وقتی بهت گفتم :دلتنگ تو هستم ؛ به شانه ام زدی تا دلتنگیم را تکانده باشی ! به چه دلخوش کرده اي ؟ تکاندن برف از شانه آدم برفی ؟
عشق یعنی امید ؛ یعنی طراوت باران ؛ یعنی سفیدی برف ؛ یعنی ساز زندگی و لبریز از خوشی و عشق یعنی راز زیستن !
سوزی که برف داره ؛ بارون نداره
معرفتی که تو داری ؛ هیچ کــس نداره !
و بی تو لحظه اي حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ؛ از دلبستگی هایم ؟
چگونه میروی با این که میدانی چه تنهایم ؟
آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی،
یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم.
فصل که رخت عوض میکند دوباره عاشقت میشوم …
گیرم زمستان باشد و من آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم !
عشق تو همین شال پشمی است که نفسم را گرم میکند !
امیدوارم روزای زمستونیت مثل دل من که از عشق تو لبریزه گرم باشه
روزای زمستونیت قشنگ
آدم برفی هم که باشی دلت می خواهد کسی در آغوشت بگیرد …
دلت میخواهد یک نفر کنارت باشد تا گرمت کند ؛ تا آرامت کند …
مهم نیست آب شدن ؛ نیست شدن …
مهم ان آرامش است حتی برای چند لحظه …
حرف تازه اي ندارم فقط زمستان در راه است …
کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند
شاید یادت بیفتد جیبهایت راکه وقتی دستهایم مهمانشان بودند !
در برف ؛ سپیدی پیداست . آیا تن به ان میدهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک میشوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند . ارد بزرگ
لذت داشتن یه دوست خوب توی یه دنیای بد مثل خوردن یه فنجون قهوه گرم زیره برفه !!!!!
درسته که هوا رو گرم نمی کنه ولی تورو دل گرم میکنه
عشق یعنی :چون خورشید تابیدن بر شب هاي دوست و چون برف ذوب شدن بر غم هاي دوست .
برف آمد و پاییز فراموشت شد . ان گریه ي یک ریز فراموشت شد . انگار نه انگار که باهم بودیم . چه زود همه ی چیز فراموشت شد
میشنوی صدایِ سرد زمستان را؟
زمستان، این پیرمردِ خسته و رنجور در راه است.
میآید تا به بهانه سرمایش، با آغوشهایِ گرم، جبران کنیم کمبود عاطفه اهالی این دیار را.
میآید تا با نگاه هايِ گرم، جبران کنیم سردیِ رفتار این اهالی رو.. میآید که خوشبختی را جار بزنیم با دو فنجان چایِ گرم و دو نگاهِ گرم و دو دِلِ گِره خورده به هم…!
چای را دَم کن که زمستان از راه رسید
زمستان را دوست ندارم چون با آمدنش به یاد نگاه هاي سردت می افتم …
بی تابی نکن !
هی نپرس پس کی برف می بارد ؟
مو هاي پدرت را نگاه کن …
هنوز هم برام هیچی جالب تر از این نیست که،
صبح پاشم ببینم کلی برف اومده و هیچکی هم از روش نرفته !
خیلی از یخ کردن هاي ما از سرما نیست ؛ لحن بعضی ها زمستونیه !
دارد برف میآید …
در گوش دانه هاي برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف از شوق حضورت بهار را لمس کند !
داره برف میاد ؛ بیا تو قلبم سرما نخوری !
دوستت دارم اما نه به اندازه ي برف ؛ چون یه روز آب می شه .
دوستت دارم اما نه به اندازه ي گل ؛ چون یه روز پژمرده می شه .
دوستت دارم به اندازه ي دنیا ؛ چون هیچوقت تموم نمی شه !
وقتی می رفتی بهار بود ؛ تابستان نیامدی ؛ پاییز شد
پاییز که نیامدی پاییز ماند ؛ زمستان که نیایی باز پاییز میماند
تو رو خدا فصل ها رو به هم نریز
من عاشق زمستانم
عاشق این که ببینمت در زمستان آرام راه می روي که سر نخوری !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خودرا تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده اي
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره اي
چه قدر دوست داشتنی شده اي
حرفم را پس می گیرم
من عاشق زمستان نیستم ؛ عاشق توام …
الا اي برف!
چه می باری بر این دنیای ناپاکی؟
بر این دنیا که هر جایش
رد پا از خبیثی است
مبار اي برف!
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پیوندی میان عشق و پروازی
تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهیها
تو که فصل سپیدی را سرآغازی
مبار اي برف!
دنبال من می گردي و حاصل ندارد !
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد !
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد !
اگه برف می دونست زمین خاکی چقدر کثیفه ؛ برای اومدن به اون لباس سفید نمیپوشید
پشت پنجره نخستین برف زمستانی را نگاه میکنم
خانه گرم گرم است اما بدنم از سرما میلرزد
نمیدانم از برف است یا از تنهایی
برای خود چای میریزم پتو را بدورم میپیچم شاید کمی گرم شوم
بی فایده است دستانم پاهایم چون تکه اي از یخ سرد سردند
به تو فکر میکنم آه میکشم به خود می گویم
یکی باید باشد
یکی که دستانش
آغوشش
نگاهش
احساسش
گرمابخش زندگیت باشد
یکی مثل تو
تویی که ندارمت . . .
یادمان باشد
با آمدن زمستان ؛
اجاق خاطره ها را
روشن بگذاریم
تا دچار سردی فاصله ها
نشویم . . .
زمستان مبارک
فصل که رخت عوض میکند دوباره عاشقت میشوم …
گیرم زمستان باشد و من آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم !
عشق تو همین شال پشمی است که نفسم را گرم میکند !
دو قدم مانده به رقصیدن برف…
یک نفس مانده به سرما و به یخ…
چشم در چشم زمستانی دگر…
تحفه اي یافت نکردم که کنم هدیه تان…
یک سبد عاطفه دارم همه ی تقدیم شما….
زمستان مبارک
برای آدم برفی چشم نگذار وگرنه آب که نمیشود ؛ هیچ …
تا یک عمر هم خیره به رد پاهایت میماند …
پروردگارا :
آرامش را هم چون دانه هاي برف
آرام و بی صدا
بر سرزمین قلب کسانیکه برایم عزیزند ببار
شروع فصل زمستان مبارک
ننه سرما قدمت مبارک
زیبایی هایت را عزیز میداریم،
برایمان دعا ڪن چرخ روزگارمان
در حضور
تو به سلامتے و خیر بگردد
و برف شادے به دل همه ی ببارد
زمستان مبارک
زمستان جـان
قـدمت مبارک
زیبایی هایت را عـزیز میداریم
تو نیز دعا ڪن
چـرخ روزگارمان
در حضـور تــو
به سلامتی و خیر بگردد.
زمستون مبارک
من عاشق زمستانم
عاشق این که ببینمت در زمستان آرام راه می روي که سُر نخوری
که گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خودرا تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده اي
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره اي
چه قدر دوست داشتنی شده اي
حرفم را پس می گیرم
من عاشق زمستان نیستم
عاشق تــوام !
سرد است هوا
بیرون اگر می روي
دست هاي مرا هم با خودت ببر!
رضا کاظمی
برف ببارد یا باران
برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست !
برای من زمستانی را آرزو کن که کوچه هایش پربرف باشد
مردمانش ساده
و خانه هایش گرم و بی ریا . . .
نــــه حوصله ي دوســت داشتن را دارم
نــــه میخواهم کسی دوستم داشته باشد
ایـــن روزها ســـردم مثل دی… مثل بهمن… مثل اسفند… مثل زمـــستان
احــساسم یـــخ زده… آرزوهایم قــندیل بسته…
امیــدم زیر بهمن ســرد احساسم دفن شده…
نـــه به آمـــدنی دلخوشم و نـــه از رفـــتن کسی غمگین…
ایـــن روزها پـــر از “ســکوتم”
تلخ چون من…
آهای زمستان
حواست جمع باشد که دور تو و تمام عاشقانه هایت را خط خواهم کشید
اگر با آمدنت او حتی یک سرفه کند . . .
تو اگر باز کنی پنجره اي سوی دلت
می توان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام
دارد برف میآید در گوش دانه هاي برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
رفاقت مثل آدم برفی میمونه ؛ درست کردنش آسان اما نگه داشتنش سخت !
داره برف میاد به اسمون نگاه کن هروقت برف سیاه بارید بهم خبر بده ؛ اون موقع من دیگه دوستت نخواهم داشت
برف میبارد و همه ی خوشحالند و من غمگین …
دارد رد پاهایت را می پوشاند برف !
رفاقت مثل آدم برفی میمونه ؛ درست کردنش آسان اما نگه داشتنش سخت !
زمستون و روزای برفیش واسم سرد نیستن تا وقتی که خاطرات گرمت همرامه …
خدا زیباست
این را در دانه دانه هاي برف میبینم
چه حسی بود در قلبم شبیه کوچه برفی
به راه کوچه ي برفی تو را از خود جدا کردم
نفهمیدم که می میرم نباشی مثل پروانه
تو را من در ته این کوچه ي برفی رها کردم
دوست دارم برگردم اون دوران که بابام بیدارم می کرد و می گفت : پاشو ببین چه برفی اومده …
بر لبم نام تو را میبرم تا برف مثل قند در دل زمستان آب شود …
آدم برفی نبودم که به پایت یک شبه آب شوم …
من ؛ مو به مو سفید شدم !!!