گلچینی از اشعار و غزلیات عاشقانه وحشی بافقی

مجموعه : عاشقانه
گلچینی از اشعار و غزلیات عاشقانه وحشی بافقی

در اینجا از مجله تالاب قصد داریم تعداد زیادی از اشعار وحشی بافقی را برای شما کاربران عزیز درج نماییم. وحشی بافقی از شاعران نامدار ایرانی است که بسیاری از افراد به مطالعه شعر های ایشان علاقه بسیاری دارند. ممکن است شما هم از علاقه مندان به اشعار وی باشید و قصد داشته باشید که چندی از شعر های او را مطالعه کنید.

 

زندگینامه وحشی بافقی و همسرش

کمال‌الدّین یا شمس‌الدّین محمّد وحشی بافقی متولد سال 939 هجری قمری در شهر بافق از توابع یزد یکی از شاعران مشهور سده دهم در ایران است. دوران زندگی وی مصادف شده است با پادشاهی شاه تهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده.

 

وحشی بافقی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش سپری کرد. او در جوانی به یزد مهاجرت کرد و در محضر دانشمندان و سخنگویان آن شهر کسب دانش کرد و پس از چند سال به کاشان بازگشت و شغل مکتب‌داری را انتخاب کرد. او پس از گذشت مدت اقامت در کاشان و سفر به بندر هرمز و هندوستان، در اواسط عمر به یزد عزیمت کرد و تا پایان عمر یعنی در سال 991 هجری قمری در این شهر زندگی را گذراند.

 

اشعار عاشقانه وحشی بافقی

 

زان نیمه شب بترس که درتازد از جگر

تا کی عنان کشیده توان داشت آه خود

دادیم جان به راه تو ظالم چه می کنی

سر داده ای چه فتنه چشم سیاه خود

بردی دل مرا و به حرمان بسوختی

او خود چه کرده بود بداند گناه خود

زان عهد یاد باد کز آسیب زهر چشم

می داشت نوشخند توام در پناه خود

من صید دیگری نشوم وحشی توام

اما تو هم برو مرو از صیدگاه خود

 

******

 

می توانم بود بی تو، تاب تنهاییم هست

امتحان صبر خود کردم، شکیباییم هست

سوی تو گویم نخواهم آمد اما، می شنو

ایستاده بر در دل، صد تقاضاییم هست

 

******

تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط

باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث

ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا

سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد

جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط

همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف ، حیف

خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط

 

******

 

در دل همان محبت پیشینه باقی است

آن دوستی که بود در این سینه باقی است

باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن

کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است

از ما فروتنی‌ست بکش تیغ انتقام

بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است

نقدینه ی وفاست همان بر عیار خویش

قفلی که بود بر در گنجیه باقی است

وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت

 

عکس نوشته احساسی وحشی بافقی

 

 


مطالب مشابه: دوبیتی عاشقانه برای همسر از شاعران نامی + دوبیتی های ناب و عاشقانه


 

******

 

نرخ بالا کن متاع غمزه غماز را

شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را

پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست

مردم بی‌ امتیاز و عاشق ممتاز را

 

******

 

هنوز عاشقی‌و دلرباییی نشدست

هنوز زوری و زور آزماییی نشدست

هنوز نیست مشخص که دل چه پیش کسیست

هنوز مبحث قید و رهاییی نشدست

دل ایستاده به دریوزهٔ کرشمه، ولی

هنوز فرصت عرض گداییی نشدست

ز اختلاط تو امروز یافتم سد چیز

عجب که داعیهٔ بیوفاییی نشدست

همین تواضع عام است حسن را با عشق

میان ناز و نیاز آشنایی نشدست

نگه ذخیرهٔ دیدار گو بنه امروز

که هست فرصت و طرح جداییی نشدست

هنوز اول عشق است صبر کن وحشی

مجال رشکی و غیرت فزاییی نشدست

 

******

 

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

کاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را

 

******

نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را

تغییر طالع چون کنم این اختر بد روز را

کی باشد از تو طالعم کاین بخت اختر سوخته

گرداند از تأثیر خود، سد اختر فیروز را

دل رام دستت شد ولی بر وی میفشان آستین

ترسم که ناگه رم دهی این مرغ دست آموز را

بر جیب صبرم پنجه زد عشقی، گریبان پاره کن

افتاده کاری بس عجب دست گریبان دوز را

کم باد این فارغ دلی کو سد تمنا می‌ کند

سد بار گردم گرد سر عشق تمناسوز را

با آن که روز وصل او دانم که شوقم می‌ کشد

ندهم به سد عمر ابد یک ساعت آن روز را

وحشی فراغت می‌کند کز دولت انبوه تو

سد خانه پر اسباب شد جان ملال اندوز را

 

عکس پروفایل اشعار وحشی بافقی

 

عکس پروفایل اشعار وحشی بافقی

 

******

 

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم

بی‌تابم و از غصهٔ این خواب ندارم

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست

اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست

پیشِ تو بسی از همه کَس خوارترم من

زان روی که از جمله گرفتارترم من

روزی که نماند دگری بر سر کویت

دانی که ز اغیار وفادار ترم من

بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن

زان کز همه کس بی کس و بی‌یارترم من

 

******

 

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم

بی‌تابم و از غصه این خواب ندارم

زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود

درمانده‌ام و چاره این باب ندارم

آزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب

دارم گله ازخویش و ز احباب ندارم

ساقی می صافی به حریفان دگر ده

من درد کشم ذوق می ناب ندارم

وحشی صفتم این همه اسباب الم هست

غیر از چه زند طعنه که اسباب ندارم

 

******

از برای خاطر اغیار خوارم می‌کنی

من چه کردم کاین چنین بی‌اعتبارم می‌کنی

روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو

گر بگویم گریه‌ها بر روزگارم می‌کنی

گر نمی‌آیم به سوی بزمت از شرمندگی‌ست

زآنکه هر دم پیش جمعی شرمسارم می‌کنی

گر بدانی حال من گریان شوی بی‌اختیار

ای که منع گریه بی‌اختیارم می‌کنی

گفته‌ای تدبیر کارت می‌کنم وحشی منال

رفت کار از دست کی تدبیر کارم می‌کنی

 

******

ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما

ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما

از تیغ بی ملاحظه آه ما بترس

اولیست اینکه کس نشود هم نبرد ما

در آه ما نهفته خزان و بهار حسن

تاثیر هاست با نفس گرم و سرد ما

رخش اینچنین متاز که پیش از تو دیگری

کردست این چنین و ندیدست گرد ما

 

 اشعار احساسی وحشی بافقی

 

 اشعار احساسی وحشی بافقی

 

******

 

چرا ستمگر من با کسی جفا نکند
 
جفای او همه کس می‌کشد چرا نکند
 
فغان ز سنگدل من که خون صد مظلوم
 
به ظلم ریزد و اندیشه از خدا نکند
 
چه غصه‌ها که نخوردم ز آشنایی تو
 
خدا تو را به کسی یارب آشنا نکند
 
کدام سنگدل از درد من خبر دارد
 
که با وجود دل سخت گریه‌ها نکند
 
کشیده جام و سر بی‌گنه کشی دارد
 
عجب که بر نکشد تیغ و قصد ما نکند
 
به جای خویش نیامد مرا چو وحشی دل
 
اگر ز تیر تو پیکان به سینه جا نکند
 
 
******
 
 
 
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم، غلط
 
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط
 
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم، عبث
 
ساختم جان را فدای او غلط کردم، غلط
 
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم، خطا
 
سوختم خود را برای او غلط کردم، غلط
 
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
 
جان که دادم در هوای او غلط کردم، غلط
 
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف، حیف
 
خو گرفتم با جفای او غلط کردم، غلط
 
 
 
******
 
 
سوی بزمت نگذرم از بس که خوارم کرده‌ای
 
تا نداند کس که چون بی اعتبارم کرده‌ای
 
چون به سوی کس توانم دید باز از انفعال
 
این چنین کز روی مردم شرمسارم کرده‌ای
 
ناامیدم بیش از این مگذار خون من بریز
 
چون به لطف خویشتن امیدوارم کرده‌ای
 
تو همان یاری که با من داشتی صد التفات
 
کاین زمان با صد غم و اندوه یارم کرده‌ای
 
ای که می‌پرسی بدینسان کیستی زار و نزار
 
وحشی‌ام من کاین چنین زار و نزارم کرده‌ای
 
 
******
 
 
از برای خاطر اغیار خوارم می‌کنی
 
من چه کردم کاین چنین بی‌اعتبارم می‌کنی
 
روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
 
گر بگویم گریه‌ها بر روزگارم می‌کنی
 
گر نمی‌آیم به سوی بزمت از شرمندگی‌ست
 
زآنکه هر دم پیش جمعی شرمسارم می‌کنی
 
گر بدانی حال من گریان شوی بی‌اختیار
 
ای که منع گریه بی‌اختیارم می‌کنی
 
گفته‌ای تدبیر کارت می‌کنم وحشی منال

رفت کار از دست کی تدبیر کارم می‌کنی

 

 اشعار عاشقانه وحشی بافقی

 

 اشعار عاشقانه وحشی بافقی

 

******

 

می‌توانم بود بی تو، تاب تنهاییم هست

امتحان صبر خود کردم شکیبایم هست

حفظ ناموس تو منظور است می‌ دانی تو هم

ورنه سد تقریب خوب از بهر رسواییم هست

 

******

وای بر جان تو گر مانند تو یاریت هست …

 

******

پر گشت دل از راز نهانی که مرا هست

نامحرم راز است زبانی که مرا هست

با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت

از درد همین است فغانی که مرا هست

 

******

 

ما به دامان تو نازیم که پاکست چو گل

ورنه در شهر بسی لعبت بازاری هست

 

 اشعار ادبی وحشی بافقی

 

 اشعار ادبی وحشی بافقی

 

******

 

مژده وصل توام ساخته بی تاب امشب

نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب

گریه بس کرده‌ ام ای جغد نشین فارغ بال

که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب

دورم از خاک در یار و، به مردن نزدیک

چون کنم چاره من چیست در این باب امشب

بسکه در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق

نفسی گرم نشد دیده احباب امشب

شمع سان پر گهر اشک کناری دارم

وحشی از دوری آن گوهر سیراب امشب

 

******

 

گر کسب کمال می‌کنی می‌گذرد

ور فکر مجال می‌کنی می‌گذرد

دنیا همه سر به سر خیال است ، خیال

هر نوع خیال می‌کنی می‌گذرد

 

******

مریض عشق اگر سد بود علاج یکی ست

مرض یکی و طبیعت یکی، مزاج یکی ست

تمام در طلب وصل و وصل می‌ طلبیم

اگر یکیم و اگر سد که احتیاج یکی ست

 

******

 

مرا گویی خدا از بهر غم ساخت

برای بند و زندان الم ساخت

منم چون موی خود گردیده باریک

چو شام تار روزم گشته تاریک

چنین تا چند از غم زار باشم

بدینسان روی بر دیوار باشم…

 

شعر ادبی وحشی بافقی

 

شعر ادبی وحشی بافقی

 

******

 

در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است

بر حذر باش در این راه که سر در خطر است

پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف

تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است…

 

******

سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست

تا زنده‌ام چو شمع ازینم گزیر نیست

هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای

درد محبت است که درمان پذیر نیست…

 

******

 

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست…

 

******

 

تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است

یک منزل از آن بادیه‌ی عشق مجاز است

در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی

بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است…

 

شعر احساسی وحشی بافقی

 

شعر احساسی وحشی بافقی

 

******

 

روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر

هوای یار دگر دارم و دیار دگر

به دیگری دهم این دل که خوار کردهٔ تست

چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر

میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است

به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر

خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم

به فکر صید دگر باشد و شکار دگر

خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف

حکایتیست که گفتی هزار بار دگر

 

******

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم

نام تو که باغ اِرَم و روضه خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها

آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

 

******

اندر ره انتظار چشمی که مراست

بی نور شد و وصال تو ناپیداست

من نام بگرداندم و یعقوب شدم

ای یوسف من نام تو یعقوب چراست

 

******

آن سرو که جایش دل غم پرور ماست

جان در غم بالاش گرفتار بلاست

از دوری او به ناخن محرومی

سد چاک زدیم سینه جایش پیداست

 

شعر عاشقانه وحشی بافقی

 

شعر عاشقانه وحشی بافقی

 


مطالب مشابه: اشعار کوتاه فصل زیبای بهار + شعر درباره بهار از شاعران بزرگ


 

******

 

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست

می‌توان یافت که بر دل ز منش باری هست

از من و بندگی من اگرش عاری هست

بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

 

به وفاداری من نیست در این شهر کسی

بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی

 

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است

راه صد بادیه درد بریدیم بس است

قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است

اول و آخر این مرحله دیدیم بس است

 

بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر

با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

 

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود

چه گمان غلط است این، برود چون نرود

 

چند کس از تو و یاران تو آزرده شود

دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

 

******

 

به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست

وفا مصاحب دیرینهٔ محبت ماست

تو و خلاف مروت خدا نگه دارد

به ما جفای تو از بخت بی مروت ماست

بسا گدا به شهان نرد عشق باخته‌اند

به ما مخند که این رسم بد نه بدعت ماست

به دیگری نگذاریم ، مرده‌ایم مگر

نشان تیر تغافل شدن که خدمت ماست

تویی که عزت ما می‌بری به کم محلی

و گرنه خواری عشقت هلاک صحبت ماست

به دعوی آمده بودیم چاشنی کردیم

کمان ، تو نه به بازوی صبر و طاقت ماست

هزار بنده چو وحشی خرید و کرد آزاد

کند مضایقه از یک نگه که قیمت ماست

 

******

 

هنوز عاشقی‌و دلرباییی نشدست

هنوز زوری و زور آزماییی نشدست

هنوز نیست مشخص که دل چه پیش کسیست

هنوز مبحث قید و رهاییی نشدست

دل ایستاده به دریوزهٔ کرشمه، ولی

هنوز فرصت عرض گداییی نشدست

ز اختلاط تو امروز یافتم سد چیز

عجب که داعیهٔ بیوفاییی نشدست

همین تواضع عام است حسن را با عشق

میان ناز و نیاز آشنایی نشدست

نگه ذخیرهٔ دیدار گو بنه امروز

که هست فرصت و طرح جداییی نشدست

هنوز اول عشق است صبر کن وحشی

مجال رشکی و غیرت فزاییی نشدست

 

******

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم

 

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم

 

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم

 

کوی تو که باغ ارم روضه خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

 

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گر میوه یک باغ نچیدیم، نچیدیم

 

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

 

وحشی سبب دوری و این قسم سخن‌ها

آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

 

متن ادبی وحشی بافقی

 

متن ادبی وحشی بافقی

 

******

 

تا در ره عشق آشنای تو شدم

با سد غم و درد مبتلای تو شدم

لیلی‌وش من به حال زارم بنگر

مجنون زمانه از برای تو شدم

 

******

زلف مشکینت، که ازهر سو دلی شد بسته‌اش

چیست هندویی، که آورده‌ست بیرون آبله

کی کند باطل! مرا دل گرمیی کز مهر اوست

گر فسون، خوان را شود لبها ز افسون آبله

 

******

 

پیوستن دوستان به هم آسان است

دشوار بریدن است و آخر آن است

شیرینی وصل را نمی‌دارم دوست

از غایت تلخیی که در هجران است

 

******

از دیده ز رفتن تو خون می‌آید

بر چهره سرشک لاله گون می‌آید

بشتاب که بی توجان ز غمخانهٔ تن

اینک به وداع تو برون می‌آید

 

دوبیتی عاشقانه وحشی بافقی

 

دوبیتی عاشقانه وحشی بافقی

 

******

 

فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد
با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد

اینها که من از جفای هجران دیدم
یک شمه به سد سال بیان نتوان کرد

 

******

 

طی زمان کن ای فلک، مژده وصل یار را

پاره‌ ای از میان ببر این شب انتظار را

شد به مان دیدنی، عمر تمام و ، من همان

چشم به ره نشانده‌ ام جان امیدوار را

 

******

در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است

بر حذر باش در این راه که سر در خطر است

پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف

تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است

 

******

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست

می‌توان یافت که بر دل ز منش باری هست

از من و بندگی من اگرش عاری هست

بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست در این شهر کسی

بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است

راه صد بادیه درد بریدیم بس است

قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است

اول و آخر این مرحله دیدیم بس است

بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر

با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود

چه گمان غلط است این، برود چون نرود

چند کس از تو و یاران تو آزرده شود

دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

 

دوبیتی احساسی وحشی بافقی

 

دوبیتی احساسی وحشی بافقی

 

******

 

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم روضه خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم، نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخن‌ها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

 

******

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم
بی‌تابم و از غصه این خواب ندارم

زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود
درمانده‌ام و چاره این باب ندارم

آزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب
دارم گله ازخویش و ز احباب ندارم

ساقی می صافی به حریفان دگر ده
من درد کشم ذوق می ناب ندارم

وحشی صفتم این همه اسباب الم هست
غیر از چه زند طعنه که اسباب ندارم

 

******

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ریش کهن نیست

بسیار ستمکار و بسی عهدشکن هست
اما به ستمکاری آن عهدشکن نیست

در حشر چو بینند بدانند که وحشی‌ست
آن را که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

 

******

پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من

روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من

بر بی کسی من نگر و چاره من کن
زان کز همه کس، بی کس و بی‌یارترم من

بیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد
زارم بکشی کز که ستمکارترم من

وحشی به طبیب من بیچاره که گوید
کامروز ز دیروز بسی زارترم من

 

غزلیات احساسی وحشی بافقی

 

غزلیات احساسی وحشی بافقی

 

******

 

تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه‌ ی عشق مجاز است

در عشق اگر بادیه‌ ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است

 

******

صلاح کار در انکار عشق بینم لیک

تحملی که بود پرده پوش رازم نیست

 

******

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به سد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این، برود چون نرود

 

******

عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست

 

غزلیات عاشقانه وحشی بافقی

 

غزلیات عاشقانه وحشی بافقی

 

******

 

راندی ز نظر، چشم بلا دیده ما را

این چشم کجا بود ز تو، دیده ما را

 

******

 

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد

آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

از آتش سودای تو و خار جفایت

آن کیست که با داغ نو و ریش کهن نیست

بسیار ستمکار و بسی عهدشکن هست

اما به ستمکاری آن عهدشکن نیست

در حشر چو بینند بدانند که وحشی‌ست

آن را که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

 

******

 

جز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست

این صبر هراسنده ولی یارم نیست

دندان به جگر نهادنی می‌باید

اما چه کنم صبر جگر دارم نیست

 

******

تا در ره عشق آشنای تو شدم

با سد غم و درد مبتلای تو شدم

لیلی‌وش من به حال زارم بنگر

مجنون زمانه از برای تو شدم

 

جملات عاشقانه وحشی بافقی

 

جملات عاشقانه وحشی بافقی

 

******

 

ما نباشیم

که باشد

که جفای تو کشد

 

******

مدتی هست

که حیرانم و تدبیری نیست..

 

******

ترک ما کردی،

برو هم صحبت اغیار باش

یار ما چون نیستی،

با هر که خواهی یار باش…

مستِ حُسنی،

با رقیبان میلِ مِی خوردن مکن

بد حریفانند آنها،

گفتمت، هشیار باش!

 

******

 

گر بدانی حال من،

گریان شوی بی اختیار

ای که منع گریه‌ی

بی اختیارم می‌کنی…

 

جملات احساسی وحشی بافقی

 

جملات احساسی وحشی بافقی

 

******

 

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید…

 

******

 

دیری ست که ما معتکف دیر مغانیم

رندیم و خراباتی و فارغ ز جهانیم…

چون کاسه شکستیم نه پر ماند و نه خالی

بی‌کیسه‌ی بازار چه سود و چه زیانیم…

شیریم سر از منت ساطور کشیده

قصاب غرض را نه سگ پای دکانیم

پروانه‌ای از شعله ما داغ ندارد

هر چند که چون شمع سراپای زبانیم

هشیار شود هر که در این میکده مست است

اما دگرانند چنین ، ما نه چنانیم

ما گوشه نشینان خرابات الستیم

تا بوی میی هست در این میکده مستیم

 

******

 

شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت

با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت

حاش لله که وفای تو فراموش کند

سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند

 

******

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

 


مطالب مشابه: متن زیبا برای هدیه دادن به عزیزانمان


 

در پایان

وحشی بافقی از شاعران یزدی و فرهیخته ایرانی است که نام آن کمال الدین یا شمس الدین محمد وحشی بافقی می باشد. وی در یزد زندگی می کرد و در همانجا نیز وفات یافت. اشعار او در سبک مثنوی، رباعیات و غزلیات عاشقانه بوده است.

جدیدترین مطالب سایت