تمومِ آرزوم اینه، یه بارم که شده حتیٰ
بیام تا خادم و جاروکشِ صحن وسرات باشم
نمی خوام تاج شاهی رو ، تویی بالاترین ثروت
چی کم دارم توی دنیا تا وقتی که گدات باشم؟
امام رضا عليه السلام:
الصَّغائرُ مِنَ الذنوبِ طُرُقٌ إلى الكبائرِ، ومَن لَم يَخَفِ اللَّهَ في القَليلِ لَم يَخَفْهُ في الكثيرِ.
امام رضا عليه السلام: گناهان كوچك راههايى به سوى گناهان بزرگند و كسى كه از خداوند در اندك ترس نداشته باشد، در زياد نيز از او نمى ترسد.
عيون أخبار الرضا عليه السلام، جلد2، ص180.
شهادت مولانا علی بن موسی الرضا علیه السلام تسلیت باد
سلام بر تو ای علی بن موسی الرضا امام پسندیده.
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى
اي غریب خراسان سیدی یا رضاجان
داغ تـو بر دل مـا چشم مـا بر تـو گریان
یا علی ابن موسی
سینه ات پر شراره دیده ات پرستاره
هم غمت بی عدد هم جگر پاره پاره
یا علی ابن موسی
غصّهها در نهادت شیعه گرید بـه یادت
بر روی صورتت ریخت اشک چشم جوادت
یا علی ابن موسی
جان عالم فدایت مانده بر لب دعایت
جای معصومه خالی تا بگرید برایت
یا علی ابن موسی
ملک دل را حبیبی درد جان را طبیبی
پس چرا یابن زهرا در خراسان غریبی؟
یا علی ابن موسی
یابنالشبیب عمهی ما راه دور رفت
میخواست قتلگاه بماند به زور رفت
آتش گرفت چادرش اما کسی ندید
پنجاه و پنج سال قدش را کسی ندید
پنجاه و پنج سال بدون غمی نبود
تا آن زمان مقابل نامحرمی نبود
پنجاه و پنج سال پرش را گرفتهاند
مردانِ خانه دور و برش را گرفتهاند
یابنالشبیب عمهی ما احترام داشت
چندین امام زاده و چندین امام داشت
پیش بزرگ قافله فریاد میزدند
یابنالشبیب بر سرِ او داد میزدند
داغی کمر شکن کمرش را شکسته بود
یک نیزهی بلند سرش را شکسته بود
یابنالشبیب بسکه زمین خورد جان نداشت
میخواست راه علقمه گیرد توان نداشت
یابنالشبیب دختر دلگیر را زدند
پنجاه و پنج ساله زنی پیر را .
.
اما رُباب زخم پَرَش را گرفته بود
از بسکه درد داشت سرش را گرفته بود
یابنالشبیب آتش خیمه امان نداد
فرصت به روی زخمی دختران نداد
از پیش نیزههای شکسته عبور کرد
او را به دستهای خودش جمع و جور کرد
او را به ریگهای پریشان سپرد و رفت
او را به آفتاب بیابان سپرد و رفت
او را به مردمان دهاتی سپرد و رفت....
کار تـو هـمـه مهر و وفا بود رضا جان
پاداش تـو کی زهر جفا بود رضاجان
آن لحظه کـه پرپر زدی و آه کشیدی
معصومه مظلومه کجا بود رضاجان
بر دیدنت آمد چو جوادت زِ مدینه
سوز جگرش یا ابتا بود رضا جان
تنها نه جگر شمع صفت شد بدنت آب
کی قتل تـو آن گونه روا بود رضا جان
تـو ناله زدی در وسط حجره و زهرا
بالای سرت نوحه سرا بود رضا جان
یک چشم تـو در راه بـه دیدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود رضا جان
جان دادی و آسان شدي از زخم زبان ها
این زهر برای تـو شفا بود رضا جان
از آتش این زهر تن و جان تـو می سوخت
اما بـه لبت ذکر خدا بود رضا جان
روزی کـه نبودیم دراین عالم خاکی
در سینه مـا سوز شـما بود رضا جان
از خویش مران میثم افتاده ز پا را
عمری دراین خانه گدا بود رضا جان
از داغ زهر پیکرم آتش گرفته اسـت
گوئی تمام بسترم آتش گرفته اسـت
تر میکند لبان مرا کودکم ولی
از تشنگی لب ترم آتش گرفته اسـت
پا میکشم بـه خاک و نفس میزنم ز درد
جانم ز آه آخرم آتش گرفته اسـت
این جا کبوتران بـه غمم گریه میکنند
از بال و پر زدن پرم آتش گرفته اسـت
پیچیده ام بـه خویش و دل چاک چاک مـن
با ناله هاي مادرم آتش گرفته اسـت
امشب تمام حجره مـن کربلا شده
یک جرعه آب! حنجرم آتش گرفته اسـت
امشب دوباره خیمه آتش کشیده را
میبینم و سراسرم آتش گرفته اسـت
سرها بـه روی نیزه و سر نیزه ها بـه تن
وز شعله باغ پرپرم آتش گرفته اسـت
فریاد دختری زِ دل خیمه میرسد
عمه کمک کـه معجرم آتش گرفته اسـت
اومدم بااشکام
امام رضا نگاتومیخوام
یه کاری کن خرابه دنیام
امام رضا دوای دردم
نگاه بـه لطفت آقا کردم
بعیده دست خالی برگردم
تـو مثل علی وفاطمه
دردامونو درمون می کنی
سائلاتو مهمون میکنی
زندگیمو آسون می کنی
یا مولا یا امام رضا
هرچی دارم مـن از سلطانه
روزی میده بهم سالانه
ریزه خورش هـمه ایرانه
گاهی تـو صحن گوهرشادم
دخیل پنجره فولادم
نوکرتند هـمـه اجدادم
جارو میکشم با مژه هام
فرشای رواقای حرم
میباره بازم چشم ترم
نذر تـو پدر ومادرم
ادرکنی یاامام رضا
مادر تـو کشونده مارو
پا سفرتون نشونده مارو
تاحرمت رسونده مـا رو
یابن شبیب سوزونده مارو
گریه فقط برای بی سر
برای دستای آب آور
برای زینب و یه لشگر
تشنگیه علی اصغر
مـن امسال کربلا میخوام
از لطف امام رضا میخوام
تا از رو تل زینبی
مثله بی بی بدم درود
سوزد زِ زهر کین وجودت رضا
از هم گسسته تار و پودت رضا
شهید راه دین رضا
کشتۀ زهر کین رضا
میچکد اشک پسر
بر گل روی پدر
حضرت خیرالنسا
سه جا گرفته عزا
حضرت زهرا شده صاحب عزا
بر پدر و بر حسن و بر رضا
شیعه دراین بزم عزا گریه کن
برای حضرت رضا گریه کن
ناله زِ دل بر فلک هفتم اسـت
روز عزای حجت هشتم اسـت
شهر خراسان شده کرب و بلا
زِ ماتم امام هشتم رضا
دردا چـه آمد بر سرت
پیوسته خون شد جگرت
نور دل پیمبری
شهید پاره جگری
پرپر شده در طوس گل باغ امامت
رضا رفت زِ دنیا
یا حضرت معصومه سرت باد سلامت
رضا رفت زِ دنیا
حيف کـه کشتند غریب الغربا را
از شیعه گرفتند معین الضعفا را
رضا رفت زِ دنیا
تا روز جزا داغ رضا بر جگر ماست
تشییع غریبانه او درنظر ماست
رضا رفت زِ دنیا
این ناله شیعه اسـت کـه بر عرش رسیده
این اشک جواد اسـت، کـه از دیده چکیده
رضا رفت، ز دنیا
شیعه، هـمـه جا ناله زهراست بـه گوشش
تابوت جگرپاره زهراست بـه دوشش
رضا رفت زِ دنیا
در طوس شده باغ گل فاطمه پرپر
معصومه بیا گریه کن از داغ برادر
رضا رفت زِ دنیا
امشب زند از داغ رضا بر سر و سینه
معصومه بـه قم فاطمه در شهر مدینه
رضا رفت زِ دنیا
حيف کـه داغ دل زهرا شده تازه
زن هاي خراسان پی تشییع جنازه
رضا رفت ز دنیا
اومدم پابوس تـو اي بـه دردم دوا
ایها السلطان علی بن موسی الرضا
در هوای تـو کمی مـن نفس میکشم
تا کـه قلبم با نگاهت بگیره جلا
کسی رو غیرت ندارم
سر رو ضریحت میذارم
خدا میدونه کـه خیلی مـن دوست دارم
حرم تـو خیلی زیباست
تنها بهشت دنیاست
انگاری عرش اعلاست
یا رضا مولا
واسه گنه کار مـأواست
دارالشفای مرضاست
دوای دردا اینجاست
بـه لب تـو رسیده جونت از زهر کین
خدا میدونه چند بار شدي نقش زمین
عباتو روی سرت کشیدی اومدی
صدا میکردی جوادت رو با این طنین
بیا جوادم کنارم
تا سر روی پات بذارم
رسیده وقت وداع و آخر کارم
میسوزه قلبم بابا
برس بـه دادم این جا
دارم میرم از دنیا
غریبونه روی خاک
بـه یاد جسم صد چاک
پر میزنم تا افلاک
آه و واویلا
اي پارۀ قلب نبی اکرم
رضاجان رضاجان
از داغ تـو دل ها گرفته ماتم
رضاجان رضاجان
شهر خراسان در عزا نشسته
رضاجان رضاجان
زین غم قلوب شیعیان شکسته
رضاجان رضاجان
خون کرد دلت را آن خبیث ملعون
رضاجان رضاجان
قلبت شکست از کینه هاي مأمون
رضاجان رضاجان
مأمون دون آتش زده بـه جانت
رضاجان رضاجان
زهر ستم برده ز تن توانت
رضاجان رضاجان
قصر عدو گردیده قتلگاهت
رضاجان رضاجان
در حجره ات بر در بود نگاهت
رضاجان رضاجان
گویی بـه زیر لب بیا جوادم
رضاجان رضاجان
دراین دم آخر برس بـه دادم
رضاجان رضاجان
آمده اسـت از راه دور جوادت
رضاجان رضاجان
با گریه از شـما کند عیادت
رضاجان رضاجان
گشتی در آغوش پسر تـو خاموش
رضاجان رضاجان
عالم شده از داغ تـو سیه پوش
رضاجان رضاجان
حق پیمبر خدا ادا شد
رضاجان رضاجان
جانت بـه راه دین حق فدا شد
رضاجان رضاجان
غربت ببین سوزانده حاصل تـو
رضاجان رضاجان
کند برایت گریه قاتل تـو
رضاجان رضاجان
با احترام جسمت بـه دوش یاران
رضاجان رضاجان
جسم حسین پامال زهر اسبان
رضاجان رضاجان
گل ریختند بر روی پیکر تـو
رضاجان رضاجان
سیلی نزد کسی بـه خواهر تـو
رضاجان رضاجان
جسم تـو را بردند عاشقانه
رضاجان رضاجان
نخورده دختر تـو تازیانه
رضاجان رضاجان
اگرچه شدي شهید زهر عدوان
رضاجان رضاجان
نخورد بـه لبهای تـو چوب خزران
رضاجان رضاجان
اي گل باغ ایمان مظهر حی یزدان
پارۀ قلب احمد تویی شاه خراسان
گل گلزار آل عبا
یا علی بن موسی الرضا
گل باغ ولایی هستی مصطفایی
جان موسی بن جعفر علی موسی الرضایی
گل گلزار آل عبا
یا علی بن موسی الرضا
حرم با صفایت جنت شیعیان اسـت
گنبد تـو رضاجان رهگشای جنان اسـت
گل گلزار آل عبا
یا علی بن موسی الرضا
تـو صفابخش دل ها کعبۀ عاشقانی
همگان عاشق تـو بس کـه تـو مهربانی
گل گلزار آل عبا
یا علی بن موسی الرضا
اگرچه مـن روسیاهم بر تـو مولی پناهم
گل زهرای اطهر از کرم کن نگاهم
گل گلزار آل عبا
یا علی بن موسی الرضا
جان عالم فدایت سوزد هر دل برایت
یا رضا کل عالم شده بزم عزایت
گل گلزار آل عبا
یا علی بن موسی الرضا
زین همـه ستم دونان سوخته حاصل تـو
زهر دشمن زِ کینه زد شرر بر دل تـو
گل گلزار آل عبا
یا علی بن موسی الرضا
عالمی در پناهت راه حق بوده راهت
قصر مأمون نامرد شد رضا قتلگاهت
گل گلزار آل عبا
یا علی بن موسی الرضا
تـو بـه حجره رضاجان منتظر بر جوادی
همچو جد غریبت سر روی خاک نهادی
گل گلزار آل عبا
یا علی بن موسی الرضا
جسم پاکت رضاجان بر روی دوش یاران
پیکر جد تـو شد کربلا تیرباران
گل گلزار آل عبا
یا علی بن موسی الرضا
تا گلوم تر شد از اون زهر آسمون پیشم سیاه شد
گوش کنید خودم بگم کـه از همون لحظه چـه ها شد
اومدم بـه سمت خونه با دل و چشم شرر بار
بود یه دست بـه روی قلبم دست دیگرم بـه دیوار
حس میکردم خیلی دوره راه کوتاه تا بـه خونه ام
انگاری نمی رسیدم بـه لبم رسید جونم
دو قدم تا کـه می رفتم می نشستم روی خاکا
یاد مادرم میکردم تا کـه پا میشدم از جا
دست لرزون آروم آروم درای حجره رو بستم
تکیه دادم بـه دیوار و غریب و تنها نشستم
تا جواد مـن بیاد و سرمو بغل بگیره
شده وقت روضه خوندن دیگه والا خیلی دیره
بابام از باباش شنیده اونم از باباش شنیده
کـه زمون بچگیهاش توی کربلا چی دیده
گفته دیدم کـه یه روز صبح تا غروب کربلا رو
غربت جد غریبم لبای تشنه لبا رو
جوونای قد رشیدو بدنای پاره پاره
گفتم و دیدم کـه تشنه عمو رفته آب بیاره
صورت جدمو دیدم بـه روی صورت اکبر
قنداق خونی اصغر ناله عمه و مادر
انگاری خودم میبینم یکی از مرکبش افتاد
نگاش از میون گودال بـه روی زینبش افتاد
آتیش داغ تـو خیمه آتیش و زلف پریشون
آتیش و چادر عمه روسری و معجراشون
یه نفر میون گودال سر روی دامن مادر
یه نفر بـه روی سینه خنجری بـه روی حنجر
سر سقا رفت بـه نیزه جرات اومد تـو جسارت
تن سقا بین نخلا دشمنا مشغول تاراج
تاراج گهواره خالی هرچی بود تـو خیمه ها رو
تاراج پیرهن پاره تاراج گوشواره ها رو
میبینم هلهله ها رو، بـه پیش چشمای عمم
برای جایزه بردن سرا رو می دزدن از هم