“پاییز “
نبودت را کشدار تر می کند.
و زخم هاي من
همه ی از عشق است
از عشق، عشق، عشق …
پاييز زنى ست
كه به خيانت
حساسيت فصلى دارد
زنى كه تمام دلش ريخته
پاى مردى كه مردش نبود…
دلخوری ها دونه دونه جمع میشه
تبدیل میشه به سکوت!
هرکی یه صبری داره،
صبرش تموم شه،
خسته شه
میره حالا هر چقدرم که عاشق باشه ..
خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدن تو دراین فصل اتفاق افتاد…
صبح باشد
و پاییز و یار …
در بوسه ي صبح
حاجتِ هیچ استخاره نیست
در نبودت
خوب خياطى شده ام؛
صبح تا شب
چشم مى دوزم به در
نقشِ او در چشمِ ما ؛
هرروز خوش تر میشود ..
پاییز …
تنها یک بدی دارد ؛
صدای خشخش برگها را
که میشنوم …
یاد رفتنت میافتم
از دل،
همه ی را تکاندهام
اِلا تو
من و باران
بازهم ولیعصر را
تا انتها گَز کردیم…
صید ار منم به دام ؛
و کمند احتیاج نیست
بتوان اسیر کرد به
یک تارِ مو مرا…
این جا برای از تو نوشتن
هوا کم است!
دنیا برای از تو سرودن
مرا کم است…
پاییز را تنهایی به دوش می کشیم …
و نمی بینیم …
برگها هم جفت جفت میمیرند …
بوسه هاي نوبرانه ات
در دل سرمای زرد پاییز
هم چون چای داغ قوری مادربزرگ
عجیب می چسبد
انقدر که دلم میـــخواهد
مدام تکرارش کنم…
تو…
شاعر تلخ ترین شعر پاییزی
آمدی تا بروی
اشک شود چشم ِ غزل
عاشقی نکردن تو پاییز
مث نرفتن به اردوی مدرسه است
تا آخرین روز خرداد بغضش توُ گلوت میمونه!
دلم به وعدهي همراهی
که خوش باشد؟
که نیست پشت سرم،
غیر سایهام، یاری…
مثل پاییز دلنشینی!..
باید عاشقت شد
ان هم نه موقت
از حالا تا تمام عمر…
هوای صبح پائیزی
فقط یک چیز میـــخواهد
نگاه و دست گرمی که
بماند دائـمی باشد…!!
آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد…
پاییز بود
گفتم این نیمکتهاي خالی
این درختای بی برگ
دلگیرن
با سکوتت دلگیرترش نکن
بغض کرد
اشک ریخت
و
رفت…
آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد…
ما از همان اول اشتباه کردیم
تو من را
جایِ اویِ رفته ات گذاشته بودی
و من
تو را
آنگونه که نبودی فرض کردم.
بی تو دلتنگ ترین عابرِ این شهرم من
کاش پاییز تو را باز به من پس می داد
هوا سرد شده
به فکر آمدن ،باش
آمدنی که رفتن نداشته باشد
آغوش گرمت
فصل پاییز را هم ؛
دل گرم می كند
این جا برای از تو نوشتن
هوا کم است!
دنیا برای از تو سرودن
مرا کم است…