تو ؛
خوب ترین اتفاق ممکنی …
وقتی که ؛
اولِ صبح در یادم می افتی …
قلب من کودکی ست
که تا “تو” بیشتر بلد نیست بشمارد
وقتی با منی
معجزه اي به نام آرامش
درمن رخ میدهد!
بیهوده مگو که دوش حیران شده اي
سر حلقه ي عاشقان دوران شده اي
از زمين لرزه و عشق خبر کس ندهد
ان لحظه خبر شوی که ویران شده اي …
“شفیعی کدکنی”
ناله اگر که برکشم، خانه خراب می شوي
خانه خراب گشته ام، بس که سکوت کرده ام …
“صائب تبریزی”
کاش پیدا بشوی … سخت تو را محتاجم
چون مرا دوست داری
دنیا بزرگتر
آسمان وسیعتر
دریا آبیتر
گنجشکها آزادتر
و من هزاران بار زیباتر شدهام
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است درنظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از ان توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر ان سریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
نه بوی مهر میشنویم از تو اي عجب
نه روی ان که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
ما خود نمیرویم دوان در قفای کس
ان می برد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که دراین حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
سعدی
کیمیایی بود صحبتهای تو
کم مباد از خانهٔ دل پای تو
دلم را دیدی و گفتی عجب عصر غم انگیزی
بہ چشمم زل زدی گفتی عجب باران زیبایی
شد صرف نحوه ي نگهت گفتوگوی چشم
گفتی بسوز در غم من! اي به روی چشم
تو هیچ نام نداری به ذهن من، ناچار
به نام عشق تو را میزنم صدا، اي زن!
حتما بخوانید : 100 شعر عاشقانه کوتاه و زیبا | شعر زیبای عاشقانه برای اس ام اس
دست و دلم به شعر نمی رفت مدتی
عکس تو را کنار قلمدان گذاشتم
زندگی رقص دل انگیز
خطوط لب توست
مرا تا دل بود، دلبر تو باشی
“نظامی”
“تو را دوست دارم”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته میکند …
“احمدشاملو”
و شعر…
تنها چاره ایست
که میشود
بوسه هایم را…
از پس این همه ی فاصله
به دست هایت
برسانم…!
کاش
میگفتی چیست
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاریست …
“فریدون مشیری”
گفته بودم
به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی ي فرضیه ها ریخت به هم
تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه ی رسوایی اول ز نظر خیزد
“عطار”
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش اي دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
نصیب کشته عشق از بهشت جاویدان
همین بس است که در پای قاتل افتاده است
چون غنچه بستهام سرِ دل رابه صد گره
تا بوی راز عشقِ تو ناید ز بوی دل
عشق، اقیانوس آرامی که می گفتی نبود
قایقم را در مسیر آبشار انداختی …
چه غم که عشق به جایی رسید یا نرسید
که انچه زنده و زیباست، نفْس این سفر است…
چو لاله در چمن آمد به پرچمی خونین
شهید عشق چرا خود کفن نسازد چاک
نصیب کشته عشق از بهشت جاویدان
همین بس است که در پای قاتل افتاده است
هر زمان از عشق پرسیدند، گفتم آه، عشق…
خاطرات بیشماری پشت این افسوس بود
امشب رسانده اند به گوشم نسیم ها
پیوسته ام به قافله اي از یتیم ها
امشب چقدر با دل من مهربان ترند
کنج خرابه هدیه برایم می آورند
همان گوشه خالی دلت
که هیچکس پیدایش نمیکند، هیچکس
ان جا را برای من کنار بگذار
یکبار هم اي عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را
تا کی توان به مصلحت عقل کار کرد؟
یک چند هم به مصلحت عشق کار کن
تو هیچ نام نداری به ذهن من، ناچار
به نام عشق تو را می زنم صدا، اي زن!
عقل میگفت که: من مبدأ موجوداتم
عشق آمد به میان، گفت: منم اصلِ وجود
تو مثل خنده گل
مثل خواب پروانه
تو مثل انچه
که ناگفتنی است، زیبایی
خدا وقتی تو را آفرید
معجزه کرد
من هر وقت
به چشمانت نگاه میکنم
ایمان می آورم
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
“حافظ”
من
میدانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
تو
دیگر
خوب نخواهی شد
“افشین یداللهی”
اگر زندگی فرصت دوباره متولد شدن به من بدهد
اینبار زودتر تو را پیدا خواهم کرد
تا زمان طولانی تری عاشقت باشم
قبل از آنی که بیایی
چه کویری بودم
زندگی با تو
چه گلدان قشنگی ست گلم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم…
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان می شود
ره ندارد جلوهٔ آزادگی در کوی عشق
سرو اگر کارند اینجا بید مجنون میدمد
و تو يك روز مى فهمى
بعد از من هركه پرسيد
عشق چيست
به دورها خيره مى شوى و
با اشك خواهى گفت
عشق به دوست داشتنم مشغول بودو
من نديدمش
آن قدر نديدمش
كه صداى سالهاى دلتنگيم شد
و آنروز من به دوست داشتن تو
مشهور خواهم شد