عشق برای یک کودک، شبیه آغوش گرم مادر در شب های سرد است؛ ساده، بیتکلف و بیقید و شرط. آنها نه شعر عاشقانه میخوانند، نه فلسفهی عشق میدانند، اما دلشان میفهمد. کودکان، استاد درک احساسات خالصند، فقط کافیست نگاهشان کنیم و دنیایشان را بشنویم.
برای بچهها، عشق یعنی مراقبت. وقتی تب دارند و کسی کنارشونه، حس امنیت میگیرند؛ و این امنیت، شکلِ واقعیِ عشقه برای اونها.
کودکان وقتی خرابکاری میکنن و کسی بهجای دعوا، لبخند میزنه یا مهربون برخورد میکنه، در دلشون جرقهی عشق واقعی روشن میشه.
وقتی پدر یا مادر بعد از یه روز کاری سنگین، هنوزم حوصله میکنن با کودک بازی کنن، کودک در دلش میفهمه که این توجه، یعنی عشق.
صبوری، یکی از نشانه های عشقه. بچهها اینو با هر قاشق غذا که با حوصله بهشون داده میشه، حس میکنن.
کودکان هنوز بلد نیستن دردهاشونو توضیح بدن. ولی وقتی فقط در آغوش گرفته میشن، میفهمن که بدون قضاوت، دوستشون دارن.
شیوهی صدا زدن، برای کودکان مهمه. وقتی کسی با نرمی و محبت صداشون میزنه، دلشون غنج میره از حس عشق.
بچهها وقتی میتونن خودشون باشن، شیطنت کنن، اشتباه کنن، بدون اینکه سرزنش بشن، حس میکنن واقعاً دوستداشتنیان.
وقتی بهشون اعتماد میکنی و میگی “میدونم میتونی”، کودک حس بزرگی و دوستداشتنی بودن پیدا میکنه. این یعنی عشق بدون شرط.
بچهها وقتی میبینن که کسی به علایق سادهشون (مثل یه اسباببازی یا یه آهنگ کودکانه) توجه میکنه، در دلشون حس درک شدن میجوشه؛ همون حسی که اسمش عشقه.
کودک میفهمه که بودن کافیست. گاهی فقط بودنِ بیهیاهو کنار یه بزرگتر، براش یه پیام عاشقانه ست.
ترس برای کودک بزرگه، ولی وقتی دستی گرم دستشو بگیره، دلش آروم میگیره. اون دست، براش معنیِ عشق میده.
کودکان از تجربه یاد میگیرن. وقتی کسی بهجای دعوا، کنارشونه برای ترمیم اشتباه، میفهمن که عشق یعنی بودن در سختی.
عشق برای کودک، یک مفهوم ذهنی یا شعری نیست؛ بلکه رفتاره. کودک با چشمها، دستها و گوشهاش عشق رو لمس میکنه، میشنوه و میبینه. اونها عشق رو در تکرار مهربونیها، حضور دائمی، و آرامش همراهی میفهمن، نه در واژهها.
کاش ما بزرگترها یاد بگیریم عشق رو از نگاه بچهها ببینیم؛ همونجور ساده، واقعی و بیتوقع. چون توی قلب پاک یه کودک، عشق یعنی «تو خودت خوبی، همین که هستی».