همۀ ي ما میدانیم که اون بالاسری هست که ما هستیم ، پس با هر گرفتاری که داریم باید توکل حق را داشته باشیم تا دست ما رو بگیره ، همین که سالمیم میگوییم خدایا شکرت .
به گزارش تالاب در حالی که شما پشت فرمان ماشینتان نشستهاید و برای رسیدن به جایی عجله دارید، در همان حال ماشینتان پنچر می شود! و شما هم قبلا هیچوقت پنچرگیری نکرده و بلد نباشید. چکار می کنید؟
به عالم و آدم و شانستان لعنت میفرستید؟ که «گندش بزنن! الآن وقت پنچر شدن بود آخه!».
به هر حال، چون هیچوقت تجربهي چنین شرایطی را ندارید، حسابی به دردسر افتادهاید! اما بالاخره قرار نیست که تا ابد همانجا بمانید، اگر شانس بیاورید و کسی کمکتان “نکند”، با هر جان کندنی هست، یاد خواهید گرفت.
اگر تصادفا، چندین سال بعد، در حال رساندن مریض اورژانسی به بیمارستان، ماشینتان پنچر شود، به جای ناله و زاری، سه سوته پنچرگیری می کنید و عزیزی از خودتان یا دیگران را نجات می دهید!
آنوقت هزار بار خدا را شکر میکنید که سالها پیش، به قیمت از دست دادن مثلا یک جلسه از کلاس دانشگاه، تجربهاي برای شرایط سختتر به دست آوردهاید.
حالا فرض کنید قصد ازدواج با آقا «یا خانومی» را داشته باشید. خواستگاری و بعله برون و حنا بندون و… خلاصه از این دست مراسم، همۀ چیز پشت هم و بی نقص انجام شده و حالا شب عروسیتان باشد. معمولا به چه چیزی فکر می کنید؟ لباس عروس؟ آرایش عروس؟ یا تزئین ماشین عروس و انواع و اقسام غذا هاي شب عروسی؟
حالا اگر مثلا شب عروسی، تبخال بزنید، چکار می کنید؟
یا مثلا پشه کل صورت شما را بگزد! خب اعصابتان خورد میشود! دوست دارید به یمن و برکت لوازم آرایش، زیباترین حالت ممکن باشید. در صورتی که، بعدها، قطعا، به بدتر از اینها هم دچار خواهید شد. نمیگویم زیبایی بد هست، اما بیاید یک فرض دیگر کنیم…
فرض کنید با آقای مورد نظرتان ازدواج کردید و همۀ چیز در امن و امان و آرامش باشد. یک روز صبح، که ممکن هست صبحِ فردای شبِ عروسیتان باشد، یک ماه بعد، یک سال، یا شاید هم سی سال بعد، صبح از منزل خارج می شوید و در یک تصادف خودرو با شما، ناگهان نصف صورتتان صاف میشود! یا به مشکل و نقص عضو دچار می شوید، فلج کامل و نشستن مادامالعمر روی ویلچر.
حالا آنوقت «که انشاالله هیچگاه برای شما پیش نیاید» بیش از همۀ وقت به پشتیبانی همسرتان محتاج خواهید بود.
اگر به طریقی، پیش از ازدواج بدانید، این اتفاق برای شما به طور محتوم رقم خواهد خورد، و از یک روز تا سی سال بعد از ازدواجتان، تصادف وحشتناکی خواهید داشت و همسر آیندهتان شما را به خاطر نقص زیبایی یا جسمانیتان تنها خواهد گذاشت، چه میکنید؟ چقدر دوست داشتید به قبل برگردید و تمامِ لحظههاي خوبتان را از او پس بگیرید؟
مراسم خواستگاری شماست. حالا اگر بدانید، به فرض محال، اگر روزی این اتفاق برای شما بیافتد، تصویرالعمل همسر آیندهتان این خواهد بود، حتی اگر مطمئن باشید که این تصادف در عالم واقعیت هرگز برای شما رخ نخواهد داد، با این حال باز هم حاضر هستید یک لحظه آن شخص را تحمل کنید؟
شخصی که در برترین لحظهتان با شماست و با نقص ظاهری و جسمانی می شوید هیچ! درست مثلِ حبابی که به اشارهي سرپنجهاي ترکید! یا رنگینکمانی که با سر زدنِ آفتاب، می شود ناپدید!
احتمالا، برای شما هم همینطور هست، که اگر به شما بگویند در آینده کسی در زندگیتان خواهد بود، که به دنبال حادثهاي و نقص در ظاهر و بدن فعلیتان، شما را تنها میگذارد، شاید ترجیح بدهید همین الآن آن تصادف رخ دهد و به آن حادثه و نقص دچار شوید،
تا اینجور، آن شخص هرگز واردِ زندگیتان نشود و به آن وصلتِ وصلهي ناجور دچار نشوید! آنوقت، در عین معلولیت ظاهری، شخصی که در کنارتان بیاید و بماند، شما را بیشک تنها برای خودتان خواسته هست. و خیالتان راحت هست که با همان معلولیت جسمی، از عروسکهاي زیبای معلولِ فکری، خوشبختتر خواهید بود. میبینید که گاهی حادثهاي دلخراش رخ میدهد، که حادثهای هولناکتر رخ ندهد.
این ها را گفتم، که بگویم پنچر شدن نعمت هست. که بگویم که اگر در زندگی پنچر شدید، به زمین و زمان بد نگویید و به جای آن، کائنات را شکرگزار باشید! بلند شوید و خودتان را خودتان پنچرگیری کنید!
اگر شما به سراغ سختیها نروید، دیر یا زود سختی به سراغ شما خواهد آمد. چه سعادتی که سختیها در پیچ و خمِ زندگی درس بیاموزند، تا این که در بزنگاه حادثه، گریبان بگیرند. هر شخصی میخواهی باش! دختر شاه پریان هم که باشی، به وقتش دردی بزرگتر از دردِ دختر پینهدوز، گریبانت را خواهد گرفت.
پس خدا را برای سختیها سپاس گزار باش. و از هر سختی و دردی، درسی بیآموز. و از هر رنجی، لااقل پندی برگیر. از هر اتفاق ناگوار، دو، سه، چهار، پنج درس یاد بگیر. ناله نکن که زندگی در حقت بد کرده و چالههاي پیش رویت بسیار هست.
روزی خواهد آمد که تجربههاي زندگیِ سختت، در مسیری که همۀ در آن میمثل، نجاتت خواهد داد. نه به خواستِ من و توست این درد، تو لااقل، بچین پند را از درد. هر چیزی را به قیمتش واگذار. دردها را رایگان به جان مخر، توشهاي بردار. در ادامهي راه، همین توشه درمان دردهایت خواهد بود…
این ها را گفتم، که بگویم پسری راکه همۀ چیز تمام هست، همۀ دوست دارند! اصلا نیازی به دوست داشتنِ شخصِ شما نیست. اصلا فرصت و شانسی برای دوست داشتنش نخواهی داشت. و پسری که همۀ چیز تمام هست، دختری همۀ چیز تمام را میطلبد. تو خودت را همۀ چیز تمام می داني، که همۀ چیز تمام میخواهی؟! همینطور، دختری راکه همۀ چیز تمام هست، همۀ دوست دارند! اگر میتوانی همین را همینگونه که هست، دوست بدار! برترین از این راکه همۀ می توانند!
اینها را گفتم، که بگویم هر قدر پولِ کسی اکثر باشد، چشمهایي که در طمع ثروت اویند، بیشترند. و هر چه کسی زیباتر باشد، چشمهایي که لذت وار جسمش را مینگرند، پر شمار تر.
“معمولا” معمولیها خوشبختترند.
با دو چشم خویش، دخترِ پدری پولدار را دیدم، که برای فرار از فشارِ طلاق، مهریهاش را گرفت و یکجا در شهر دبی خرج کرد. احساس خوشبختی می کرد آیا؟ هیچ! و دختری معمولی از خانواده متوسطی را دیدم، که چشمهایش از دور، خوشبختی را فریاد میزدند. منزل یا اتومبیل گرانقیمت داشتند آیا؟ هیچ! خوشبختی هیچ ربطی به پولداری ندارد و عشقهیچ ربطی به زیبایی.
“همۀ وقت” معمولیها خوشبخت ترند!
گیریم که شما ضد ضربه باشی و خدشه ناپذیر و حوادث هم فقط برای آدمهایي که در صفحه حوادث می خواني رخ می دهند. با این حال، پیر هم نخواهی شد؟! از میان تمامِ چیزهایی که میدانم، زیبایی ظاهر ناماندگار ترین چیزیست که سراغ دارم. عمرِ زیبایی، حتی از عمرِ مال و منال هم کمتر هست، که بعد از مرگ، ثروت باقی میماند و ظاهر نه. دستنوشتههاي من خوشگل خواهند ماند و او دیگر نه.
بد نگو از بر روی ویلچر نشستن ات، خیلی از این “آدمهایي” که فکر می کني دو پا دارند، هر روز به اکراه و اجبار قدم به سمتِ منزل بر میدارند و آرزو می کنند که هیچگاه نرسند. آدمهايِ دوپایی که با پای خودشان به قتلگاه عاطفه و احساس رفتند…
و “آنهایي” که با پایشان لگد به حرمت و پاکیِ عشق زدند…
بد نگو از دستهاي نداشته ات، که بسیارند “آدمهایي” که سالهاست دستهایشان در حسرتِ لمسی بیشهوت، خشکیده هست. آدمهایي که دستهاشان را آلوده به عهدی با عهدشکنان ساختهاند و آرزو می کنند هرگز دستی نمیداشتند که گرفته میشد…
و “آنهایي” که دستهایشان به سمتِ نجابتِ دخترکی دراز شد…
بد نگو از چشمهاي نداشتهات، که معمولا چشمِ آدمها در مشاهدهِ آن چه واقعا ارزش مشاهده دارد، کور هست. و چه بسیار نابینایانی که با دو چشمِ سر، زیباییِ چشمها را دیدند و مهربانیِ آن را ندیدند. زیباییِ لبخند و بوسهاي را دیدند و معصومیت آن را ندیدند. دلگیر مباش، که به چشمِ آدمها، چشمهایي نگران و خسته، دو چشمی ترسناکند. اصلا، چشم می خواهی برای چه؟ زشتی و حماقتِ آدمها، به خدا مشاهده ندارد… با همان دو چشمی که ببینی، با همانها خواهی گریست.
با تمامِ نداشتههایت، هنوز می تواني ۹۰۰ مورد از ۱۰۰۰ کاری راکه دیگران انجام میدهند، انجام دهی. در واقع، برترینهایش را! نیمهي پر را بنگر! و از انجام کارهایی که می تواني انجام دهی، لذت ببر. باور کن، خوشبخت خواهی بود، در کنارِ کسی که تو را تنها به خاطر تو میخواهد. یا اصلا چرا خوشبختیِ ما در گرو کسی باشد؟ کسی هم که نبود، اصلا تنها، با خدا خوشبخت باش.
با خدا و مهربانی و پروانه و کودکیِ گلها، با شبنم و اشک و عاطفه و عشق، با آسمان و باران و ستاره و خورشید، با دریا و صدف و موج و گوشماهی، با ماهی کوچولویِ قرمزِ تنها در آبیِ بیکران دریاها. تنها هم خوشبخت خواهی بود، تنها اگر، خودِ تنهایت بخواهی…
نفس نفسهاي تو، هدیهي خداست به تو، تو با تاپ تاپهاي تپش قلبت، شکر گزارش باش… خدا را شکر کنیم، برای چیزهایی که داده و ما نمی دانیم… برای چیزهایی که گرفت و حکمتش را نمیدانیم… خدایا شکرت ! خدایا ممنونم، برای تمام چیزهایی که نمی دانم…
۱- هنوز درگیر کاری نیمه تمام هستم! و متاسفانه وقتم و اکثر از آن، ذهنم، درگیر مسائلی مانده هست. خیلی دوست داشتم به بعضی نظرات و نیز ایمیلهاي قبلي دوستانم جواب میدادم، اما نشد… و من تا آن روز، غمگینم.
۲۲- با وجود مدت زیادی از آخرین نوشتهاي که گذاشتم، باز هم هنوز ذهنم خلوت نشده! اما نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و امشب، چیزی راکه امروز صبح به آن فکر می کردم، سریع نوشتم. حرفهایم فقط برای این بود که میان این همۀ غم، بگویم اگر درد و رنج هست، امید هم هست، خدا هم هست…
منبع : talab.org