود، تکنیک هم نبود، اما عده اي از این فیلمها آموزنده بودند و درس جوانمردی و صداقت میدادند.
آقای ملکمطیعی در بیوگرافی شما آمده که سینما مشرق در خیابان ری متعلق به پدرتان بوده. درست است؟
من دو یا سه سالم بود. پدرم عمارتی در خیابان سیروس اجاره میکند و آپاراتی میخرد. او اینکار رابا آقای معتضدی انجام می دهد، اما بعد از مدتی ضرر می کند و سینما را میفروشد و با پول آن یک موتورسیکلت می خرد. ما ایرانیها وقتی از همه ی جا ناامید میشویم، کارمند دولت میشویم. پدر من هم کارمند وزارت پست و تلگراف شد.
خانه پدری شما کجا بود؟
من در کوچه دانشسرا در دروازه شمیران بدنیا آمدم ودر دانشسرای عالی درس خواندم. یک نکته در مورد تربیت بدنی می خواستم بگویم و آن این است که سال 1328 یک روز من سر کلاس تربیت بدنی بودم که آقای ایثاری «فیلمبردار» سر کلاس ما آمد. او می خواست از کلاس ما فیلم برداری کند و فیلمش را در ارتباط با معرفی ایران بسازد. او خیلی تصادفی من را بعنوان یکی از شاگردان آن کلاس پای تخته برد و این انتخاب تصادفی برایم جالب بود.
شما شغل دولتی هم داشتید؟
من9 سال رئیس تربیت بدنی ناحیه 9 بودم. فوتبال بازی می کردم و داور کشتی بودم. در 1330 چون معلم ورزش بودم، در نخستین کلاس داوری کشتی حضور پیدا کردم. در 15 سالگی به قله دماوند رفتم. آن زمان هنوز کسی به این صورت به قله دماوند نرفته بود. آنقدر که رفقای ورزشی داشتم، رفقای سینمایی نداشتم. در سینما فقط با سه یا چهار نفر صمیمی بودم. البته هنوز هم دوستی من با رفقای ورزشکارم ادامه دارد.
دوستان ورزشی شما چه کسانی بودند؟
در فوتبال با نادر افشار، کوزهکنانی، بیاتیها، پزشک برومند، شکیبی، فاخری در ارتباط بودم. البته هنوز هم با شکیبی و فاخری در ارتباطم. در باشگاه شاهین و تیم هما بازی میکردم. باشگاه شاهین دو تیم داشت؛ یکی سنبالاترها بود که پزشک برومند در آن بودو تیم دیگری هم بود که کمسنترها در آن بازی می کردند که اسمش هما بودو ما دراین تیم بازی میکردیم.
آن زمان مسابقات آموزشگاهها در مدارس خیلی مهم بودو ما همیشه شرکت می کردیم. من فوروارد بودم. یکی از خاطرات شیرینم درباره عبدالله سعیدایی مشهور به عبدالله شوتی است. او در زمین نمره سه در خیابان شهباز زندگی می کرد. وقتهایي که یار کم داشتن از تیم شرق هم کمک میگرفتند و ما هم می رفتیم.
امکاناتی که آن زمان در اختیار فوتبالیستها بود، با هم اکنون قابل مقایسه نیست. یک مغازه بود به نام «خوشبخت» که کفش فوتبال درست می کرد. مغازهاش اول چهارراه امیریه بودو بعد نزدیک امجدیه آمد. عبدالله شوتی فوروارد بازی می کرد و من هم دو یا سه بار بغل چپ یا راستش بازی می کردم. بنظر من امثال این آدمها قهرمانان واقعی بودند.
خاطرم هست در امجدیه تیم لهستان با ایران بازی می کرد. عبدالله شوتی در آن بازی گلی زد که دنده گلر شکست یا از پشت پنالتی میزد که گلر نمیتوانست آنرا بگیرد. آن زمان روسها خواهان خرید او بودند. خاطره دیگری هم از محمود بیاتی دارم. من و محمود وقتی شش یا هفت ساله بودیم، در ورزشگاه امجدیه توپهایي راکه اوت می شد میانداختیم تو زمین. بعدها محمود یکی از بهترین هافبکهاي تیم ملی شد و من وارد سینما شدم.
چه سالی سربازی رفتید؟
سال 1332 رفتم سربازی. کمی دیر رفتم چون مشغول کار فیلم بودم. آن زمان برای رفتن به سربازی قرعه کشی می شد. عدهاي راکه میخواستند برای نظام وظیفه انتخاب می کردند و مابقی را معاف می کردند. من هم به دانشکده افسری رفتم که در قرعهکشی شرکت کنم. آن روز تا ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر قرعه به من نیفتاد، اما دلم میخواست سربازی بروم و به دانشکده افسری راه پیدا کنم و لباس سربازی بپوشم. بالاخره قرعه به من افتاد. دوران سربازی دوران بسیار خوبی بودو خاطرات خوبی ازآن زمان دارم.
نخستین فیلم شما در مقام کارگردان چه بود؟
نخستین فیلمی که ساختم «سوداگران مرگ» بود که مضمون آن در ارتباط با مبارزه با مواد مخدر بودو به هیچ عنوان ساز و آواز نداشت.
همان سال که شما «سوداگران مرگ» را ساختید، آقای فردین هم فیلم «طلای سفید» را ساخت. دلیل خاصی داشت که هر دوی شما با سوژه قاچاق فیلم ساختید؟
خیلی در جریان ساخت هم زمان این دو فیلم نبودم. طبق معمول این شباهت در مضمون تعداد زیادی از فیلمهاي آن زمان وجود داشت. مثلاً گاهی پیش میآمد که من یا بهروز وثوقی فیلمی بازی میکردیم که موضوع آنها شباهت زیادی به هم داشت، منتها آن زمان فرصت دیدن فیلمهاي هم را نداشتیم.
به غیر از مدرسه جای دیگری هم تئاتر بازی کردید؟
نخستین تئاتر را در دانشسرای عالی بازی کردم. آن زمان پزشک والا که در انگستان تئاتر خوانده بود، نمایشنامهاي از ژان پل سارتر به نام «دستهاي آلوده» که جلال آل احمد آنرا ترجمه کرده بود، اجرا کرد که من به همراه خانم خوروش، ملکنصر و… در آن بازی کردیم. این نمایش سال 1336 اجرا شد.
بعد ازآن پزشک والا متن دیگری به نام «جاده زرین سمرقند» را کارگردانی کرد که برشی از دوران هارون الرشید بود. قرار بود نقش هارون الرشید را محمدعلی جعفری بازی کند. او گرفتار تئاتر دیگری بودو آن نقش رابه من پیشنهاد دادند. آن نمایش را کنار بازیگرانی مثل آقای وحدت، سارنگ، خانم ایرن، خانم تهمینه، آقای تابش و مانی مصفا بازی کردم. بعد از 16 روز سالن نمایش آتش گرفت.
یک شب پزشک والا به من گفت: «حالا که این جا آتش گرفته و شما با ما قرار داد یکساله دارید، یک نمایش دیگر بازی کن». من هم پذیرفتم و نمایش «پرفسور سوسول» یکسال و نیم و روزی دو سئانس اجرا رفت.
آن زمان کمی از سینما دور افتاده بودم. بعد هم نمایش دیگری بازی کردم ودر مجموع سه یا چهار نمایش بازی کردم. بعد ازآن درسال 1337 در فیلم «عروس فراری» را بازی کردم که در قاسمآباد رامسر آنرا فیلم برداری کردیم. بلافاصله فیلم «طلسم شکسته» را بازی کردم. این فیلم به فستیوال فیلم برلین راه پیدا کرد ودر حاشیه جشنواره نمایش داده شد.
آن زمان سینمای کشور ایران را کسی نمیشناخت. من از طرف سایر بازیگران فیلم دراین فستیوال حاضر شدم ودر مراسمی به زبان آلمانی چند کلمهاي صحبت کردم. به هرحال سینمای کشور ایران مثل این روزها در جشنوارههاي خارجی شرکت نمی کرد. اما در آن دوران خریدار اصلی فیلمهاي ما روسها و پاکستانیها بودند.
آشنایی شما با آقای کیمیایی چطور اتفاق افتاد؟
می خواستم فیلمی برای استودیو «مولن روژ» بسازم به نام «یوسف و زلیخا». قبل ازآن برای نوشتن فیلمنامه تحقیق زیادی کردم و چند کتاب مربوط به داستان «یوسف و زلیخا» را خواندم و چون دست به قلم بودم، سناریو را خودم نوشتم. همان روزها جوانی رابه من معرفی کردند و گفتند علاقهمند بکار سینما است. آن جوان علاقهمند، مسعود کیمیایی بود.
فیلمنامه «یوسف و زلیخا» رابه او دادم تا بخواند و نظرش را بگوید و آشنایی ما از این فیلم شروع شد. متاسفانه این فیلم ساخته نشد تا این که کیمیایی تصمیم گرفت فیلم «قیصر» را بسازد. من با بهروز وثوقی، عباس شباویز و شاپور قریب آشنایی داشتم. آنها از من خواسته شد در «قیصر نقش شخصیت فرمان را بازی کنم. من هم خیلی دربند نقش کوتاه یا بلند نبودم.
طبق معمول هنرپیشههاي زمان ما خیلی باهم همکاری نمیکردند، بعضیها نمی خواستند باهم بازی کنند، اما برای من اصلا این مسائل مهم نبود. خیلی دوست داشتم نقش منفی بازی کنم. در فیلمی بازی کردم به اسم «لذت گناه» که در آن در اوج جوانی نقش یک پیرمرد را بازی کردم. در «قیصر» هم نقشم کوتاه بود، ولی کار کیمیایی، آهنگ فوقالعاده منفردزاده و حال وهوای فیلم، نقش فرمان را پر رنگ کرد که خوشبختانه در خاطرهها ماند.
سناریو «قیصر» را هم خواندید؟
نه، سناریو را نخواندم. همه ی می گفتند این نقش به تو می آید و بهروز هم اصرار داشت که من بازی کنم، آن زمان آدمهایي که در سینما کار میکردند دربند پول نبودند، همه ی چیز عشق، رفاقت و دوستی بود. طبق معمول پولهاي تهیه فیلمها قرضی بودو کسانی که مشغول ساخت فیلم بودند دوست نداشتند اتفاقی بیفتد که فیلم دچار مشکل شود. این بود که از چیزهایی میگذشتند.
نخستین کسیکه از شما خواست دراین فیلم بازی کنید چه کسی بود. جمشید مشایخی، عباس شباویز یا بهروز وثوقی؟
اصلا یادم نیست. یک روز با من تماس گرفتند و من به استودیو شباویز رفتم. بهروز وثوقی و جمشید مشایخی هم بودند و صحبتهاي اولیه را انجام دادیم. نخستین باری که سر فیلم برداری رفتم، روزی بود که صحنه بیمارستان فیلم برداری میشد. من طبقه پایین بیمارستان بودم و به من گفتند باید به طبقه بالا بروم. من هم پیشبند را بستم و بازی کردم و با برداشت اول صحنه را گرفتیم. اینطور نبود که پلان یا سکانسی چند بار تکرار شود، چرا که نگاتیو گران بود.
من در کار و زندگیم همان «مهدی مشکی» فیلم هستم. سر قولم می ایستم حتی اگر به ضررم باشد، هیچوقت از صداقت آنورتر نخواهم رفت. مردم من را آنقدر با خوبیهایشان شرمنده کردهاند که دیگر احتیاجی به این ندارم که چیزی را مخفی کنم. واقعا یادم نمیآید چه کسی برای بازی دراین فیلم از من دعوت کرد.
چطور با احمد شاملو آشنا شدید؟
با شاملو از قدیم آشنایی داشتیم. شاملو پسر خالهاي به نام سیامک پورزند داشت که خبرنگار روزنامه بود. پیش از این پورزند را در محلهمان دیده بودم، چون بچه محل بودیم. بعدها ارتباط من با آقای شاملو به این صورت اتفاق افتاد که من فیلمی میساختم به نام «فرار از حقیقت» و نقش پزشکی که رئیس بیمارستان بود را بازی می کردم. یک مثلث عشقی دراین فیلم بود بین من، خانم فروزان و جواد قائممقامی. من دیالوگهاي این فیلم را همراه آقای شاملو نوشتم.
شاملو قبل از این فیلم هم فیلمنامه نوشته بود؟
او بعد از این که مجله دومش را بستند شروع کرد به نوشتن فیلمنامه، البته اول قبول نمیکرد که اسمش را بنویسد. نخستین فیلمنامهاي که مینویسد فیلم «داغ ننگ» بود، اما از سال 1346 اسمش در فیلمنامهها هست. در فیلم «فرار از حقیقت» من نقش یک آدم ثروتمند را بازی میکردم که با همکاری یک وکیل ثروتم را میبخشیدم. به شاملو پیشنهاد دادم که نقش وکیل را بازی کند و او دراین فیلم چند صحنه بازی کرد. البته شاملو طور دیگری فکر میکرد و بیشتر با ادیبان و روشنفکران نشست و برخاست داشت و من هم که درگیر کار فیلم بودم. برای همین کمتر فرصت داشتیم هم دیگر را ببینیم. خدا بيامرزدش روزهای خوبی را کنار هم گذراندیم.
فیلمنامه «اول هیکل» برای شاملو نبود؟
نه برای سیامک یاسمی بود. البته احمد شاملو به پارس فیلم میآمدو با پزشک کوشان و سیامک یاسمی جلسه داشتند و باهم گپ میزدند. بعید نیست که یاسمی در نگارش فیلمنامه از شاملو کمک گرفته باشد.
در صحبتهایتان به رفاقتهایي که بین بازیگران درسالهایي که شما حضور پر رنگی در سینما داشتید صحبت کردید. آیا ستارههاي آن زمان باهم رقابت هم داشتند؟
آن زمان کار سینما به این معنا نبود که برای بودن در فیلمی سر و دست بشکنند وبه اصطلاح زیر آب هم را بزنند. کار برای همه ی بودو همه ی در جای خودشان ایستاده بودند.
بهروز و فردین دوستان من بودند. بنابر این باهم رقابتی نداشتیم. ممکن بود بهروز و فردین ملاحظاتی در کارشان به خرج میدادند که باهم همبازی نشوند، اما قدیمی بودن و پیشکسوت بودن در سینما اهمیت ویژهاي داشت. هیچوقت اتفاق نیفتاد که بازیگران سر نقش خاصی باهم درگیر شوند.
فقط خاطرم هست قرار بود در فیلمی به کارگردانی عطاالله زاهد بازی کنم. یک روز سر صحنه فیلم برداری صحبتی شد که من کمی ناراحت شدم و گفتم دیگر دراین فیلم بازی نمی کنم. من رفتم و به جای من محسن مهدوی بازی کرد، اما در کل سر و صدایی راه نمیافتاد و همه ی ملاحظه هم را می کردند.
اتفاقا چند روز پیش با چنگیزجلیلوند صحبت می کردم. او گفت: «بعضیها از من میپرسند که آیا آن زمان هنرپیشهها به استودیو دوبله میآمدند و نظرشان را اعمال می کردند؟ من به آنها پاسخ می دهم ما هنرپیشهها رابه استودیو راه نمیدادیم.»
البته برخی بازیگران بودند که به اتاق مونتاژ میرفتند و می گفتند مثلاً این کلوزآپ را از من نگذارید، اما من در تمام آن سالها هیچوقت پایم را در اتاق فنی نگذاشتم. درسی از پزشک کاووسی گرفتم که همیشه یادم میماند.
کاووسی در آن زمان تازه از فرانسه آمده بودو یک سری درسهاي تئوری درباره سینما خوانده بود، اما فیلم نساخته بود. او نخستین فیلمش رابا من ساخت. یک روز سرفیلم «هفده روز به اعدام» که او کارگردانی می کرد به او گفتم: «بهترنیست این گلدون را بگذاریم سر آن طاقچه؟» گفت: «آره… ایده خوبی است… اما اگر اینکار را بکنیم تو کارگردان این فیلم میشوی نه من». ازآن زمان به بعد در هیچ کاری دخالت نکردم.
البته یکی از نظریات مهم پزشک کاووسی در میان گذاشتن واژه فیلمفارسی و نظریه دادن درباره آن بود.
فیلم درست کردن در آن زمان مهارت خاصی میخواست. پزشک کاووسی نتوانست خودش رابا شرایط و سینمای آن زمان تطبیق بدهد. بنابر این به سراغ کارهای دیگر از جمله تدریس در دانشگاه رفت. این واژه فیلمفارسی هم نظریه او بود. او معتقد بود که کارگردانهاي آن زمان تندتند فیلم میسازند و محتوای فیلمها آنطور که باید نیست. اواخر که حالش خوب نبود به دیدنش رفتم و متاسفم که وی را از دست دادیم. ما از این دسته آدمها کم داریم.
شما تا چه حد واژه فیلمفارسی را قبول دارید؟
فیلمفارسی را قبول دارم، اما در حد خودش. فیلمفارسی که فحش نیست. فیلمهایي که به درجه فاخر بودن نمی رسند عنوان فیلمفارسی می گیرند. اما بنظر من باید زمان و مکان را هم درنظر گرفت.
در آن زمان که ما تازه شیوه حضور در سینما را یاد میگرفتیم و بدون هیچ حامی مالی این مسیر را طی میکردیم، باید چه کار انجام میدادیم؟ ما یک عده آدم بودیم که عاشق سینما بودیم و طبیعی بود که سینما رابه معنی درست و دقیق آن نمیشناختیم.
میگویند از سال 1347 با حضور کارگردانهاي جوان در سینما، نسلی آمدند که قصد داشتند سینمای روشنفکری را راه بیندازند ودر عین حال عده اي از آن ها خیلی هم موفق نبودند و فیلمهایشان در گیشه شکست می خورد.
کارگردانهایي مثل فرخ غفاری، هژیر داریوش از جمله این کارگردانها بودند. بعد ازآنها کارگردانهایي دیگری مثل مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی وارد سینما شدند و دست به کارهای دیگری زدند.
کیمیایی در نخستین تجربه سینمایی اش «قیصر» به سراغ شما و بهروز وثوقی می آید، ناصر تقوایی به سراغ قشر دیگری از بازیگران میرود، داریوش مهرجویی برای ساخت فیلم «گاو» سراغ بازیگران تئاتر میرود. در ظاهر شاید فیلمهایي ساخته میشد که خیلی باب طبع روشنفکران نبود، البته آقای کاووسی را مستثنی می کنیم چون او خیلی از کارگردانها را قبول نداشت اما می بینیم که آشتی بین سینمایی که تازه پا میگرفت و به اصطلاح سینمای موج نو با سینمایی که تا پیش ازآن وجود داشت پیش آمد.
برگردیم به سراغ صحبتهاي ابتدایی شما که گفتید در ابتدای ورودتان به سینما کارگردان به شکل واقعی وجود نداشت و بیشتر فیلمبرداران کارها را انجام میدادند، اما با شروع موج نو سینمای کشور ایران شاهد این اتفاق بودیم که چند کارگردان وارد سینما شدند و وضعیت ساخت فیلمها تغییر کرد. نظر شما درباره به این سیر تاریخی چیست؟
بیان، توضیح و توجیح آن مشکل است. اوایل که کسی در مورد سینما چیز زیادی نمیدانست از کارگردانهاي تئاتر کمک گرفته میشد که فیلمی ساخته شود، در صورتی که آنها هم به سینما احاطه نداشتند و این مدیوم را نمیشناختند. باید یکی همه ی را رهبری می کرد. بعد از مدتی افراد دیگری به سینما وارد شدند مثل پزشک کوشان که مشهور بود پشت جعبه سیگار دیالوگ مینوشت و معتقد بود سینما باید چارچوب درستی داشته باشد.
بعد فردی مثل ساموئل خاچیکیان وارد سینما شد که دیالوگنویسی و سکانسبندی را از طریق مکاتبه با استادان خارجی فرا گرفته بود. با این همه ی او هم هنوز مبتکر کارگردانی سینما نبود.
خسرو پرویزی از جمله افرادی بود که قبل از شروع فیلم برداری سناریو داشت یا نظام فاطمی یا حتی امیر شیروان هم اینکار را انجام میدادند و زمانی که همنسلان کیمیایی به سینما آمدند شرایط بهتر شد.
نکتهاي هم در آن زمان مطرح بود که تعداد زیادی از بازیگران قدیمیتر می گفتند که با جوانترها کار نمیکنند، ولی من همیشه با کمال میل حاضر به همکاری با جوانها بودم. حتی امیر نادری قرار بود فیلمی به نام «کوسه» را در جنوب بسازد که من پذیرفتم کمکش کنم، اما این فیلم بنا به مشکلاتی ساخته نشد.
حتی وقتی زکریا هاشمی برای ساخت فیلم «سه قاپ» پیش من آمد تردید نکردم که در فیلمش بازی کنم. با خودم فکر کردم اینها گروهی هستند که میخواهند فیلم خوب بسازند. زمانی که با آنها کار میکردم حسم این بود که چقدر کارشان را خوب انجام میدهند.
البته آن زمان بازیگران از کارگردانها مهمتر بودند، یعنی برخلاف همین حالا کسی برای دیدن کار کارگردان به سینما نمیآمد، اما به مرور عده اي از کارگردانها اسم و رسم پیدا کردند. اگر فیلمی مثل «بابا شمل» که علی حاتمی کارگردان آن بود ساخته شد و فیلم خیلی دیده نشد، تقصیر حاتمی نبود، داستان طوری نبود که مردم را جذب کند، ولی مردم و بازیگران حاتمی را قبول داشتند. البته این را هم بگویم همیشه کسانی که شروعکننده کاری هستند ضرر و زیان میبینند.
اوایل فیلمهاي تلخی در سینمای کشور ایران ساخته میشد. بعد ازآن جریان ساخت فیلمها کمی شادتر شد ودر اواخر دهه 40 بازهم فضای فیلمها کمی تلخ شد، مثل فیلمهاي «قیصر» یا «طوقی» که چنین فضایی داشتند.
البته با توجه به شرایط و عقیده مردم فیلمها ساخته میشد. وقتی فیلمی بین مردم به اصطلاح گل میکرد چند فیلم بلافاصله شبیه آن ساخته میشد. سینمای کشور ایران هم تحت تاثیر اتفاقات و مسائل مختلف اجتماعی درسالهاي مختلف سمت و سوی متفاوتی داشت. اوایل نمایش فیلمهاي عربی در ایران زیاد بودو مردم هم آنها رادوست داشتند.
بعد ازآن فیلمهاي هندی طرفدار زیادی پیدا کرد که همراه با ساز و آواز بود. فضا دائم در تغییر و تحول بود. هنوز هم نمی دانم که سینما باید به دنبال عقیده مردم بیاید یا مردم باید خودشان رابا حرکت سینما همسو کنند، اما فکر میکنم تلفیق این دو اتفاق بهتری است. زمانی که من سینما را شروع کردم چهره خشن ترو جدی تری داشتم، بعدها ظهوری و مرتضی عقیلی به سینما آمدند و شرایط را کمی تغییر دادند، من هم کمی از بار جدی بودنم در فیلمها کم کردم.
آقای ملکمطیعی در اواخر دهه 1350 سینمای کشور ایران دچار یک رکود در زمینه جذب مخاطب شد و با بحران در فروش روبهرو شد. سال 1355 آنقدر شرایط بد شد که سینمادارها به سراغ نمایش فیلمهاي قدیمیتر رفتند و فیلمهایي مثل «گنج قارون» و «قیصر» را دوباره اکران کردند. چرا در آن سالها سینما به این جا رسید؟
حقیقتش این است که دلیل این موضوع رابه درستی نمیدانم.
بازی در فیلم «برزخیها» چطور اتفاق افتاد؟
«برزخیها» سال 1358 ساخته شد و سال 1361 اکران شد. آخرین فیلمی که بازی کردم برای کامران قدکچیان بود. من و چنگیز وثوقی دراین فیلم بازی میکردیم. بعد از این که برای بازی در فیلم «برزخیها» آماده شدم، مدتی بعد برای ایرج قادری گرفتاری ایجاد شدو سه یا چهار ماه فیلم خوابید. بعد مجددا مقابل دوربین رفتم و فیلم را ساختیم. فیلم «آخرین نفس» قبل «برزخیها» بودو یک فیلم هم میان اینها بازی کردم به نام «تپه 303» که هیچوقت اکران نشد.
ظاهراً دراین سالها پیشنهاد بازی زیاد داشتید، اما نپذیرفتید.
تعداد این پیشنهادها خیلی زیاد نبود. دو یا سه نفر آمدند و گفتند ما برویم صحبت کنیم که شما دوباره بتوانید به سینما برگردید. من در جواب آنها میگفتم که کسی من را وادار نکرده بازی نکنم. من خودم را بازنشسته کردم، دیدم از کار بازی خسته شدهام، در نتیجه تصمیم گرفتم خودم را بازنشسته کنم.
چند سال قبل آقای کیمیایی برای فیلم «سربازهای جمعه» به من پیشنهاد بازی داد یا آقای تهرانی می خواست فیلم «کوچهمردها» رابازسازی کند و من قبول نکردم. علیاکبر ثقفی هم برای بازی دریک فیلم به من پیشنهاد داد که فکر کردم آن زمان برای ورودم به سینما مناسب نیست. در تمام این سالها من داخل روشنایی نبودم، در تاریکی زندگی می کردم.
چرا نخواستید بازی کنید؟
خسته بودم. بعد هم شرایط به گونهاي رقم خورد که فکر کردم نمی توانم احترام گذشته را داشته باشم.
چه شد دوباره به سینما بازگشتید؟
من دیگر تنها شدم. مدتی با خودم فکر کردم و متوجه شدم فقط من هستم که بازی نمیکنم. حتی بهروز وثوقی هم مشغول بازیگری است. از تنهایی خسته شده بودم. دلم برای سینما تنگ شده بودو تمام حواسم پیش سینما بود.
یک روز آقای علی عطشانی کارگردان فیلم «نقش نگار» از من دعوت کرد به سر صحنه فیلم برداری فیلمش بروم و به صورت نمادین یکی از سکانسهاي فیلم را کارگردانی کنم، کلی باهم حرف زدیم و با گروه درباره خاطراتم صحبت کردیم، متاثر شدند و گریه کردند و پیشنهاد بازی در فیلم را مطرح کردند که نقش یک بزرگتر خانواده و کسیکه نصحیتکننده است بازی کنم.
من هم پذیرفتم. به قول مشهور ما زنگ در خانه خانواده سینما را فشار دادیم، این فیلم به نوعی درود و علیک من با اهالی سینما است. اگر آنرا قبول کردند و به احوالپرسی رسید، باز یک ماجرای دیگر است.