شهاب حسینی و عاشق شدن در سربازی ، شهاب حسینی و همسرش

مجموعه : اخبار چهره ها
شهاب حسینی و عاشق شدن در سربازی ، شهاب حسینی و همسرش

شهاب حسینی و همسرش و زندگی شخصی

 
شهاب حسینی بازیگر محبوب کشورمان که جزو سوپراستارهای سینما هم میباشد در زندگی شخصی چگونه است ؟ در سایت تالاب دراین پست به زندگی شخصی شهاب حسینی خواهیم پرداخت.
 
 
شهاب حسینی چطور شهاب حسینی امروز شد : «شهرزاد» اینروزها روی بورس است، به‌خصوص آقای شهاب حسینی با نقش «قباد» که داستان ترحم‌برانگیزی دارد. همیشه احساسات مردم جایی جلب میشود که روابط انسانی در بین است؛ نفرت، غم شادی و عشق همه ی در زندگی ما جاری اند و هر جا آینه‌اي ازآن باشد ما را ناخودآگاه به سوی خود می کشد.
 

شهاب حسینی و زندگی شخصی اس : شاید هم همه ی ما شهرزادی داریم که در اتمسفر او تمام این احساسات را تجربه می کنیم. شهاب حسینی هم با همه ی سوپراستار شدن و شهرت و محبوبیتی که دارد بازهم یکی از ماست. او هم مثل ما شهرزادی دارد که پریچهر است.

 
شهاب حسینی از دسته ستاره‌هایي است که با وجود رسیدن به مواهب بازیگری از عشق به خانواده و همسر غافل نشده است. او همیشه همراهی داشته که درکنار او نقاط عطف زندگی‌اش را صعودی کرده و چیزی نتوانسته وی را پایین بکشد.
 
 
زندگی چنین آدمی دیدنی است و شنیدنی و البته که خواندنی!

این مطلب روایت زندگی شهاب حسینی با همه ی بالا و پایین‌هاست. این پرونده چکیده ایست از گفت‌و‌گوهای او و همسرش با مجله زندگی ایده آل و رادیو هفت.

شهاب حسینی و عاشق شدن در سربازی ، شهاب حسینی و همسرش
شهاب حسینی و همسرش

نوزاد نیمه‌شب زمستان

متولد زمستان هستم. درست بعد از 9 ماه متولد شدم، حین تولد 3 كیلو و 700 گرم وزن داشتم. ساعت بدنیا آمدنم هم 3 و 30 دقیقه نیمه‌شب بود. پدر و مادرم در جوانی ازدواج كردند، آن ها وقتی مرا بدنیا آوردند كه سرگرم جمع‌و‌جور كردن زندگی‌شان بودند.

 

سرشكستگی‌هاي كودكی

دوران كودكی من به شیطنت‌هاي مختلف با پسربچه‌ها گذشت. مادرم می گفت تو پسر شری بودی. روزی كه به خاطر سر‌بازی سرم رابا نمره 4 اصلاح كردم، دیدم سرم از 9 ناحیه شكسته است. با توجه به اینكه زمان وقوع 5-4 مورد از این شكستگی‌ها رابه خاطر نمی‌آورم، باید آن ها رابه دوران كودكی‌ام نسبت داد. جز سر از نواحی دیگری هم چون صورت و دست و پا هم بارها دچار جراحت‌هاي مختلف شدم.

 

توپ چرمی عید

درخانواده پدری نوه اول بودم. ا‌رتباط ما با فامیل مادرم بیشتر بود تا با اقوام پدر. دوست ندارم از نقطه‌نظر مهر و محبت كسی را برتر از دیگری بدانم. هردو خانواده به اندازه وسع خودشان محبت می‌كردند. یادم می آید كه مادر پدرم بهترین عیدی‌ها را می‌داد. یك بار از او یك توپ چرمی فوتبال عیدی گرفتم. آن موقع این هدیه بسیار گرانبها بودو هر كسی توپ چرمی نداشت.

 

دوستان بزرگتر از من

دوستی بخش مهمی از روند شكل‌گیری نگاه و بزرگ‌شدن همه ی ماست. دانش عمومی من تا حدودی خیابانی است و محصول رفاقت باهم‌محلی‌ها. كودكی من در حد فاصل میان دو خیابان هاشمی و سپه‌ غربی گذشت. دوستی داشتم به نام رضا كه هم خیلی صمیمی بودیم و هم به صورت متوالی باهم كتك‌كاری می‌كردیم. ضمن آنكه اهل دوستی با بزرگتر از خودم بودم، ولی مایلم از رفقا به‌خصوص در مسائل مختلف درس بگیرم؛ براساس این رویه حالا اكثر دوستانم بالای 40 سال سن دارند.

 

از دست دادن رفیق قدیمی

دوست نداشتم قلدر محل باشم. با این حال همیشه در جمع بچه‌محل‌ها به حساب می‌آمدم. نوجوانی من حول و حوش خیابان فاطمی گذشت. هرقدر بزرگتر میشدم، دایره ارتباطاتم گسترش می‌یافت. درنتیجه به تمایل برخی بچه‌ها برای انجام كارهای خلاف پی بردم. در آن دوره یكی از بهترین دوستانم رابه خاطر اعتیاد به مواد مخدر از دست دادم.

 

كلكسیون ماشین‌هاي من

در مرور خاطرات هر پسربچه‌اي انگار وجود اسباب‌بازی خودرو، امری ناگزیر است. مادر من هم برایم از این ماشین‌هاي كوچك اسباب‌بازی می خرید. مجموعه‌اي جمع كرده بودم كه در آن 150 ماشین كوچك به چشم می خورد. هنگام اسباب‌كشی، اسباب‌بازی‌ها را جا گذاشتم. 2 هفته بعد كه فهمیدم كیسه حاوی ماشین‌ها نیست، از این موضوع بسیار ناراحت شدم.

شهاب حسینی و عاشق شدن در سربازی ، شهاب حسینی و همسرش
عکس از شهاب حسنی

دور ایران با مادر امدادگر

اول دبستان را در مدرسه بامداد نو گذراندم. سال بعد به خاطر كار مادرم به خرم‌آباد نقل مكان ‌كردیم؛ او امدادگر سیار بود. سال‌هاي دوم، سوم و چهارم را در خرم‌آباد خواندم. دوران بسیار بدی بود. از جنگ تحمیلی خاطرات ناراحت‌كننده‌اي در ذهنم باقیمانده است. آن موقع این‌طور احساس می‌كردم كه عراقی‌ها با كشتن مردم بی‌سلاح تفریح می‌كنند.

 

شاگرد گوشه‌گیر كلاس

حضور در یك محیط جنگی، دوری از تهران و اكثریت فامیل به انضمام نگرانی‌هایي كه به‌خاطر شغل مادرم در آنجا متوجه ما بود، باعث شد تا در بازگشت به تهران احساس غریبی كنم ودر كلاس پنجم شاگردی آرام و گوشه‌گیر باشم. معلمی كه بیشتر از بقیه معلم‌هاي دوره ابتدایی دوستش داشتم، معلم كلاس پنجم من بود. در ابتدایی دانش‌آموز متوسطی بودم و هیچ‌گاه مبصری را تجربه نكردم.

 

تجدید شدن مبصر كلاس

دوران راهنمایی بود، از كودكی درآمده بودیم و میخواستیم شبیه بزرگترها رفتار كنیم. همین تغییر وضعیت به‌شدت روی درس خواندنم تاثیر گذاشت و باعث شد افت كنم. سال دوم راهنمایی بودم كه در درس‌هاي ریاضی، علوم و عربی كارم به شهریور ماه كشید. در راهنمایی نیز ورزشم فوتبال بودو اینبار طعم مبصری را چشیدم. سال سوم مرا مبصر كلاس‌مان كردند.

 

دیپلم با اعمال شاقه

نزدیك امتحانات ثلث سوم سال سوم دبیرستان بود كه به‌شدت دچار بیماری یرقان شدم. حالم به قدری خراب بود كه نمی‌توانستم از خانه خارج شوم. معده‌ام حتی
آب خوردن را هم پس‌ می‌زد. به خاطر بیماری نتوانستم در امتحانات شركت كنم. بهمین خاطر سال سوم را دوبار خواندم و سرانجام دیپلم رابا معدل تقریباً خوبی گرفتم.

یك روان‌شناس در راه كانادا

آن قدر به خودم خاطرجمعی داشتم كه فقط در كنكور سراسری شركت كردم. مطمئن بودم كه قبول میشوم، اما نشدم. سال بعد در دانشگاه آزاد جواز ورود به رشته بازیگری رابه دست آوردم.

 
اما آن موقع چون این حرفه برایم مطرح نبود، صبر كردم تا نتایج سراسری هم مشخص شود. با قبولی در رشته روانشناسی به دانشگاه سراسری نقل مكان كردم. دو سال درس خواندم و بعد انصراف دادم. عمویم مقیم كانادا بود. قصد داشتم هرچه سریع‌تر به او برسم ودر كانادا ادامه تحصیل بدهم. همین تصمیم باعث شد تا درس را نیمه‌كاره رها كنم. حالا كه به گذشته‌ها فكر می‌كنم، می بینم درس شیرینی را رها كردم.
 

راننده پرمسوولیت ارتش

برای سفر به خارج یك سال تلاش كردم. وقتی نشد، رفتم سربازی؛ به این امید كه بعد از پایان خدمت بروم. افتادم ارتش. در تیپ 65 نیروهای ویژه خدمت، كردم و راننده بودم. رانندگی در خدمت، كار سخت و پرمسوولیتی است.

 

معافیت به‌خاطر بیماری

بعد از 18 ماه خدمت دچار خون ریزی معده شدم. مرا به بیمارستان 502 منتقل كردند. آنجا به من گفتند تو نباید به خدمت می‌آمدی. تو به خاطر وضع معده‌ات می‌توانستی از معافیت پزشكی استفاده كنی. باتوجه به اضافه‌هایي كه خورده بودم ترجیح دادم معاف شوم. اینگونه بود كه سر 18 ماه با خدمت خداحافظی كردم.

شهاب حسینی و عاشق شدن در سربازی ، شهاب حسینی و همسرش

شهاب حسینی و همسرش پریچهر

در سربازی عاشق پریچهر شدم

راستش در دوران سربازی بود كه عاشق شدم. عاشق همسرم. همین موضوع تحمل سربازی را برایم سخت می‌كرد. افسری كه نمیخواهم اسمش را ببرم متوجه این ماجرا شد و تا می‌توانست به پر‌و‌پایم ‌پیچید تا آزارم دهد. راننده‌ها در زمان استراحت‌شان نباید نگهبانی بدهند، با این حال او مرا می‌فرستاد سر پست تا نتوانم مرخصی بگیرم و از پادگان خارج شوم. همسرم «پریچهر» را در دانشگاه دیدم. یك روز از سربازی مرخصی گرفتم تا سری به رفقای دانشجو بزنم. دیدم دختر خانم زیبا، ساده و محجوبی سرگرم مطالعه كتاب‌هایش است. هرچه خواستم با او ارتباط برقرار كنم، نشد كه نشد. با این حال در نگاهش چیزی دیدم كه تشویقم كرد به ادامه راهی كه منجر به ازدواج شد.

 

خانواده یا بازیگری

كار ما به قدری سخت است و دوری از خانواده در آن به چشم میخورد كه گاهی میبینم چقدر بابت این موضوع شرمنده زن و بچه‌هایم شده‌ام. یك بار وقتی پسرم را دیدم غرق حیرت شدم. لحظه‌اي فكر كردم او چقدر بزرگ شده و من این را ندیده‌ام. خانواده من دراین سالها از این مسائل بسیار آسیب دیده‌اند و خوب كه فكر می‌كنم از خودم می‌پرسم واقعا این كارها ارزش این اذيت ناخواسته خانواده را داشت یا نه؟!

 

روشن شدن تكلیف تجرد

شماری از جوان‌ها میگویند تا جوانی باید جوانی كنی، بنابر این باید با تاخیر تن به ازدواج داد. هرگز این اعتقاد را قبول نداشته و ندارم. همیشه مایل بودم تكلیفم خیلی زود مشخص شود، بهمین دلیل من هم مثل پدر و مادرم در ابتدای دوران جوانی ازدواج كردم.

 

ازدواج بدون سنگ‌اندازی

خانواده من و همسرم از نظر تقسیم‌بندی‌هاي اجتماعی هم گروه بودند؛ بهمین خاطر به سرعت باهم صمیمی شدند طوری كه پدرخانمم میگفت ما دخترمان رابا پسر شما عوض كردیم. هیچ‌كدام سنگی جلوی پای ما نگذاشتند. مهریه هم به میزانی تعیین شد كه من و همسرم روی آن توافق داشتیم. من و همسرم در همه ی زمینه‌ها باهم توافق داریم. او مشكلات كاری مرا خیلی خوب درك می‌كند. همسرم مدتی در فرهنگسراهای بانو و شفق گریم درس می‌داد. درضمن نقاش خوبی هم هست.

 

اتودهای باستان‌شناس اسبق

زمانی دوست داشتم باستان‌شناس شوم. این حس به مرور از بین رفت و جایش رابه بازیگری داد. بین سال‌هاي 71 تا 72 بود كه در كلاس‌هاي استاد سمندریان شركت كردم. ضمن دستیابی به فنون بازیگری، این كلاس‌ها محاسن دیگری هم برای ما داشت. به خاطر شركت در كلاس‌هاي بازیگری استاد بود كه جرات کردم كارهای مختلف را اتود بزنم. ترسم از بازی در حضور جمعیت ریخت و صاحب اعتمادبه‌نفس شدم.

 

ستاره‌ها در دانشگاه

در دانشگاه با بچه‌هاي دانشكده هنر، تئاتر كار می‌كردم. ازآن جمع پارسا پیروزفر و یوسف تیموری به بازیگرانی مطرح تبدیل شدند. نخستین كار تصویری من برنامه زنده اكسیژن بود كه در آن مجری بودم. این برنامه زمان خودش مخاطبان زیادی را جذب كرد. برای اجرا در شبكه‌هاي 2 و 3 و حتی جام‌جم صاحب برنامه شدم. البته در آن دوره ودر اجراهایم بیشتر یك مجری‌بازیگر بودم كه برایم جذابیت زیادی داشت. وقتی تماشاگر از كارم راضی است لذت می برم، اما هیچوقت كاری كه انجام داده‌ام به نظرم آرمانی و ایده‌آل نیست. به نظرم همیشه می توان بهتر بود.

 
 

پریچهر قنبری، همسر شهاب حسینی از او میگوید

همسر شهاب بودن، چه حسی دارد؟

اگر نگاهی به گفت‌وگوها، گفتگو‌هاي چاپ‌شده و نقل قول‌هاي شهاب حسینی داشته باشید خواهید دید که او همواره از پریچهر قنبری بعنوان یکی از بزرگ‌ترین حامیان و همراهانش یاد می کند. نیم نگاهی کوتاه به زندگی این زوج به سادگی نشان می دهد که پریچهر قنبری تنها همسر سوپراستار دوست‌داشتنی ما نیست و بیشتر دوست، همدم و نزدیک‌ترین فرد در دنیا به اوست.

شهاب حسینی و عاشق شدن در سربازی ، شهاب حسینی و همسرش
همسر شهاب حسینی

شهاب همیشه به صورت علنی قدردان زحمات همسرش بوده و هر موقع توانسته در مجامع عمومی از او تشکر کرده است. او حتی یکی از کلیدی‌ترین نقش‌هاي فیلمش رابه او داد تا برای همیشه این تشکر در تاریخ ثبت شود. اما اگر می خواهید بدانید پریچهر قنبری چه ناگفته‌هایي از زندگی مشترک‌شان دارد، گزیده حرف‌هایش درسال‌هاي اخیر در گفت و گو با مجله زندگی ایده آل و نشست خبری و رونمایی از فیلم ساکن طبقه وسط، ساخته شهاب حسینی را برای‌تان جمع کرده‌ایم.

 

شهاب واقعا چه‌کاره است؟

شهاب هیچ‌وقت کافه‌دار نبوده است. بعد از تولد محمدامین مدتی در خانه بودم و همان موقع دوست داشت فضای دوستانه و صمیمانه‌اي را برای گپ‌وگفتمان ایجاد کند؛ فضایی سالم و خانوادگی و بیشتر به خاطر ما کافه را راه انداخت. در مورد مجری‌گری هم باید بگویم او بیان خیلی شیوایی داشته و بانک کلمات زیادی در ذهنش دارد. من هم بعنوان همسرش همیشه از این توانایی او لذت می برم و گاهی اوقات هم غبطه می خورم که چطور نمی توانم مانند او حرف بزنم. در مورد بازیگری همدیگر حرفی نزنم بهتر است؛ استاد است دیگر. «خنده» در مورد کارگردانی هم باید بگویم بعنوان تجربه اول خیلی خوب بود؛ تجربه‌اي که خودش هم در بازی و کارگردانی شریک بود.

 

بهترین پدر دنیاست

به جرات میتوانم بگویم او بهترین پدر دنیاست. خیلی به بچه‌هایش علاقه دارد و گاهی اوقات حس میکنم بیشتر از من، آن ها را دوست دارد. خیلی عجیب است. من هم انها را دوست دارم اما حس میکنم که شهاب بیشتر از من و عجیب‌تر به انها علاقه‌مند است. با تمام سختی‌هاي شغلی شهاب همیشه کنار ما بوده است. خیلی وقت‌ها پیش می آید که برای تمرکز کردن احتیاج به سکوت دارد. حس و حال بازیگری شبیه کارهای دیگر نیست که درست مانند بقیه از خواب بلند شوید، به مغازه یا اداره بروید و … . باید روح را بسازید که بتوانید نقشی را ایفا کنید. شاید جاهایی از هم دور افتادیم اما همیشه باهم بودیم و عشقی که نسبت به هم داشتیم، رابطه‌مان را محکم‌تر می کرد.

 

دیگر برخورد مردم اذیتم نمیکند

برخوردهای مردم خیلی عجیب است. این عجیبی آن قدر زیاد است که هیچ خاطره واضحی از آن ها رابه خاطر نمی‌آورم اما خیلی زیاد است. قبل از این خیلی بیشتر اذیت میشدم اما همیشه میگویند هر قدر سن بالاتر می رود، تجربه‌ها بیشتر میشود ودر برخورد با اتفاقات جامعه برخورد پخته‌تری را میتوانیم از خودمان نشان دهیم.

 

پسران هنرمند ما

پسر کوچکم، امیرعلی چهار ساله است و البته خیلی هم بازیگر است. دریک لحظه می تواند خشمگین باشد و با عصبانیت حرف بزند ودر همان لحظه می خندد و جواب میدهد. درواقع یک صحنه رابه‌اسانی با دو زاویه و دو شخصیت تحویل ما میدهد. «خنده» از طرفی دیگر محمدامین استعداد زیادی در زمینه نقاشی دارد و بیشتر دوست دارد نقاشی بکشد. به نظرم یک استعداد هنری ذاتی در زندگی آن ها وجوددارد و ما نمیتوانیم منکر آن شویم.

شهاب حسینی و عاشق شدن در سربازی ، شهاب حسینی و همسرش

شهاب حسینی و پسرش

با اوج گرفتن شهاب خودم را میبینم

این که شاهد باشی همسرت با سرعت و شتاب، همه ی سرازیری‌ها را طی می کند و تو در حاشیه‌اي ـ یعنی با وجود این که همسرش بودی و هستی و شاید نزدیک‌ترین فرد زندگی او درست مثل دیگران که از بیرون شاهد رشد او هستند باید از پشت صحنه تماشاگر صعودش باشی ـ در ظاهر سخت بنظر می رسد اما این تنها یک بخش از ماجراست؛ یعنی چیزی که شاید از بیرون قابل دیدن و تصور و قضاوت است.

 

اما یک بخش دیگر ماجرا تصویری است که من و شهاب خودمان از زندگی مشترک‌مان داریم. خیلیها حتی با نگاه‌شان بارها از من پرسیدند که تو چطور نشستی تا شهاب روزبه‌روز محکم‌تر بایستد اما حقیقت برای من چیز دیگری است. با اوج گرفتن شهاب من خودم را میبینم که رشد می کنم.

 

در مراحلی از زندگی احساس کردیم این جا آخر خط است

ما باهم بزرگ شده‌ و با گذشت زمان با همه ی كم و كیف روحیات هم آشنا شده ایم. در طول تمام این سالها زیروبم صدای یكدیگر رابه خوبی احساس می‌كنیم؛ بنابر این حتی در مراحلی از زندگی كه احساس می‌كردیم این جا و این‌بار دیگر آخر خط است، همان حس آشنایی كه در وجود هر دوی‌مان بود، ما رابه صبر و مدارا دعوت می‌كرد. من خودم را از شهاب جدا نمیدانم. دراین 18 سال زندگی مشترک ما باهم بزرگ شدیم. هر اتفاقی که برای او می‌افتاد من در کنارش بودم و از همراهی با او لذت می‌بردم.

 
منبع:bartarinha.ir
 
جدیدترین مطالب سایت